عشقِ سعدي محمدابراهيم انصاري لاري
ز خاك سعدي شيراز بوي عشق آيد هزار سال پس از مرگ او گرش بويي
در اين شب فرخنده و در اين فضاي دلنشين و در اين هواي عطرآگين كه به قول سعدي «صولت برد آرميده و ايام دولت ورد فرا رسيده است»، به سهم خود مقدم ميهمانان ارجمند بزرگداشت يادروزسعدي را گرامي ميدارم و به همه حضار محترم، خانمها و آقايان، اساتيد و صاحب نظران، اديبان و سعديپژوهان و ارادتمندان و علاقهمندان به فرهنگ و ادب پارسي خير مقدم گفته و تلاش ارزنده و كوشش مستمربرگزار كنندگان اين روز را ارج مينهم و به خصوص از هَمِّ بليغ و سعيِ قويم مدير شايسته و فاضل مركزسعديشناسي جناب آقاي كمالي سروستاني، تشكر و تقدير ميكنم و اميدوارم كه سنت ميمون برگزاري اينروز همه ساله بر دوام و پررونق بماند.
در يادروزهاي پيشين پيرامون حكمت، معرفت، زبان و زيبايي كلام سعدي سخن گفتهاند و محققان درآثار گرانبار خود در اين زمينه مطالبي نگاشتهاند و امسال موضوع «عقل و عشق در آثار سعدي» توسطانديشمندان و سعديشناسان برجسته كشور بررسي خواهد شد.
دوستان ميدانند كه بنده پيش از اين كه كسوت خدمت در اين استان بر تن كنم نيز از سر شوِ به ادبفارسي و به سبب ارادت به ساحت حضرت سعدي، در مراسم يادروز شيخ اجل شركت ميكردم و از وقتي توفيق خدمت در شيراز و فارس را پيدا كردم، بوي خاك سعدي و بوي عشقسوزاني كه هنوز پس از هزار سال از خاك او به مشام ميرسد، اين شوِ و ارادت را دو چندان كرده و اغراِنيست اگر بگويم سالي را به انتظار سپري ميكنم تا مشتاقانه در چنين روزي توفيق حضور داشته باشم. درسالهاي پيشين به جز سال گذشته، به اندازه وسع خويش و نه در شأن و مقام شيخ و مجلس ياد كرد او،مطالبي عرضه كردم و امشب نيز ميكوشم در حد توان خود و نه درخور شما فرهيختگان، نگاهي گذرا بهعشق از نظر سعدي داشته باشم.
عشق براي همه ما واژهاي آشنا و دلرباست. آن را مجازي و حقيقي دانستهاند و زميني و آسمانياش خواندهاند.
گويي از ازل بوده و تا ابد نيز خواهد بود. به راستي عشق چيست؟ چگونه آغاز ميشود؟ چگونه قوامميگيرد؟ چگونه ادامه مييابد؟ چگونه فراموش ميشود؟ رابطه عشق و عقل، عشق و تجربه، عشق و جهل،عشق و رنج، عشق و عرفان، عشق و آگاهي، عشق و شعور، عشق و خشونت و عشق و مرگ چيست؟
آيا مقولهاي در معرفت به نام «عشقشناسي» وجود دارد يا اصلاً ميتواند وجود داشته باشد؟ آيا از عشقبا زبان معمولي و عرفي ميتوان سخن گفت؟ آيا عشق قابل مفاهمه است و ميتوان تجربيات عاشقانه را انتقالداد؟
«در سراسر زندگي انسان به اجماعِ همه، عشق از هر چيز جالب توجهتر است و شگفت اين است كه فقطعدة كمي دربارة ريشه و مباني آن بحث كردهاند، در هر زباني و تقريباً از قلم هر نويسندهاي دريايي از كتب ومقالات درباره عشق پيدا شده است و حماسهها و نمايشنامهها و اشعار شورانگيزي درباره آن پديد آمدهاست، با اين همه ماية تعجب اينجاست كه تحقيقات و پژوهشهاي علمي درباره اين امر عجيب و اصل طبيعيآن و علل تكامل و بسط آن از سادهترين نمونههاي ظاهري آن كه عشقهاي مجازي است تا صورتهاي بسيارمتعالي و آسمانياش كه عشقهاي حقيقي است، بسيار ناچيز است.1
حتي اگر در سادهترين اشكال عشق و صورتهاي مجازي و اين جهاني آن، قدري تأمل كنيم، بازپيچيدگيها و ظرافتهايي را ميتوان در آن سراغ گرفت كه در كمتر پديدهاي چنين است. در ميان اعمال انسانيهيچ چيز عجيبتر از اين نيست كه مردان پيرانه سر به دنبال زنان بيفتند و زنان تا دم گور از معشوِ شدن ومحبوب شدن استقبال كنند. در رفتار انساني امري پايدارتر و هميشگيتر از نگاه مردان به زنان نيست.
اين كه چرا جوان از ديدن موهاي مجعد دختري كه بر طاِ ابروانش ريخته است بر خود ميلرزد، هرگزدريافته نشده است. آيا براي زيبايي دختر است؟ يا عشق در ايجاد زيبايي و جذابيت همان قدر دخيل است كهزيبايي و جذابيت در ايجاد عشق. اين مسايل هرگز مورد توجه و التفات خود عشاِ هم نبوده است.
عشق گرچه يكي از مهمترين مسايل بشر در كنار جنگ، فقر، عدالت، آزادي و جاودانگي بوده است، امامردم بيشتر عشق ورزيدهاند تا از آن و در باب آن سخني بگويند.
بيشتر عشق ورزيدهاند تا دوست داشتنهاي خويش را به مقام شعور و نظر برسانند و تجربههايعاشقانه را در قالب تحليل بريزند.
آري، سخن گفتن از عشق هم دلانگيز است و هم دشوار. دلانگيز از آن رو كه حديثش زخمه بر تار دلميزند و نغمة بيقرار جان را به پرواز در ميآورد و دشوار از آن رو كه عشق پديدهاي نفساني و به عبارتديگر حالتي روحي است كه تجربهاي شخصي محسوب ميشود و دشوارتر آن كه اين حالات و تجاربروحاني از آن عارفاني باشد كه از لحظههاي گداختن خويش به هنگام همآغوشي با مهر سخن گفته باشند.
در تاريخ ادبيات ايران، ادبيات عاشقانه اعم از زميني يا آسماني جايگاه ويژهاي دارد. ادبيات عاشقانه،همانند متون فلسفي و علمي، دفتر ثبت آزمايشهاي بزرگ بشري است و از خلال آن ميتوان به جستجويزواياي انسان پرداخت و سعدي در اين ميدان، كاري كارستان كرده است. سعدي از معدود شاعراني است كهعشق را به معناي زميني و آسماني آن به اوج رسانده است.
به تعبير يكي از عارفان: «گويندة آتش و دانندة آتش، سوخته آتش نيست» اما سعدي هم گويندة عشقاست، هم دانندة عشق و هم سوختة عشق.
شب فراِ كه داند كه تا سحر چند است؟
|
مگر كسي كه به زندان عشق دربند است
|
گرفتم از غم دل، راه بوستان گيرم
|
كدام سرو به بالاي دوست مانند است؟
|
و يا:
در آن نفس كه بميرم، در آرزوي تو باشم
|
به آن اميد دهم جان، كه خاك كوي تو باش
|
به وقت صبح قيامت كه سر ز خاك برآرم
|
به گفتگوي تو خيزم، به جست و جوي توباشم
|
و يا:
همه عمر بر ندارم سر از اين خمار مستي كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستي2
سعدي و غزليات او با زيبايي عيني و معناي محسوس و عشق زميني در لحظات گداخته و جانفرساي قرن هفتم روابط انساني را تلطيف ميكرد.
ترسيم چهرههاي عاشق و بيقرار و تصوير جانهاي شيفته و لبريز از فداكاري و عشق و ايثار، جانمايههاي حياتي بود كه ملت ايران در آن دورانِ سرشار از خشونت و تاريكي و نوميدي بدان نيازمند بوده و ازاين رو سعدي بر صلح، مهر و عشق تأكيد ميكرد. غزلها و حكايات سعدي در آن دوران دهشتناك مانع از آنشد كه روح عشق جلاي خود را از دست بدهد و كلام عشقآميز زنگ بزند و نگذاشت كه رؤياها و آرزوهايانساني ايرانيان از تغزل و غنا تهي گردد و روحش از جلوه و حرارت بيفتد و اين بزرگترين خدمت سعدي بهفرهنگ ايران زمين بود.
اما سعدي وقتي از عشق آسماني سخن ميگويد نيز لحن و كلامش متفاوت است و در آن جذبه خاصينهفته است. سعدي ايمان را هم از مسير عشق ميجويد.
تفاوت خداي فيلسوفان و حكيمان و خداي سعدي عارف در اين است كه خداي سعدي را ميتوان عاشقانه خواند، اما درباره خداي فيلسوفان و حكيمان بايد فقط جدال و جنجال كرد.
فيلسوفان همچون رياضيداناني كه به حل معماي رياضي مشغولند، گره از كار فرو بسته خداميگشايند، اما سعدي عارف همچون پيامبران و مانند عاشقاني كه با معشوِ نازنين خود عشق ميبازند،سخن از لطف و لطافت آن محبوب جميل ميگويد و دست مردم را در دست نرم و پر نوازش او ميگذارد.
«آن كه منصور حلاج ميگفت كه «معشوِ همه ناز باشد نه راز» حق ميگفت. خداوند نه رازي است عقلستيز كه نازنيني است عشق پسند و همين است كه عرفا و پيامبران و نيز شعرايي مانند سعدي برخلاففيلسوفان چنين مقبول خلايق افتادهاند و دل از خداجويان بردهاند».3
در شعر سعدي هم از نياز عشق سخن ميرود، هم از ناز معشوِ و هم از احتياج اين و هم از اشتياِ او. هماز انس، هم از خوف، هم از محبت، هم از معرفت، هم از توبه و انابت و هم از كرم و اجابت، هم از عشق زميني وهم از عشق آسماني.
يكي از مباني استدلالي كه حكما و فلاسفه دارند اين است كه خداشناسي از خود خداوند آغاز ميشود.خداوند قديم است. خداوند اول است.
عبارت زيبايي از دعاي «ابوحمزه ثمالي» هم مؤيد همين معناست كه: «بِك عَرَفُتكَ وَ اَنْتَ دَلَلْتَنيِ عَلَيك ودَعَوتني اِليكَ وَ لَو لا اَنْتَ لَم اَدرِ ما اُنتَ».4 اگر تو نبودي من نميدانستم كه تو كيستي.
در دعاي «صباح» امام علي نيز ميفرمايند: «يا مَنْ دَّلَ علي ذاتِه بذاته». شناخت خداوند مسبوِ به تجليخود خداست.
مولانا اين مطلب را چنين تعبير كرده است:
خود نباشد آفتابي را دليل
|
جز كه نور آفتاب مستطيل
|
اين جلالت در دلالت صادِ است
|
جمله ادراكات پس، او سابق است5
|
و ببينيد سعدي چگونه تعبيري دارد:
آستين بر روي و نقشي در ميان افكندهاي
|
خويشتن پنهان و شوري در جهان افكندهاي
|
هريكي ناديده از رويت نشاني ميدهد
|
پردهبردار اي كه خلقي در گُمان افكندهاي
|
هيچ نقاشت نميبيند كه نقشي بركند
|
و آن كه ديد از حيرتش كلك از بنان افكندهاي
|
اين دريغم ميكُشد كافكندهاي اوصافخويش
|
در زبان عام و خاصان را زبان افكندهاي6
|
پينوشت:
1. ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب خويي، انتشارات علمي فرهنگي، ص 2.
2. كليات سعدي، به اهتمام محمدعلي فروغي، انتشارات اميركبير، تهران، 1376، ص 606.
3. سروش، عبدالكريم، حديث بندگي و بردگي، انتشارات اساطير، پيشگفتار.
4. فرازي از دعاي ابوحمزه ثمالي.
5. مثنوي مولانا، دفتر سوم، ابيات 3720ـ 3718.
6. كليات سعدي، ص 803.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/21 (1807 مشاهده) [ بازگشت ] |