•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

وقت‌ خوش‌ سعدي‌

عبدالرسول‌ خيرانديش‌


در قسمت‌ پاياني‌ مقدمه‌ گلستان‌، شعر بسيار معروفي‌ آورده‌ شده‌ كه‌ براساس‌ آن‌، همگان‌ زمان‌ فراهم‌ آمدن‌ اين‌ اثرمعروف‌ سعدي‌ را دريافت‌ كرده‌اند:

در اين‌ مدت‌ كه‌ ما را وقت‌ خوش‌ بود

ز هجرت‌ ششصد و پنجاه‌ و شش‌ بود

مراد ما نصيحت‌ بود و گفتم‌

حوالت‌ با خدا كرديم‌ و رفتيم‌1

از آنجا كه‌ در مورد مراحل‌ و مقاطع‌ زندگي‌ سعدي‌ و جزييات‌ آن‌ كتاب‌ ناشناخته‌ بسيار وجود دارد، چنين‌ موردمشخص‌ و معيني‌ از زندگاني‌ او مبناي‌ بسياري‌ از جستجوها و اظهارنظرها درباره‌ احوال‌ وي‌ شده‌؛ به‌خصوص‌ عبارت‌«وقت‌ خوش‌» كه‌ در مصرع‌ اول‌ از بيت‌ اول‌ آمده‌ است‌.

از ظاهر عبارت‌ «وقت‌ خوش‌» چنين‌ استنباط‌ مي‌شود كه‌ در هنگام‌ فراهم‌ آوردن‌ گلستان‌، شاعر در رفاه‌ و آسايش‌ به‌سر مي‌برده‌ و اين‌ پس‌ از عمري‌ مسافرت‌ و تحصيل‌ و تحمل‌ درد غربت‌ و از سرگذراندن‌ مشقات‌ بسيار بوده‌ كه‌ درسراسر آثار سعدي‌ مشهود و مشهور است‌. دكتر ذبيح‌الله‌ صفا در ارايه‌ شرح‌ حالي‌ از سعدي‌ مي‌نويسد:

«سفري‌ كه‌ سعدي‌ در حدود سال‌ 620 ـ 621 آغاز كرده‌ بود، مقارن‌ سال‌ 655 با بازگشت‌ به‌ شيراز پايان‌ يافت‌. درمراجعت‌ به‌ شيراز، سعدي‌ در شمار نزديكان‌ سعدبن‌ ابي‌بكربن‌ سعدبن‌ زنگي‌ درآمد، ولي‌ نه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ شاعر درباري‌،بلكه‌ بنابر اكثر اقوال‌ و همچنان‌ كه‌ از مطالعه‌ در آثار او برمي‌آيد در عين‌ انتساب‌ به‌ دربار سلغري‌ و مدح‌ پادشاهان‌ آن‌سلسله‌ و نيز ستايش‌ عده‌اي‌ از رجال‌ كه‌ در شيراز و يا در خارج‌ از شيراز مي‌زيسته‌اند، زندگي‌ را به‌ آزادگي‌ و ارشاد وخدمت‌ به‌ خلق‌ در رباط‌ شيخ‌ كبير شيخ‌ ابوعبدالله‌ خفيف‌ مي‌گذرانيده‌ و با حرمت‌ بسيار زندگاني‌ را به‌ سر مي‌برده‌ است‌.»2هانري‌ ماسه‌ نيز در خصوص‌ اين‌ دوره‌ از زندگاني‌ سعدي‌ همين‌ استنباط‌ را دارد:

«در پايان‌ سخن‌، اين‌ خاطره‌ گرفتاري‌هاي‌ گذشته‌ را به‌ ياد مي‌آوريم‌ كه‌ آخرين‌ نگاه‌ سعدي‌ است‌ به‌ سال‌هاي‌بي‌بازگشت‌ جهانگردي‌ و ميانسالي‌:

وجودم‌ به‌ تنگ‌ آمد از جور تنگي

‌شدم‌ در سفر روزگاري‌ درنگي‌

جهان‌ زير پي‌ چون‌ سكندر بريدم‌

چو يأجوج‌ بگذشتم‌ از سد سنگي‌

چو باز آمدم‌ كشور آسوده‌ ديدم

‌ز گرگان‌ به‌ در رفته‌ آن‌ تيز چنگي‌

به‌ نام‌ ايزد آباد و پرناز و نعمت

‌پلنگان‌ رها كرده‌ خوي‌ پلنگي‌

... در واقع‌ هنگام‌ تقاعد سعدي‌ از مسافرت‌ فرا رسيده‌ بود. تقاعدي‌ داوطلبانه‌ و سرشار از سربلندي‌ و مجاهدت‌. تا اين‌زمان‌ سعدي‌ فقط‌ اشعاري‌ به‌ صورت‌ مجزا سروده‌ بود؛ در طي‌ دو سال‌ در شاهكار شعر اخلاقي‌ او يعني‌ بوستان‌ در1257 م‌. ـ 655 هـ. ق. خاتمه‌ يافت‌ و گلستان‌ كه‌ سال‌ بعد به‌ اتمام‌ رسيد... سرانجام‌ سعدي‌ به‌ آسايش‌ و آرامش‌ رسيد... درخانقاهي‌ واقع‌ در بيرون‌ شهر و نزديك‌ بقعه‌ شيخ‌ عبدالله‌ بن‌ خفيف‌ سكني‌ گزيد و از آنجا بيرون‌ نمي‌آمد...».3

براساس‌ اين‌ استنباط‌، شيخ‌ سعدي‌ در هنگام‌ نگارش‌ گلستان‌ (656 هـ. ق.) در شيراز بوده‌ و روزگار را به‌ امن‌ وآسايش‌ مي‌گذرانده‌ است‌. اما از آنجا كه‌ در همان‌ زمان‌ واقعه‌ فتح‌ بغداد به‌ دست‌ مغولان‌، كشتار مسلمانان‌ آن‌ شهر و قتل‌خليفه‌ و ختم‌ دولت‌ عباسيان‌، رخ‌ داد و سعدي‌ خود در دو قصيده‌ فارسي‌ و عربي‌ با سوز و گداز بسيار از اين‌ واقعه‌احساس‌ اندوه‌ و دلتنگي‌ كرده‌، لذا نوعي‌ تناقص‌ در احوال‌ او در اين‌ زمان‌ مشاهده‌ شده‌ است‌. آقاي‌ ناصر پورپيرار بامشاهده‌ اين‌ تناقض‌ و اقوالي‌ از محققين‌ كه‌ سعي‌ كرده‌اند در اين‌ باره‌ توضيحي‌ ارايه‌ دهند، سعي‌ كرده‌ است‌ از ميان‌ اين‌اقوال‌ سخني‌ روشن‌ بيابد. از جمله‌ ايشان‌ با استناد به‌ كتاب‌ سعدي‌ نوشته‌ ضياء موحدي‌ نقل‌ مي‌كند:

«بارها شنيده‌ايم‌ كه‌ مي‌گويند در همان‌ زماني‌ كه‌ مسلمانان‌ در فتح‌ بغداد قتل‌ عام‌ مي‌شدند، سعدي‌ با بي‌خيالي‌ گفته‌است‌:

در اين‌ مدت‌ كه‌ ما را وقت‌ خوش‌ بود

ز هجرت‌ ششصد و پنجاه‌ و شش‌ بود

اين‌ انتقاد خاسته‌ از دقت‌ نكردن‌ در تطبيق‌ تاريخ‌ شمسي‌ و قمري‌ است‌. فتح‌ بغداد در چهارم‌ صفر 656 قمري‌ اتفاقافتاده‌ كه‌ مطابق‌ با نيمه‌ دوم‌ بهمن‌ ماه‌ است‌. در صورتي‌ كه‌ تاريخ‌ اتمام‌ گلستان‌ در بهار همان‌ سال‌ يعني‌ شش‌ ماه‌ پيش‌ ازواقعه‌ بغداد بوده‌ است‌». معلوم‌ مي‌شود جناب‌ ضياء موحد خود در تطبيق‌ تاريخ‌ شمسي‌ و قمري‌ دقت‌ ندارد... محرم‌ سال‌656 كه‌ آغاز سال‌ فاجعه‌ بغداد است‌، مصادف‌ با دي‌ ماه‌ يعني‌ آغاز زمستان‌ بوده‌ است‌ سپس‌ پورپيرار با بحث‌ درباره‌زمان‌ تأليف‌ گلستان‌ در واقعه‌ بغداد و قتل‌ ابن‌ جوزي‌ مي‌نويسد:

... گواه‌ ديگر اين‌ است‌ كه‌ در تمامي‌ گلستان‌ هيچ‌ اشاره‌اي‌ به‌ حادثه‌ بغداد نرفته‌ است‌ و سعدي‌ از آن‌ سال‌ به‌ عنوان‌وقت‌ و سالي‌ خوش‌ ياد مي‌كند. ... از سوي‌ ديگر نمي‌توان‌ گفت‌ كه‌ سعدي‌ چندان‌ دورتر از همان‌ سال‌ حادثه‌ بغداد كه‌مصادف‌ با تدوين‌ گلستان‌ بوده‌، از سقوط‌ دولت‌ مستعصم‌ باخبر شده‌ چرا كه‌ قصيده‌ رثائيه‌ وي‌ در سقوط‌ دولت‌مستعصم‌ و خرابي‌ بغداد... (سپس‌ پورپيرار نظريه‌ دكتر باستاني‌ پاريزي‌ در مورد زندگي‌ سعدي‌ در سال‌ 656 هـ.ق. كه‌ درهمان‌ سال‌ گلستان‌ را سروده‌ و هم‌ واقعه‌ بغداد رخ‌ داده‌ را نقل‌ مي‌كند) سعدي‌ در زمستان‌ اين‌ سال‌ در بغداد بوده‌ ولي‌مطمئناً در بهار سال‌ بعد به‌ شيراز بازگشته‌ است‌... (هلاكو) در نيمه‌ محرم‌ 656 به‌ بغداد نزول‌ فرمود كه‌ مساوي‌ با 23ژانويه‌ 1258، سوم‌ بهمن‌ است‌. در چهاردهم‌ صفر = 12 فوريه‌ = 22 بهمن‌، هلاكو از بغداد بازگشت‌ و سعدي‌ هم‌ در همين‌روزها مطمئناً به‌ فارس‌ بازگشته‌ است‌. اما چه‌ اصراري‌ براي‌ بازگشت‌ سعدي‌ داريم‌. صرف‌ نظر از نامساعدي‌ اوضاع‌بغداد يك‌ قرار ملاقات‌ در اواسط‌ بهار همين‌ سال‌ با سعدي‌ در شيراز داريم‌. سعدي‌ در تاريخ‌ تاليف‌ گلستان‌ كه‌ در شيرازتأليف‌ شده‌ مي‌فرمايد:

در آن‌ روزي‌ كه‌ مار را وقت‌ خوش‌ بود

ز هجرت‌ ششصد و پنجاه‌ و شش‌ بود

آن‌ گاه‌ تاريخ‌ شروع‌ تأليف‌ گلستان‌ را دقيقاً روشن‌ مي‌كند و ماه‌ آن‌ را مي‌گويد كه‌ در شيراز شبي‌ را گذرانده‌؛

اول‌ ارديبهشت‌ ماه‌ جلالي

‌بلبل‌ گوينده‌ بر منابر قضبان‌

اگر قصايد را در بغداد گفته‌ باشد و گلستان‌ را در شيراز، سعدي‌ بايد در اين‌ سال‌ هم‌ بغداد بوده‌ باشد و هم‌ در شيرازو اين‌ البته‌ غيرممكن‌ نيست‌ به‌ حساب‌ تقويم‌. (پايان‌ نقل‌ قول‌ از باستاني‌ پاريزي‌) به‌ گمانم‌ سخت‌ گيج‌ كننده‌ و درهم‌ برهم‌شده‌...».4

اين‌ آشفتگي‌ كه‌ از تجمع‌ واقعه‌ بغداد در سال‌ 656، دلتنگي‌ سعدي‌ از آن‌ واقعه‌، سرودن‌ گلستان‌ در بهار آن‌ سال‌ واظهار سعدي‌ از وقت‌ خوشي‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ داشته‌، به‌ نظر راقم‌ اين‌ سطور اگر با تامل‌ و دقتي‌ در معناي‌ «وقت‌ خوش‌»صورت‌ مي‌گرفت‌ روشن‌ مي‌گرديد. عبارت‌ «وقت‌ خوش‌» اصطلاحاتي‌ است‌ كه‌ در شرح‌ حال‌ عرفاي‌ بزرگ‌ مكرر آمده‌ است‌و معناي‌ بي‌خيالي‌ و خوشي‌ و مانند آنها را ندارد، بلكه‌ حالتي‌ از حالات‌ عرفاني‌ به‌ شمار مي‌آيد كه‌ در مقام‌ جذبه‌ و عنايت‌حق‌ حاصل‌ مي‌شود. به‌ نمونه‌هايي‌ از كاربرد اين‌ اصطلاح‌ در زير توجه‌ نماييد:

در مقدمه‌ مكاتيب‌ عبدالله‌ قطب‌ محبي‌ آمده‌ است‌ كه‌:

«يحيي‌ عمار را كه‌ امام‌ هري‌ بود و استاد شيخ‌ عبدالله‌ انصاري‌، چون‌ وفات‌ كرد او را به‌ خواب‌ ديدند. پرسيدند كه‌ خداي‌تعالي‌ با تو چه‌ كرد؟ گفت‌: خطاب‌ فرمود كه‌ اي‌ يحيي‌ با تو كارها داشتم‌ سخت‌، لكن‌ روزي‌ در مجلسي‌ ما را مي‌ستودي‌دوستي‌ از دوستان‌ ما آنجا بگذشت‌، آن‌ شنيد وقتش‌ خوش‌ گشت‌، تو را در كار او كردم‌»5.

در كتاب‌ ثمرات‌ القدس‌ من‌ شجرات‌ الانس‌ تأليف‌ ميرزا لعل‌ بيك‌ بدخشي‌ كه‌ مشتمل‌ بر شرح‌ احوال‌ بسياري‌ از مشايخ‌صوفيه‌ است‌، ذيل‌ بيان‌ زندگاني‌ شيخ‌ نظام‌ الدين‌ محمد بن‌ البخاري‌ ملقب‌ به‌ اولياء سلطان‌ المشايخ‌ آمده‌:

«... يكي‌ از مريدان‌ به‌ اسم‌ خواجه‌ منهاج‌ در قصبچه‌اي‌ كه‌ مي‌بود، مي‌خواست‌ تا سماع‌ در ميان‌ نهند. درويشان‌ و قوالان‌ راجمع‌ گردانيد. چون‌ طعام‌ خوردند قوالان‌ در نغمه‌ آمدند. درويشان‌ و صوفيان‌ را ذوقي‌ روي‌ ننمود. خواجه‌ منهاج‌ گويد: من‌مشوش‌ گشتم‌ و سر به‌ فكر فرو بردم‌. بعد از زماني‌ از مجلس‌ بيرون‌ آمدم‌، ديدم‌ كه‌ خدمت‌ وي‌ به‌ روش‌ خاص‌ كلاه‌ بر سركج‌ نهاده‌ به‌ پيش‌ در ايستاده‌، من‌ چون‌ آن‌ صورت‌ ميمون‌ و شكل‌ موزون‌ را ديدم‌، حيران‌ ماندم‌ و از غايت‌ حيرت‌ سر برزمين‌ نهادم‌، چون‌ برداشتم‌، مرا پيش‌ خواند و گفت‌: تو را مشوش‌ مي‌يابم‌ باز گرد و به‌ قوالان‌ بگو تا سماع‌ در دهند. من‌ ازنهايت‌ شوق باز سر در قدم‌ او بنهادم‌. چون‌ برداشتم‌ ديدم‌ كه‌ غايب‌ شده‌ بود. فريادكنان‌ از در درآمدم‌ و قوالان‌ را گفتم‌ تانغمه‌ بگويند. قوالان‌ به‌ نغمه‌ درآمدند. صوفيان‌ را وقت‌ خوش‌ گشت‌ و به‌ سماع‌ نشستند...».6

نيز در شرح‌ حال‌ قاضي‌ محي‌الدين‌ كاشاني‌ از عرفاي‌ بزرگ‌ هند آمده‌ است‌:

«وي‌ جامع‌ علوم‌ ظاهري‌ و باطني‌ بوده‌، اكثر علما و دانشمندان‌ دهلي‌ پيش‌ وي‌ به‌ مرتبه‌ كمال‌ رسيده‌اند. وي‌ به‌ غايت‌تارك‌ و زاهد بوده‌، از صحبت‌ ابناي‌ ملوك‌ گريزان‌ و متنفر بودي‌. از عظماي‌ خلفاي‌ شيخ‌ است‌ و چون‌ وي‌ به‌ خدمت‌ شيخ‌آمدي‌، تمام‌ قيام‌ فرمودي‌ و اگر در مجلس‌ شيخ‌ رسيدي‌ وي‌ را شيخ‌ نزديك‌ خود بنشاندي‌ تا وقتي‌ كه‌ در مجلس‌ بودي‌ ازوي‌ روايات‌ مشايخ‌ كبار بسيار پرسيدي‌ و اگر از اذواق و مواجيد صوفيه‌ نيز در آن‌ ميان‌ بگفتي‌، شيخ‌ را وقت‌ خوش‌گرديدي‌...».7

از ديگر عرفاي‌ هند خواجه‌ سالار است‌. در شرح‌ حال‌ او آمده‌:

«وي‌ نيز از مخصوصان‌ شيخ‌ نظام‌ الدين‌ اولياست‌. حالت‌ قوي‌ داشته‌ و كيفيات‌ عجيب‌ و هر كه‌ وي‌ را در سماع‌ مي‌ديدبي‌اختيار گرديده‌ در سماع‌ مي‌شد». روزي‌ قوال‌ اين‌ بيت‌ شيخ‌ سعدي‌ را برخواند:

از سر زلف‌ عروسان‌ چمن‌ دست‌ بدار

به‌ سر زلف‌ تو گر دست‌ رسد باد صبا

از شنيدن‌ اين‌ بيت‌ وي‌ را كيفيتي‌ عظيم‌ دست‌ بداد تا ديري‌ به‌ آن‌ ذوق و كيفيت‌ بماند. گويند: مرتبه‌اي‌ وي‌ را حال‌خوش‌ گشت‌، سنگي‌ در صحن‌ خانقاه‌ وي‌ افتاده‌ بود، ديدند كه‌ آن‌ سنگ‌ از هم‌ بگداخت‌ و آب‌ شد...».8

نيز در شرح‌ حال‌ شيخ‌ مجدالدين‌ جنيد حصاري‌ فيروز آمده‌ كه‌:

«قاضي‌ سعد و قاضي‌ عماد كه‌ در آن‌ عهد از علماي‌ مقرري‌ بودند و در ملاحظه‌ شريعت‌ و احكام‌ آن‌ احتراز مي‌كردندو با صاحب‌ بدعت‌ در غايت‌ غلطت‌ و به‌ احتساب‌ آن‌ در نهايت‌ غلو بودند. روزي‌ شنيده‌اند كه‌ خواجه‌ قطب‌الدين‌ و قاضي‌حميد الدين‌ و مولانا مجدالدين‌ قاضي‌ با صوفيان‌ خويش‌ در خانقاه‌ گرم‌ سماع‌اند و وجد و رقص‌ مي‌كنند و نعره‌ و صيحه‌مي‌زنند. هر دو قاضي‌ از منازل‌ خود به‌ ازدحام‌ تمام‌ به‌ عزيمت‌ منع‌ آن‌ صوفيان‌ برآمدند، چون‌ به‌ خانقاه‌ رسيدند شنيدندكه‌ قوالان‌ اين‌ بيت‌ مي‌خوانند:

اسرار محبت‌ را هر دل‌ نبود قابل

‌در نيست‌ به‌ هر دريا زر نيست‌ به‌ هر كاني‌

و آن‌ صوفيان‌ را حالت‌ خوش‌ شده‌، نعره‌ها و صيحه‌ها برآوردند و بر زبان‌ اين‌ بيت‌ را آورده‌، تكرار مي‌كنند. قضات‌چون‌ آن‌ حال‌ را مشاهده‌ نمودند حال‌ برايشان‌ نيز بشوريد، بي‌اختيار گرديده‌...».9

در احوال‌ خواجه‌ محمد بن‌ مولانا بدرالدين‌ اسحاق آمده‌ است‌ كه‌:

«چون‌ مجلس‌ شدي‌، در ميان‌ وي‌ و سلطان‌ كسي‌ بنشستي‌. وي‌ را در سماع‌ و تواجه‌ حظي‌ وافر بود. گويند روزي‌ درخانقاه‌ شيخ‌ ابوبكر طوسي‌ مجلس‌ سماع‌ بود و درويشان‌ و صوفيان‌، خود كسي‌ را كه‌ همراه‌ بگرفت‌، در خدمت‌ وي‌ بود.چون‌ قوالان‌ سماع‌ در دادند هيچ‌ يك‌ را وقت‌ خوش‌ نشد. سلطان‌ را منع‌ كرد و رو به‌ صوفيان‌ و درويشان‌ آورده‌، فرمود به‌سخنان‌ مشايخ‌ متوجه‌ شويد به‌ موجب‌ فرموده‌ آن‌ جماعت‌ متوجه‌ كلمات‌ مشايخ‌ شدند. هم‌ چيزي‌ نشد. پس‌ سلطان‌ المشايخ‌وي‌ توجه‌ به‌ جانب‌ خواجه‌ محمد آورد و گفت‌: اي‌ فرزند برخيز و چند بيتي‌ به‌ آوازي‌ كه‌ تو را حق‌ سبحانه‌ كرامت‌ فرموده‌برخوان‌، باشد كه‌ ذوقي‌ در صوفيان‌ و درويشان‌ پديد آيد. خدمت‌ وي‌ به‌ موجب‌ امر سلطان‌ برخاست‌ و به‌ جاي‌ قوالان‌بنشست‌ و چند بيتي‌ برخواند و در حال‌ به‌ صوفيان‌ و درويشان‌ اثر كرد و هر يك‌ به‌ تواجه‌ برخاستند و مجلس‌ به‌ نوعي‌درگرفت‌ كه‌ تا مدتي‌ هيچ‌ يك‌ را خبر نبود. يكي‌ از آن‌ بيت‌ها اين‌ بود:

هر بي‌خردي‌ كه‌ بيني‌ امشب‌

از من‌ همه‌ در گذار تا روز

چون‌ از تواجه‌ فرو نشست‌، سلطان‌ خدمت‌ وي‌ را نزد خود خواند و تا ساعتي‌ خوب‌ سر مبارك‌ وي‌ را در كنار خودداشت‌... و فرمود اي‌ فرزند چون‌ آن‌ وقت‌ ما را خوش‌ كردي‌ اميد از عاطفت‌ الهي‌ چنان‌ داريم‌ كه‌ تو را...»10.

در شرح‌ احوال‌ شيخ‌ ركن‌ الحق‌ والدين‌ ابوالفتح‌ فيض‌ الله‌ بن‌ شيخ‌ صدرالدين‌ محمد زكرياي‌ عارف‌ آمده‌ است‌ كه‌:

«گويند وي‌ را در پاي‌ سنگي‌ بود. يكي‌ از خاصان‌ سبب‌ لنگي‌ را دو سه‌ مرتبه‌ پرسيد. شيخ‌ جوابي‌ نفرمود. روزي‌خدمت‌ وي‌ خوش‌ وقت‌ بود. آن‌ شخص‌ باز گستاخي‌ نموده‌ سبب‌ آن‌ استفسار نمود...»11.

به‌ هر حال‌ از اين‌ گونه‌ موارد در اقوال‌ و احوال‌ و آثار صوفيان‌ بسيار مي‌توان‌ سراغ‌ گرفت‌ كه‌ ذكر آنها موجب‌ تطويل‌است‌. آنان‌ عبارت‌ «وقت‌ خوش‌» را به‌ بيان‌ و شرح‌ هنگام‌ جذبه‌ عارفانه‌ به‌ كار مي‌برده‌اند.

سعدي‌ نيز در شعري‌ كه‌ در ابتداي‌ اين‌ مقاله‌ آورده‌ شد از «وقت‌ خوش‌» همين‌ حالت‌ و مرتبه‌ عرفاني‌ را مدنظر داشته‌است‌، چنان‌ كه‌ در بيت‌ دوم‌ همان‌ شعر متذكر نصيحت‌ مي‌شود:

در اين‌ مدت‌ كه‌ ما را وقت‌ خوش‌ بود

ز هجرت‌ ششصد و پنجاه‌ و شش‌ بود

مراد ما نصيحت‌ بود و گفتم‌

حوالت‌ با خدا كرديم‌ و رفتيم‌

عبارت‌ «وقت‌ خوش‌» در اين‌ شعر علاوه‌ بر اين‌ كه‌ بيانگر موفقيت‌ عرفاني‌ سعدي‌ در هنگام‌ فراهم‌ آوردن‌ گلستان‌است‌، متذكر كمال‌ و كهولت‌ او در آن‌ هنگام‌ نيز خواهد بود. لذا مي‌توان‌ در مورد تولد و زندگي‌ او نيز از آن‌ استنباطهايي‌داشت‌. همچنين‌ با ديدگاه‌ سعدي‌ در مورد واقعه‌ سقوط‌ بغداد در همان‌ سال‌ نيز مغايرتي‌ نخواهد داشت‌. زيرا سعدي‌ در دوقصه‌ معروف‌ خود به‌ فارسي‌ و عربي‌ از سقوط‌ بغداد ابراز تأسف‌ كرده‌ است‌.

آسمان‌ را حق‌ بود گر خون‌ بگريد بر زمين

‌در زوال‌ ملك‌ مستعصم‌ اميرالمومنين‌

اي‌ محمد گر قيامت‌ مي‌برآري‌ سر ز خاك

‌سر برآور اين‌ قيامت‌ در ميان‌ خلق‌ بين‌

نازنينان‌ حرم‌ را خون‌ خلق‌ بي‌دريغ

‌ز آسمان‌ بگذشت‌ و ما را خون‌ چشم‌ از آستين‌12

نيز در قصيده‌اي‌ به‌ همين‌ مضمون‌ به‌ عربي‌:

حسبت‌ بجفتي‌ المدامع‌ لاتجري

‌فلما صلغي‌ الماء استطال‌ علي‌ السكر

نسيم‌ صبا بغداد بعد خراب‌ها

تمنيت‌ لوكانت‌ تمر علي‌ قبري‌...13

سعدي‌ در همان‌ حال‌ با مسئله‌ تسلط‌ مغول‌ بر فارس‌ نيز برخوردي‌ واقع‌بينانه‌ دارد. از آنجا كه‌ فارس‌ در شرايطي‌تسليم‌ مغول‌ شد كه‌ پس‌ از مدت‌ها مقاومت‌ سرانجام‌ همه‌ ايالات‌ و فرمانروايان‌ تسليم‌ شده‌ بودند، سعدي‌ متابعت‌ اتابك‌ابوبكربن‌ سعد زنگي‌ را امري‌ معقول‌ دانسته‌ و بر آن‌ صحه‌ گذاشته‌ است‌.

يا رب‌ اين‌ ملك‌ مسلماني‌ با من‌ آباد دارد

ر پناه‌ شاه‌ عادل‌ پيشواي‌ ملك‌ و دين‌

خسرو صاحبقران‌ غوث‌ زمان‌ بوبكر سعد

آن‌ كه‌ اخلاقش‌ پسنديده‌ است‌ و اوصافش‌ گزين‌

مصلحت‌ بود اختيار راي‌ روشن‌ بين‌ او

با زبردستان‌ سخن‌ گفتن‌ نشايد جز به‌ اين‌14

 

پي‌نوشت‌ها:

1. كليات‌ شيخ‌ سعدي‌، تصحيح‌ محمدعلي‌ فروغي‌، كتابفروشي‌ علمي‌، تهران‌، 1336، ص‌ 73

2. ذبيح‌الله‌ صفا، تاريخ‌ ادبيات‌ در ايران‌، انتشارات‌ فردوسي‌، تهران‌، چاپ‌ يازدهم‌، 1373، ج‌ 3، ص‌ 597

3. هانري‌ ماسه‌ تحقيق‌ درباره‌ سعدي‌، ترجمه‌ دكتر غلامحسين‌ و دكتر محمدحسن‌ مهدوي‌ اردبيلي‌، انتشارات‌ توس‌،تهران‌، چاپ‌ دوم‌، 1361، ص‌ 103 و 106

4. ناصر پورپيرار،  مگر اين‌ پنج‌ روزه‌ (سعدي‌ آخرالزمان‌) بازخواني‌ انتقادي‌ مقدمه‌ي‌ گلستان‌، نشر كارنگ‌، تهران‌،1376، ص‌ 113 ـ 110

5. مكاتيب‌ عبدالله‌ قطب‌ بن‌ محيي‌، انتشارات‌ خانقاه‌ احمدي‌، تهران‌، چاپ‌ دوم‌، بي‌تا، ص‌ 3

6. ميرزا لعل‌ بيگ‌ لعلي‌ بدخشي‌، ثمرات‌ القدس‌ من‌ شجرات‌ الانس‌، مقدمه‌ و تصحيح‌ و تعليقات‌ دكتر سيد كمال‌ حاج‌ سيدجوادي‌، پژوهشگاه‌ علوم‌ انساني‌ و مطالعات‌ فرهنگي‌، تهران‌، 1376، ص‌ 375 ـ 374

7. همان‌، ص‌ 535

8. همان‌، ص‌ 580 ـ 579

9. همان‌، ص‌ 302

10. همان‌

11. همان‌

12. كليات‌ سعدي‌، ص‌ 488

13. همان‌، ص‌ 410

14. همان‌، ص‌ 489

 




© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1388/5/8 (2494 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری