نیازکار معتقد است: اهمیت خواجو در تاریخ غزلسرایی نه به جهت تقلید از سعدی، که به جهت آن است که مقدمه حافظ است. خواجو مقلد خوبی برای سعدی نیست اما در انتخاب پیوند غزل عارفانه و عاشقانه، آغازگر خوبی به حساب میآید؛ شیوهای که در شعر حافظ به تکامل میرسد.
دکتر فرح نیازکار، استاد دانشگاه و سعدیپژوه، سخنران چهارمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره خواجوی کرمانی بود که در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار می شود.
وی در این نشست با بررسی تاریخچه غزل در ادب فارسی، به زبان و سبک بیان در غزل سعدی پرداخت و سپس با ارایه توضیحاتی در خصوص غزلیات عاشقانه و عاشقانه ـ عارفانه خواجو به مقایسه آثار دو شاعر پرداخت.
نیازکار غزل پراکنده را از ابداعات خواجوی کرمانی خواند.
نگرش انتقادی به واقعیت اجتماعی زمان
نیازکار گفت: غزل به عنوان یک سیاق شعر غنایی در آغاز قرن چهارم هجری شکل گرفت؛ با این همه دویست سال به درازا انجامید تا رواج ادبی یافت و یکی از چکامههای مسلط شد. شعر غنایی فارسی زمانی پا میگیرد که مسائل اجتماعی و رابطۀ فرد با اجتماع و جهان هستی، موضوع هنر و ادب میشود. ثبات ناپایدار سیاسی، یورشها و حملههای متعدّد قبایل ترک و مغول و قبضۀ قدرت سیاسی مملکت توسط آنها، سعادت اجتماعی فرد و طبقات مختلف مردم و رابطه نظر و عمل، مسائلی نبودند که در قالب حماسه یا قصیده طرح و ترسیم شوند؛ روح اجتماعی ایرانی در آن روزگار، سرگردان و سرخورده جویای حقیقت و رستگاری دیگری بود؛ به رابطۀ انسانها با یکدیگر و عاطفه و احساس فردی خود رو آورده بود و میخواست خود را دریابد و بشناسد و در پی آن بود که معیار و سنجه دیگری برای تمایز حق و باطل بیابد. در چنین اوضاعی است که شعر روایی و غنایی، خاصه غزل پیشرفت میکند و شکوفا میشود.
وی افزود: در شعر غنایی و بیش از همه در غزل دو روش مختلف در برخورد به واقعیت پدید میآید: یکی احساسی ـ عاطفی و دیگری عرفانی. اولی ارزشهای اخلاقی و اجتماعی زمان را با توجه به برداشت عاطفی از کمال و جمالِ عینی برانداز میکند، دومی آنها را مَجازی دانسته و رو به ارزشها و کمال و جمالِ ماورایی میآورد. غزل فارسی از سدۀ ششم هجری دستپروردۀ چنین واقعیت فکری و فرهنگی است و طبعاً به نوبۀ خود در خدمت پیشرفت آن بوده است.
این استاد دانشگاه ادامه داد: رویگردانی غزل از واقعیت حماسی و قصیدهای، به معنای نگرش انتقادی به واقعیت اجتماعی زمان است؛ این انتقاد هم در غزل عرفانی و هم در غزل عاطفی دیده میشود. انتقاد غزل عرفانی از فساد و تجمّل درباری آغاز میشود و به نفی هرگونه ارزش دنیایی میرسد. نقد غزل عاطفی عمدتاً متوجۀ مناسبات افراد با نیک و بد و زشت و زیبای اجتماعی است. بدیهی است که وقتی از نقد اجتماعی در شعر غنایی سخن میرود، منظور نقدی غیرمستقیم و متناسب با وسایل و افزار ادبی است.
علت رواج غزل
وی تاکید کرد: رواج غزل به عنوان یکی از شکلهای پُربار شعر غنایی فارسی در حقیقت مبین پیشرفت فرهنگ اجتماعی مردم و گسترش احساس فردیّت در شهروندان بوده است.
نیازکار غزل فارسی را معرف روزگاری خواند که جامعۀ ایرانی در حرکت خود دچار بحرانِ رشد شده بود. به باور وی جامعه مشکلاتی را که در پیش داشت به دشواری میتوانست با سلاح حماسه و قصیده مرتفع سازد. این روزگاری بود که بحران اجتماعی فرد را سرگردان کرده بود و او به ناچار به درون خود بازمیگشت و خویشتن را به نقد و کنکاش میگرفت. غزل فارسی آیینۀ تأمل و اندیشۀ انسان فردیّتیافتۀ چنین روزگاری است.
وی افزود: در بررسی تکوین و تطوّر غزل باید دو حرکت متمایز در شعر غنایی فارسی را از دیده دور نداشت؛ نخست تکوینِ کمابیش همزمان اَشکال مختلف شعر غنایی و دیگر اوضاع اجتماعی و زمانی هر یک از آنها در طول سیر تکاملی خود. نگاهی به حرکت شعر غنایی نشان میدهد که بر روی هم شکلهای تأملی آن بر تغزّلی پیشی داشته است: رشد و تکامل شعر فارسی خاصه شعر غنایی مبیّن رشد فرهنگ جدید ایران و زبان فارسی بود.
درباره شکل آغازین غزل
نیازکار توضیح داد: غزل فارسی از همان آغاز با قالب و موضوعهایی ساده ولی متناسب و مشابه غزل در سدههای بعد شکل گرفته است. این خصوصیت با سوگندنامۀ شهید بلخی آغاز میشود و سپس در سرودههای بعد از وی نیز به چشم میخورد. شعر غنایی، بیان واقعیت احساسی و عاطفی شاعر است؛ وی در غزل، شخصی فردیّت یافته است. شاعر و شهروندِ فردیّتیافته، جهان پیرامون خویش را به حکم و اقتضای نیاز و ارزشهای جهان درون خود، برانداز کرده و توضیح و توصیف میکند.
وی افزود: رونق شعر غنایی خاصه غزل فارسی معرف دورانی است که صفت مشخص آن رشد فردیّت افراد جامعه و نیاز به بیان برداشت فرد از روابط عاطفی انسان در جامعه و دیگر امور واقع است. احساس و عاطفه آنچنان که در شعر غنایی فارسی وصف میشود، نوعی رابطۀ اجتماعی است، بیان احساس انسان به همنوع خود است. آنچه در این رابطه بیش از دیگر جنبهها مورد نظر است، احساس آدمی از جمال و کمال است. توجه شاعر به جمال و کمال وقتی کلی است، به صورت عشق و دوستی به انسان توصیف میشود؛ وقتی آمیخته به کشش عاطفی به زیبایی انسانی است، به صورت وصف جنس مخالف درمیآید. احساس عاطفی نسبت به چنین زیبایی با وجود آنکه بیان فردی دارد، یک رابطۀ اجتماعی است. خاستگاه توصیف فردی عشق به زیبایی خصلت اجتماعی دارد و متضمن پیامدهای اجتماعی است. وقتی زندگی از کمال مطلوب همگانی بیبهره است، شاعر آن را در جایی میجوید که از نظر احساس، شاخص زیبایی و مُثُلِ اعلای کمال است. بنابراین، پرداختنِ غزلسرایان به موضوع کمال و جمالِ احساسی و عرفانی امری طبیعی است.
به اعتقاد این استاد دانشگاه، موضوع مرکزی غزل فارسی احساس و دریافت شاعرانه از جمال و کمال است. شاعر تجسم چنین کمال و جمالی را در انسان زیبا میجوید و احساس خود را از آن وصف میکند. وصفی که در غزل فارسی دیده میشود، بسته به خصلت این زیبایی و رابطۀ شاعر با آن، رنگ عاطفی یا عرفانی یافته است. در مورد اول شاعر به زیبایی دل میبازد و در مورد دوم آن را میستاید؛ در یکی زیبایی و کمال انسانی در نظر است و رابطۀ شاعر با آن رابطهای مبتنی بر عشق باختن به معشوق است و در دیگری رابطۀ عارف با معبود توصیف میشود.
وی ادامه داد: نخستین غزلهای فارسی، کانون وصف کشش یا علاقه به معشوق است؛ به همین سبب غزل در این دوره موضوعی ساده و خالی از ایهام و ابهام دارد. این مرحلهای است که غزل و تغزّل به یکدیگر نزدیکند و غزل به عنوان یک سیاق غنایی هنوز رونق و رواج گسترده نیافته است. از قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) غزل رشد و گسترش مییابد و در مسیر رشد، خصلت دوگانهای پیدا میکند: وصف کمال و جمال معشوق شاعرانه در نزد برخی از غزلسرایان رنگ عرفانی به خود میگیرد. یکی از سرایندگان شعر عرفانی که نخستین غزلهای عرفانی را نیز سروده، سنایی سُرایندۀ مثنوی حدیقۀالحقیقه است.
نیازکار سپس به حرکت موضوعهای غزل فارسی از ساده به پیچیده و از احساسی به عرفانی پرداخت.
به اعتقاد وی رواج غزل عرفانی به معنای آن نبود که غزل تغزلی یا احساسی رونق خود را از دست داده است؛ این غزل نیز رشد میکرد و به حکم سرشت درونی خود و شرایطی که پذیرای آن بود راه تکامل میپیمود. این غزل در سرودههای انوری رشدی تازه یافت و در غزل سعدی به تحوّل و کمال رسید.
تکامل غزل و رشد دوگانه
نیازکار گفت: غزل فارسی در اوایل سدۀ چهارم هجری شکل گرفت؛ در ابتدا ساده و در وصف موضوعی تغزّلی بود. در قرن ششم دستخوش تطوّر شد؛ این دوره، زمان رونق غزل و تبدیل آن به مهمترین سیاق شعر غنایی بود. غزلسرایانی چون سنایی و انوری در پیشرفت غزل تشریک مساعی ارزنده کردند. یکی از راههای تحوّل و در ضمن، پیچیده شدن مطالب غزل، گرایش آن به تصوّف و استقبال از اندیشههای عرفانی بود. شاعران قرن ششم غزل را از یکدستی و سادگی آغازین بیرون آوردند و به آن نکته، ظرافت و ایهام بخشیدند. غزل از توصیف صرفِ احساس عشق و صفات زیبای حسّی انسان و چیزها دور شد. توصیف وجد و حال بر غزل عرفانی چیره شد؛ گمگشتگی، شیفتگی و از خود بیخود شدگی موضوع متداول آن شد.
وی ادامه داد: همزمان با رشد غزل عرفانی، غزل آغازین و غیرعرفانی نیز رشد و تحوّل یافت. به عبارت دیگر غزل از قرن ششم راه رشد دوگانه در پیش گرفت؛ مجموع دستاوردهای هر دو نوع غزل آن عاملی بود که به غزل دوران بعد مضمون و بیان رسا و زیبا بخشید. راهی که غزل غیرعرفانی پیمود از انوری گذشت و به سعدی رسید. صفت مشخص حرکت تکاملی غزل غیرعرفانی، دوری از موضوع و مطلب فردی و اندیشههای ساده و سطحی و تدارک برای تصویر و بیان احساس و عشق ژرف عاطفی و اجتماعی بود.
این سعدی پژوه معتقد است: غزل سعدی کیفیتهای هنری اصیل و زندهای دارد که سیر غزل در طی دویست و اندی سال بدان دست یافته بود؛ این غزل حاصل ترکیب سادگی و روانی یکدستی با پختگی و غنای اندیشه است؛ احساس و عشقی که در آن توصیف میشود، احساس و عشقی است که با تار و پود خصیصههای نوع انسان آمیخته شده است. زیباییِ توصیف شده در غزل سعدی، زیباییِ آرمانی است که خصوصیت انسانیِ فراگیر دارد؛ این عشق و زیبایی مبشّر دوستی و آرمانخواهی انسان اجتماعی و در عین حال فردیّت یافتۀ ایرانی است. آنچه غزل سعدی را از دیگر غزلها متمایز میکند، پروراندن موضوع، درآوردن آن به شکلی نو و پرداخت شاعرانۀ آن است. سعدی کُلیسرایی نکرده، وصف مشخص انسان زیبا را با تعهد فردیِ خود به زیبایی همراه ساخته است.
وی تاکید کرد: سعدی یگانه غزلسرای پارسی است که موضوع را به کمک اندیشههای تراوشیافته از دریافت و تجربه به سبکی احساسی و عاطفی میسراید و همواره یا دستکم در بیشتر موارد به آنها وحدت موضوع میبخشد. اندیشهای کردن موضوع و به تصویر درآوردن اندیشه، راهی است که شاعر غنایی برای تجسم مطلب باید بپیماید. گویا آنچه شاعر را به حفظ وحدت موضوع ترغیب میکند، رسایی و یگانگی مضمونی باشد که بیان ضمنی آن را در سر دارد.
مضمون غزلهای سعدی چیست؟
نیازکار توضیح داد: مضمون غزلهای سعدی از سادگی مضمون شعر غنایی آغازین و از ابهام مضمونی غزل عرفانی مبّراست. از هر غزل سعدی همواره یک مضمون مشخص میتراود. مضمون این غزلها روشنی و یکدستیِ نخستین غزلهای پارسیسرایان را دارد با این تفاوت که سعدی مضمون را به صورت یک اصل اخلاقی یا عرفانی وارد چکامه نمیکند، بلکه آن را از مطلب مورد نظر استنتاج میکند و به کمک اندیشهها و تصویرهای برازنده و موزون به «استدلال» هنری میپردازد و آن را چنان میپروراند که به همراه توصیف مطلب، تکمیل میگردد و در پایان غزل به وضوح نمایان میشود.
وی اضافه کرد: بررسی غزلهای سعدی نشان میدهد که هم موضوع آنها و هم مضمونی که از تطوّر اندیشه و تصویرشان در بیتها حاصل میشود واحد است. غزل سعدی به حکم آنکه مطلب در آن به صورت اندیشههای بیتهای غزل پرورانده شده است شکل منسجم و یکپارچه دارد. وحدت شکل و مضمون یکی از خصوصیتهای منحصر به فرد غزل سعدی است.
موضوعهایی که سعدی در غزل میسراید همان موضوعهای شعر غنایی فارسی است و بسیاری از آنها در شعر غناییِ دوران نخستین دیده میشود. ستایش یار، وصف زیبایی، بیان غم و فراق، دوستی، وفای به عهد، پایداری در عشق و دوستی و جز آن موضوعهای مرکزیِ شعر غناییِ فارسی است؛ سایر موضوعها همچون شکوه از روزگار، سرنوشت انسان، غم زندگی و غیره در کنار موضوعهای مرکزی وصف میشوند. در کانون این موضوعها عشق، دوستی، شیفتگی به زیبایی، پایداری در عشق و دوستی، وفاداری و جز آن مقام والا دارند.
تجربۀ عاطفی در غزل سعدی؛ مشروط به توانایی همگانی شدن
این سعدی پژوه ادامه داد: موضوعهای غزل از تجربۀ عاطفی و احساسی فرد مایه گرفتهاند، از این لحاظ خاستگاه فردی دارند. اما احساس و عاطفۀ یک فرد در پیوند با جهان برون و افراد دیگر رشد میکند و فرد، خود شهروند یک جامعه است و به همین سبب عاطفه و احساسی که در وی پدید میآید به حکم آنکه واقعیتهای عینی و احساسی افراد دیگر در شکل گرفتن آن مؤثرند، خصلت اجتماعی و عینی نیز دارد. احساس و تجربۀ عاطفی وقتی موضوع غزل سعدی میشود که توانایی همگانی شدن را داشته باشد. بر روی هم میتوان گفت که غزل سعدی به دو لحاظ از خصلت نیرومند اجتماعی برخوردار است: از یک سو سرودههایش به عنوان شعر و هنر خلاق از احساس فردیّت اجتماعی مایه گرفتهاند و از سوی دیگر رنگ دریافت همگانی از زیبایی و کمال دارند.
وی افزود: منبع آفرینش او نیز چیزی جز واقعیت اجتماعی زمان، سنّت فرهنگی کشورش و آموختهها و تجربه و رهآوردهای سفر نبوده است. سعدی دستپروردۀ واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی سدۀ هفتم هجری بود. آنچه این قرن را متمایز میکند تنها پیشرفت اجتماعی ایران و فرهنگ عمومی کشورهای اسلامی نیست، بلکه درگیریهای اجتماعی و بهخصوص آشفتگیهای ناشی از یورش و تالان مغولان نیز از صفات مشخص آن روزگار است. حملۀ مغول و پیامدهای کشتار و خرابیهای حاصل از آن بزرگترین فاجعهای بود که بر سر ایران و زندگی اجتماعی مردم آمد.
زبان و سبک بیان در غزل سعدی
نیازکار ادامه داد: سعدی زبان غزل را از کنایه و وفورِ تصویر و ایهام و ابهامِ مبالغهآمیز به درآورده و زبان او از زر و زیور تصنعی شاعرانه دور شده است. این کیفیتها تنها زاییدۀ توجه به کلام و عبارتهای زیبای زبان فارسی نیست. روانی اشعار و سادهسرایی سعدی شباهتی به سادهسرایی صوری ندارد؛ سرودن ساده، روان و زیبا زادۀ اندیشۀ شاعرانه و هنریِ پختۀ سنجیده و سیّال اوست. قریحۀ شاداب او میتواند هر احساس و دریافت ارزنده را به زبان و تصویر هنری بپروراند و به آنها تشخّص هنری بخشد؛ او هر جنبۀ امر تصویر شده را زیباشناسانه میآزماید، به حکم ظرافت هنری میپروراند و به زبان زیبای شعر فاخر بیان میکند. وحدت اندیشه و کلام در گفتار سعدی زاییدۀ چنین کیفیتی است.
وی افزود: برخی از ویژگیهای سبک سعدی را باید در مایۀ زبانی جُست که او در غزلسرایی از آن سود جسته است؛ زبان گفتار سعدی زبان غنی و سرشار از تصویرِ فارسیِ روزانه است و بسیاری از عناصر فرهنگ عامه را به همراه دارد. افزون بر این او از سنّت نیک سادهسرایی شاعران پارسیگو بهره جسته است؛ اثرات مثبت این دو را میتوان در بسیاری از غزلهای او یافت. انسجام زبان هنری و پرهیز از تشبیههای بغرنج باعث شده است که سعدی حداکثر معنی را با استفاده از حداقل واژگان و عبارتها بیان کند. خوانندۀ غزل سعدی در همان آنی که گمان میبرد، عشق و زیبایی فردی را توصیف شده مییابد، متوجۀ محتوای کلی و اجتماعی آن نیز میشود؛ این بعدی است که غزل فارسی در هنر سعدی یافته است. در چنان اوضاعی سعدی با سرودن عشق، دوستی و زیبایی از ارزشهایی سخن میراند که وجود انسانی و اجتماعی مردم در گرو زنده نگاه داشتن آنهاست.
این استاد دانشگاه توضیح داد: شعر تأملی و غنایی فارسی تا پایان سدۀ هفتم هجری سه گرایش یا مکتب در دامن خود پرورانده بود. یکی مکتب شعر عرفانی که از خاستگاه پارسایی و اعتلای عرفانی برآمد کرده بود و آرمان انسانیاش مبارزه با خودبینی، اعتلا بر زندگی روزمره و استغراق در عشقِ وحدت وجودی بود. دیگر مشرب خوشباشی که خرسندی آدمی را در جهانِ ناپایدار در غم نخوردن، از نعمتهای جهان زندگی بهره جستن و به چند و چون در باب مسایل ناروشن زندگی نپرداختن میدانست و سرانجام نگرش و بینش شاعرانه مبتنی بر فلسفۀ زندگی و ستایش جمال و کمال انسانی. شعر فارسی در گذار از قرن هفتم به هشتم دو راه متفاوت پیمود: یکی به روال سنّتی ادامه داد؛ در آن ادامۀ توصیف خاکسارانه و با سوز و گداز را به شیوۀ کمابیش پیشین مییابیم. شعر سیف فرغانی و بهطور عمده سلمان ساوجی در قرن هشتم نمایندۀ این گرایش است. گرایش دیگر در سرودههای شاعرانی همچون خواجو کرمانی، عماد فقیه، جهان ملک خاتون و در شعر حافظ دنبال شد. از میان این شاعران، شعر خواجو برخوردار از چنان ویژگیهایی است که میتواند به عنوان پیشاهنگ طرز سخن شعر غنایی قرن هشتم به شمار آید.
خواجوی کرمانی و غزلیات عاشقانه و عاشقانه ـ عارفانه
وی سپس به موضوع غزل های خواجوی کرمانی پرداخت و گفت: یکی از ویژگیهای غزل خواجوی کرمانی که او را از شاعران پیش از خود متمایز میکند، احساسی است که در غزل از طرز تلقی شاعر نسبت به موضوعی که توصیف میکند، دست میدهد. چنان مینماید که غزل خواجوی کرمانی بیشتر حاصل تأمل شاعر بر احساس عاطفی میان عاشق و معشوق است تا اینکه نمایشگر تجربۀ شخص خود او بوده باشد؛ تصویرهای غزل او چنان نیستند که احساس رابطهای بیواسطه با رنج عشق و شوق به زیبایی را بیان کنند. او غزلهای گوناگون سروده و از پرداختههای شاعران پیش از خود نیز بهره جسته است؛ بیشتر غزلهای او غزل تأملی است. شاعر در آنها از فاصلهای نسبت به موضوع آن را وصف میکند.
نیازکار ادامه داد: وصف خواجو بیشتر جنبۀ تأملی و تخیلی دارد؛ تجربۀ زیسته نیست، آفریدۀ ذهنی شاعر است. حرکت غزل از تکموضوعی به چندموضوعی امری بود که زاده تکامل خودی غزل به عنوان نوع ادب نیز بود. آنچه در این باره شایان توجه است آن است که این حرکت تکاملی در فضای تأثیر عوامل اجتماعی و فرهنگی صورت میگیرد و اینها بر تُندی یا کُندی و کیفیت تکامل نوع ادب دخیل است. چندموضوعی در غزل از اوایل قرن هفتم به وجود آمد ولی نه به عنوان شکل چیره؛ در قرن هشتم شکل عمده شد و کیفیت خاص خود را یافت. چگونگی این کیفیت را بررسی عوامل فرهنگی و اجتماعی این قرن روشن تواند ساخت؛ هر اندازه هم که شاعر صاحب قریحه و نبوغ باشد، باز ذهنش از رویدادهای بیرونی تأثر میپذیرد.
غزل چندموضوعی؛ دستاورد شعر قرن هشتم
وی تصریح کرد: میتوان وجود موضوعهای ناهمگون در غزل را بازتاب زندگانی اجتماعی از هنجار برونرفتۀ قرن هشتم دانست، عصر ناهمگنیها، دورانی که در آن هر از گاهی امیری به حکومت میرسید، رشتههای قبلی را پاره میکرد و اخلاق و عرفی دیگر روان میساخت. این شرایط شاعر را با امور بیثبات مواجه میکرد. تمامی غزلهای دیوان خواجو، عماد فقیه، جهان ملک خاتون و حافظ بدین شیوه و کثرت موضوع سروده نشدهاند؛ در نزد این شاعران غزلهای تکموضوعی و چندموضوعیِ ساده اندک نیست. غزل چندموضوعی و نکتهسُرا دستاورد شعر قرن هشتم است.
وحدت اندیشه: در سعدی بله؛ در خواجو خیر
به باور نیازکار، اگرچه در کلیات سعدی با تنوع آثار روبهروییم، اما شاخص اندیشه سعدی در این کلیات؛ در گلستان، بوستان، غزلیات و... اندیشه درهم تنیده اخلاق و عشق است؛ دغدغه سعدی در گلستان در قالب واقعنمایی، در بوستان در حدیث آرزومندی و در غزل در حیات عاطفی پدیدار میگردد؛ یعنی همان عشق و اخلاق.
وی تصریح کرد: در مقابل، در آثار متنوع و متعدد خواجو وحدت موضوع و یا به بیانی دیگر وحدت اندیشه یافته نمیشود؛ یعنی در هر یک از آثار خواجو که او را به درستی شاعری" طبعآزما" نام دادهاند؛ میتوان دغدغهای خاص و هدفی متفاوت را دنبال نمود؛ شاید این امر یکی از دلایلی باشد که خواجو را از نامآوری همچون سعدی و حافظ دور ساخته باشد.
نیازکار گفت: خواجوی کرمانی در غزل از سعدی، سنایی، کمال اسماعیل و عراقی تتبع کرده و غزل پراکنده از ابداعات اوست.
وی افزود: آشنایی و ارادت خواجدی کرمانی به امینالدین بلیانی و ابواسحاق مرشد کازرونی و آشنایی او با معارف عرفانی، ذوق شاعری او را به تلقیق زبان عاشقانه و عارفانه هدایت کرد که سرآغازی برای این کار بود تا حافظ آن را به حد اعلا برساند. خواجو عارف نیست اما بینش عرفانی دارد که در برخی از غزلهایش نمود یافته است.
نیازکار ادامه داد: خواجو روح بدبینی و انزوایی را که از قرن ششم و پس از آن با شروع حمله مغول در جامعه حاکم شده بود، سلط مغولها، جورهای حاکم بر جامعه و... را درک کرده بود و در آثارش به نوعی این یأس و ناامیدی و رویبرگردانی از دنیا را به تصویر کشیده؛ یکی از دلایل گرایش او به عرفان نیز همین امر است.
خواجو در سرودن غزلهای عاشقانه ـ عارفانه پیشرو حافظ است
وی درباره جهانبینی خواجوگفت: تلقی او از امور کلی همانند دیگر شاعران است؛ مثلاً مانند شیخ بهایی و مولوی وطن را محدود به یک سرزمین خاص نمیشناسد و آن را جایی میداند که او را نام نیست و یا مثلاً عشق را امری سرسری و بازیچه نمیداند.
نیازکار تاکید کرد: خواجو برای سرآمد شدن باید بتواند یکی از سه ضلع مثلث: زبانی، ادبی، فکری خود را تقویت کند؛ هنگامی که از نظر فکری، با دیگر شاعران مبانی مشترکی دارد؛ باید بتواند برتری خود را از منظر زبانی و ادبی ثابت کند که در قیاس با حافظ و سعدی نتوانسته است.
به باور این استاد دانشگاه، سبک سخن خواجو کماکان به شیوه متقدمان سبک خراسانی، کلام مطنطن و طولانی است؛ وی اگرچه وزن و قافیه و ردیف را از سعدی گرفته اما در بازسازی استقلال فکری و شیوه بیانی خود را حفظ کرده. او جهشهای فکری خاص خود را دارد؛ طنز او عریان و مستقیم است.
نیازکار گفت: خواجو در سرودن غزلهای عاشقانه ـ عارفانه یعنی وارد کردن مضامین عرفانی در سخن پیشرو حافظ است.
وی ادامه داد: در عرصه غزلسرایی اگر خواجو صاحب نامی درخور خویش شده است به واسطه غزلهای عارفانه ـ عاشقانهای است که در واقع با دیدگاهی متفاوت اما نه در حد کمال بدان پرداخته است؛ غزلهای او به دو بخش غزلهای عاشقانه و غزلهای عارفانه قابل تقسیماند؛ آنجا که میتوان ردپاهایی از مشابهت خواجو و حافظ یافت در همین غزلهای عارفانه است به جهت رویکردی که در آن ایجاد کرده و در بخش غزلهای عاشقانه میتوان او را با سعدی سنجید و برتریهای غزلسرایی سعدی را بر او در این باب برشمرد. اهمیت خواجو در تاریخ غزلسرایی نه به جهت تقلید از سعدی است که به جهت آن است که مقدمه حافظ است؛ زیرا از قضا مقلد خوبی برای سعدی نیست اما در انتخاب پیوند غزل عارفانه و عاشقانه، آغازگر خوبی به حساب میآید اگرچه این شیوه در شعر حافظ به تکامل میرسد.
به باور نیازکار جهانبینی مذهبی خواجوی کرمانی در غزلهای عارفانهاش نمود یافته است؛ او میکوشد تا شیوه رندی و ملامتی را در پیش گیرد. از لحاظ روانشناسی شعر، درونمایه اشعار عرفانی خواجو غمرنگ و اندوهزاست و نوعی یأس فلسفی بر آن سایه انداخته است.
این سعدی پژوه، با مقایسه دو شاعر در بحث عرفان گفت: سعدی آنجا که به عرفان محض میگراید با قدم رجا، امید، شادمانی و طرب حرکت میکند؛ اما خواجو به انزوا و ترک تعلقات و از روی خوف حرکت میکند. اما حافظ قدم خوف و رجا را با هم طی میکند.
تغزلهای خواجو عاشقانه نیست
وی ادامه داد: تغزلهای خواجو عاشقانه نیست، شاعرانه است؛ از سر سوزی و دردی طبیعی به توصیف عشق و حالات آن نمیپردازد؛ یعنی بُعد عاطفی کلام او بیرنگ است؛ نمیتواند با عاطفه انسانها و به بیانی دیگر با عاطفه جمعی ارتباط برقرار کند؛ از اینروست که بر دل نمینشیند و در خاطر نمیماند. به جز از شناختی نسبی که از زندگانی، روحیه، افکار و آمال خواجو داریم که تصدیقکننده این مدعای ماست؛ از این دست غزلیات خواجو نیز پر پیداست که او عاشقی دلسوخته و بلای فراق و درد عشق کشیده نیست؛ قهرمان عاشقپیشه غزلهایش خود نیست؛ او این بلایا را نیازموده و حلاوت آن را نیز حس نکرده، از اینرو بر عاطفه ما اثر نمیگذارد، اما مقررات شاعرانگی را شناخته است و توصیفات او از این منظر عبور میکند.
نیازکار تاکید کرد: توصیف معشوق از زبان خواجو بسیار کلیشهای، تکراری و غیرابتکاری است به گونهای که میتوان معشوق او را در دیوان هر شاعر دیگری نیز با همین ویژگیها یافت.