جنگ و صلح از مزغل سعدي محمد قراگوزلو
اگر پيل زوري و گر شير چنگ
|
به نزديك من صلح بهتر ز جنگ
|
چو دست از همه حيلتي درگسست
|
حلال است بردن به شمشير دست
|
(حكايت آخر از باب اول بوستان)
درآمد يكم
از زمانه سعدي تا روزگار ما؛ جهان بيش از هفت قرن كهنتر شده است، اما حال و مآل انسان و كار و بار جهان كماكان بر همان چرخي گرديده است و ميگردد و ميچرخد كه از آغاز، مشغول طيكردن آن بوده است. تاريخي كه از همان ابتدا با دشنه و دشنام يكي برادر خونريز، روند بيمار و دردكش خودرا شروع كرده است، امروز بيش از هر زمان ديگري مستأصل و لاعلاج است و سوگمندانه با هيچ ترفند وترتيبي تسكين نميپذيرد و در اين ميان انسان دردمند و غريب و غربتزده و غارت شده، انسان آزادهاي كه درقصاب خانة دنيا و به تعبير نيما «ميهمان خانة ميهمان كش روزش تاريك»، شب را و روز را به قول بامدادشاعر، دوره ميكند، تنهاتر از هميشه در جست و جوي مأمني است كه «قباي ژندهاش» را از گيرههايي كههمجنس استخوان هم نوعش نباشد، بياويزد و دور از چشم نامحرم حراميان و «قاطعان طريق» به گفتة حافظ:«فرصت كوتاه عمر» و «سفر جان كاه زندگي» را كه يگانه است و دردانه است و ميتواند هيچ كم نداشته باشد؛با «ناز نرگس و سر سودايي» نگاري، در كناري؛ غنيمت بشمرد و سرانجام به حكم فرجام محتوم، بر «آستاندري كه كوبه ندارد» و به «در كوفتنش پاسخي نميآيد» نوبت فرود آمدن خود را به جاني منتپذير وحقگزار، انتظار كشد و بر خود بوزد و با خود ببالد كه انسانش آفريده و انسان زيستن «تجسد وظيفه» بودهاست.
دريغا انسان! در روزگاراني كه «عشق / سوء تفاهمي است كه / با متأسفم گفتني فراموش ميشود» وعقل، مصلحتي است و صلاح كاري براي آنان كه نان شبانة فرزندان خود را از سربازخانهها گدايي ميكنند.
دريغا انسان! كه با درد تاريخي خود، خو كرده است. دريغا انسان! انسان متنفر از جنگ كه با سينة دريده وپوستي كه به انبان انباشته از سرب مانسته است، در غبار خاموشي، بياندك مجالي براي جان دادن، ازخاطرهها دور ميشود. دريغا انسان! انساني كه قبايل غزنوي و اتابكان سلغري را دوست نميدارد، انساني كهاميران مبارز و شجاع آل مظفر و شاهان مطيع و مطاع قاجار را دوست نميدارد، اما براي «نوالهاي ناگزير» بركلام مظلوم آغشته به روغن زباني نام سخن منظوم ميگذارد، تا حسرت انسان «دشواري وظيفه باشد».
درآمد دوم
ورود به عصر مدرنيته با مجوز عقلانيت، اگرچه همة مفاهيم و پديدههاي انساني را در شولاي خود گرفت و تعريفات جديدي از واژگاني چون جنگ، صلح، حقوِ بشر، آزادي، اسارت، تكثر،ديگرپذيري، ملت و دولت به دست داد، اما صد حيف كه چنين عقلانيتي كمتر بر پاية تحمل و مدارا استوار گشت،تا انسان معاصر در ابتداي هزارة سوم شاهد دو جنگ خونين در افغانستان و عراِ باشد. جنگهايي توأم بابيرحمانهترين نوع به خاك و خون كشيدن انسانهاي بيگناه كه بيشبهه همان نسل كشيهاي مغولان درعصر سعدي و حافظ را تداعي ميكند. صاحب اين قلم پس از انتشار دهها مقاله و يادداشت به دفاع از صلح وپس از بازگشت از سفر اندوهبار بازديد از اردوگاههاي اسفبار آوارگان مظلوم عراقي، زماني كه از سر دلتنگي، تن و جان رنجور خود را به خنكاي جويبار جاري شعر سعدي يله داده بود، مشابهتهايي ـ به اقتراح ـميان دغدغههاي شيخ شيراز و انسان جنگ زدة معاصر يافت. صرف نظر از تمام تفاوتهاي مفهومي و پديدارشناسانهاي كه مقايسة تطبيقي جنگهاي عصر سعدي و روزگار ما را به قياس معالفارِ تبديل ميكند، حاصلكلام تأملي است در نگاه يك شاعر صلح دوست ايراني به طبيعت و ماهيت جنگ و صلح كه با وجود گذشتبيش از هفت قرن هنوز زنده و عيني مانده است و اختلاف در سطح و اندازة انديشه و دانش بشري و برخيمرزبنديهاي روشمندانه و معرفت شناسانه، از ارزش آن ديدگاه نميكاهد.
پرده اول: جنگ، غرور، عقلانيت
بدون در نظر گرفتن انگيزههاي سياسي، نظامي، اقتصادي و فرهنگي ايالات متحده در جريان جنگ عليه عراِ، امروز تورقي شتابزده در تاريخ جنگهاي متعدد چند سال اخير و خيره شدن درسيماي سرد و خشن سران جنگافروز دولتهاي متخاصم، ما را به اين نتيجه بديهي رهنمون ميسازد كه كبرو غرور بر محور كاربست رويكرد سلطهطلبي، زيادهخواهي و كشور گشايي، يكي از اسباب بررسي علل وقوعجنگها در چارچوب تبيين كيش شخصيت زمامداران است. تبختر و نخوت و جنون خونريزي كه يكي ازويژگيهاي اصلي و انكارناپذير خودكامگان بوده (و هست) از يك سو تحمل و مدارا و انسان دوستي و نرمشرا به كنشي بياثر تبديل ميكند و از سوي ديگر با در هم شكستن مباني عقلانيت و مالانديشي به نفي و حذفهرگونه ديگر باشي و دگرانديشي دست مييازد و ميكوشد جهان را در امواج هيجانانگيز نعرههاي خود، يكصدا و يك گونه تك محور و تك ساز كند. اين ماشين آدم كشي اين ديگري «تودهوار» يك غول به هم پيوستهاست كه در سلايق خود محكم و در مقاصدش وحدت يافته است ]مثل رهبران آمريكا، انگليس و عراِ[. تا بدينحد آن ديگري تودهوار هويتي بيجان و سلطهاي بدون همدردي دارد. سلطه دارد، زيرا آن ادغام و تحكيم قدرتاجتماعي است ولي همنوايي براي ديگران ندارد، زيرا او از خود آگاهي ندارد. آن يك هيولا، يك صورت زنندةمغرور از خود راضي سرد و تمثالي از نظام خود حمايتي است. اين تمثال سخن ميگويد، اما نميشنود. ارتباطبا آن كاملاً غير گفت و گويي است، زيرا قدرتش در انكار گفت و گو نهفته است...
سعدي ضمن نقد و نفي چنين «صورت زنندة از خود راضي و مغرور»ي كه جز به سلطه و ادغام و تحكيم قدرت اجتماعي خود نميانديشد، تمثال فوِ را به «سر پر غرور تهي از تحمل» تشبيه ميكند. سري كه نماد يكنظام خود حمايتي است و شاعر پديدهاي خطيري چون «قدرت» را براي آن خطرناك و حرام ميداند:
سر پر غرور، از تحمل تهي
|
حرامش بود تاج شاهنشهي
|
نگويم چو جنگآوري؛ پاي دار
|
چو خشم آيدت عقل بر جاي دار
|
تحمل كند هركه را عقل هست
|
نه عقلي كه خشمش كند زير دست
|
حاكمان خردمند و عقل مدار، اهل مدارا و گفت وگو هستند. فقط از طريق تحمل ديگرباشان است كه ميتوان از نابودي جهان در فراسوي ميزهاي در هم شكستة مذاكره پيشگيري كرد. شرطتحقق چنين فرايندي وجود عنصر عقلانيت است.
سعدي كه در حوزة كلام از تعاليم نظامية بغداد تأثير پذيرفته بود؛ بسان اشاعره بر آن بود كه حسن و قبحو ارزشها؛ مستقل از شريعت تبيينپذير نيستند و قوه و ادراك عقلي فارغ از شريعت قادر به مرزبندي حق وتكليف نيست. بدين ترتيب در كنه جهانبيني شاعرانه سعدي علاوه بر اشتراك لفظي وجود، نوعي انكار عقل واصالت نقل به چشم ميآيد. با اين همه نبايد از نظر دور داشت كه شاعر وقتي وارد تفسير مسايل اجتماعي واخلاقي ميشود، نه تنها از مدار عقل گريزي و خردستيزي عارفان و كاشفان شهودي فاصله ميگيرد، بلكهركن اصلي جهانشناسي خود را بر مبناي حكمت توأم با عقلانيت پي ميريزد و چنين است كه از مزغل سعديوقتي عقل از بسيط زمين منعدم ميگردد، آن گاه حتي مذاهب توحيدي نيز به جنگ و نزاع بر ميخيزند:
يكي يهود و مسلمان نزاع ميكردند
|
چنان كه خنده گرفت از حديث ايشانم
|
به طيره گفت مسلمان: «گر اين قبالة من
|
درست نيست، خدايا يهود ميرانم»
|
يهود گفت: «به تورات ميخورم سوگند
|
اگر خلاف كنم، همچو تو مسلمانم»
|
و سعدي از چنين ستيز و مناقشهاي نتيجه ميگيرد:
گر از بسيط زمين عقل منعدم گردد
|
به خود گمان نبرد هيچكس كه نادانم
|
سعدي كه معتقد بود «مُلك از خردمندان جمال گيرد و... پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاجترند كه خردمندان به قربت پادشاهان» به نقل از «امام مرشد محمد غزالي» شرط رسيدن به منزلترفيع در عرصة دانايي را چنين بيان ميكند:
اميد عافيت آن گه بود موافق عقل
|
كه نبض را به طبيعتشناس بنمايي
|
بپرس هرچه نداني كه ذل پرسيدن
|
دليل راه تو باشد چو عزّ دانايي
|
ياد كرد اين مهم چندان به مورد است كه گفته شود در فراگرد تكاملي تمدن غرب سه ماجراي سنتگرايي، تجددگرايي (مدرنيته) و پساتجدد گرايي (پست مدرنيته) بر مبناي نقد عقل شكل گرفت وممتاز شد. فيلسوفان سنتگرا نسبت به عقل تفسيري مشروط ارايه ميكردند، حال آن كه فيلسوفان تجددگراموافقت مطلق خود را با معيارهاي عقلاني اعلام نمودند و پساتجددگراها يك سره و به طور مطلق بر عقل خطمخالفت كشيدند.
ديويد هيوم ضمن نقد عقل مشروط، از كنترل قوه عقلاني بر احساسات و عواطف در حالتي بينابين ممكنو مطلوب سخن گفت و اگر چه وارد حوزههاي مدرنيته شد، اما در مطلقنگري نسبت به عقلانيت رخنهاي ايجادكرد.
امانويل كانت، تفسيري ديگرگون از عقل به دست داد و بر اين نكته تأكيد كرد كه نه فقط ذهن انسان ويژگيآينهگون ندارد، بلكه عقل انساني به نوعي عينك است و درك هستيشناسي را منطبق بر منطق تفسيري غيرواقعي به انسان منتقل تواند كرد، اما در فراشد ماجراهاي كلامي و فلسفي اسلامي، عقلانيت در كنار «رد قياس»«رد خبر واحد»، «القا خصوصيت از ادلّه» «عمل به اجماع و رجوع به عوامل طبيعي در احكام خاص» از مبانياصولي فقه شيعه به شمار ميرود.
شيخ مفيد با اعتقاد به اين كه معرفت متوقف بر نظر بوده و نظر جز به كار بردن عقل در وصول به غايب،به اعتبار دلالت حاضر نيست، ماهيت عقل را اين گونه تعريف ميكند: «ماالعقل؟ العقل معني يتميز به من معرفهالمستبطلات و يسمي عقلا لانّه يعقل عنالمقبحات».
مارتين مكدرموت در تبيين معرفتشناسي عقلي شيخ مفيد و تفاوت آن با اصول اعتقادي قاضيعبدالجبار معتزلي مينويسد: «در نظام عبدالجبار عقل براي استمرار بخشيدن به حقايق اساسي دين ضرورتدارد. در نظام مفيد عقل براي آن است كه از اين آموزههاي اساسي كه از طريق وحي الهي استقرار يافته است،دفاع كند. اين استفاده از عقل در سراسر كلام مفيد حتي آن جا كه وي در خصوص دقيقترين نكات سخنميگويد، آشكار است».
شيخ مفيد ـ در مقام بنيانگذار فقه و كلام شيعه ـ عقل را از مهمترين عوامل در فهم و استنباط احكاماسلامي ميدانست و معتقد بود:
«اگر حديثي ديديم كه با احكام عقل در تخالف بود، آن را مردود ميدانيم. زيرا عقل به تباهي آن قضاوتنموده است».
قدر مسلم اين است كه در بررسي ديدگاههاي عقل محور سعدي بايد به تفاوتهاي زيربنايي چنينانديشههايي با آن چه كه فيلسوفان معتزلي و شيعه از يك سو و انديشمندان مدرنيست از سوي ديگر مطرحميكردند، توجه داشت. مدرنيستها تنها راه خبر گرفتن و تحليل جهان هستي را مطلقاً عقل دانسته و در اينراه خود را از مراجعه به هر پديدهاي ديگر بينياز ميديدند، به عبارت ديگر مدرنيته يعني كفايت عقل، اما نه درديدگاه سعدي و نه در انديشههاي معتزله عقل حجت نهايي نيست. با اين حال سعدي شرط تحقق صلح راتحمل و تساهل و مقدمه وصول به مدارا و تسامح را عقل ميدانست. به نظر سعدي وقتي عقلانيت مقهور خشمو غرور و كينهتوزي قدرتمندان ميشود و فرجام كار به ميدان منازعه و لشكركشي فرود ميآيد، آن گاه تمامپلها ميشكند. نه انصاف، نه تقوي و نه دين و آيين، هيچ نميماند. بريدن ترمز عقلانيت انسان را به جنگيميكشاند كه در آن نه اخلاِ سياسي حاكم است و نه سياست اخلاقي. حاصل چنين جنگي در تصاويري كهسعدي ارايه ميكند، بيترديد «سرزمين بيپرنده و بهار» تي.اس. اليوت را تداعي مينمايد:
چو لشكر برون تاخت خشم از كمين
|
نه انصاف ماند نه تقوا نه دين
|
نديدم چنين ديو زير فلك
|
كه از وي گريزند چندين ملك
|
براي قطع ريشة هر آن چه كه نام و نشاني از انسانيت دارد، كافي است به قول سعدي؛ لشكر از كمين خشم خارج شود، ديگر كار تمام است. كشتار مردم بيگناه دهكدة «ماي لاي» ويتنام توسطستوان آمريكايي «كالي» نمونة تمام عيار چنين لگام گسيختگيهايي است كه زنگ خطرش را هفتصد سالپيش سعدي به صدا درآورده بود. له كردن موازين انصاف و تقوا و ناديده گرفتن رحم و مروّت بارها و بارهاتوسط سربازانِ دو سوي جبهههاي جنگ؛ بيتوجه به دين و آيين ايشان رخ داده است. كشتار مردم كامبوج بهدست خمرها، قتلعام روستاييان مظلوم كپرقاسم و ديرياسين از سوي صهيونيستها، تنها چند نمونه ازچنين عصبانيتها و عصبيتهايي است كه در نتيجة تنزّل انسانيت از ساز و كارهاي سياسي، اجتماعي ونزول غرور در كلة پوك زمامداران و رخت بربستن تحمل و مدارا از آيين كشورداري به وقوع ميپيوندد، چنانكه امروز نيز ميتوان چنين خط پيدايي از تكبّر و نخوت را در چهرة سرد و خشن جورج واكر بوش، صدامحسين و توني بلر مشاهده كرد و به اين قضاوت سعدي احسنت گفت كه به راستي تاج شاهنشهي ـ و در اينجا قدرت سياسي ـ براي سه ياغي گردنكش پيش گفته حرام باد!
كنفرانس مطبوعاتي و سخنراني 27 مارس 2003 بوش و بلر را به ياد آوريد و در اين سخن رييسجمهوري ايالات متحده در سحرگاه روز هشتم جنگ، تأمل كنيد: «من امروز سرشار از غرورم. من از غرور بهخود ميبالم كه چنين ارتشي دارم...» و نگفته نگذرم، در اين كنفرانس واژة غرور 11 بار تكرار شد و نطقهيجانانگيز و بيبهره از عقلانيت دو قدرت مرد چنان سيماي آهني و ربات گونهاي از چهرة آنان ترسيم كردكه پنداري همه موجوديت بلاهت را با تمام قامت نخوت به اندازة هيكل ايشان برش دادهاند. اكنون ميتوانيد بهقدر و ارزش انديشة سعدي بيشتر پي ببريد.
پردة دوم: پيروزي بدون خونريزي!
نگاه اجتهادي و برداشت هرمنوتيكي از ديدگاههاي سعدي به كنار. انگار به هنگام نوشتن قطعنامة 1441 شوراي امنيت سازمان ملل متحد، روح و روحية سعدي بر تن و جان نمايندگان 15كشور عضو شورا حاكم بوده است، چنان كه با كمي تسامح ميتوان مواضع سعدي را در موضعگيري صحيحدولتهاي فرانسه، آلمان، روسيه، چين، ايران و ساير كشورهاي ضد جنگ خليج فارس ـ 2 سراغ گرفت.
جنگ گسترده ايالات متحده و بريتانيا، بدون اعتنا به آراي امتناعي خردجمعي جهانيان و بيتوجه به سازمخالف خوان ترانهاي اخلاقي و صلحدوستانه آغاز شد كه همة اهتمام خود را معطوف اين انديشة سعدي كردهبود:
چو شايد گرفتن به نرمي ديار به پيكار؛ خون از مشامي ميار
حضور بازرسان سازمان ملل متحد (تحت مسئوليت هانس بليكس و محمد البرادعي) و همكار توأم با اكره اما به هر حال مفيد عراقيها در راستاي امحاي وسايل كشتار جمعي و سلاحهاي مخربميكروبي و شيميايي ميتوانست در صورت حسن نيت طرفين ماجرا و حمايت همه جانبة ارادة جهاني درنهايت به خلع سلاح و پيروزي بدون خونريزي در عراِ بيانجامد. در واقع با برداشت از انديشة سعدي فتح«ديار» عراِ به «نرمي» و از مسيري جز جنگ و آدمكشي نه تنها متحمل بلكه ممكن بود. در نخستين سده ازهزارة سوم و در آستانة وقوع دومين جنگي كه يك پاي ثابت آن ايالات متحده بوده است، افكار عمومي مردمجهان، به زبان سعدي از ديپلماسي «پيرزوي بدون خونريزي» سخن گفتند و اگرچه گوش شنوايي در مياندولتمردان آمريكا و انگليس نيافتند و سرانجام نيز گوشهاي از تمدن ميان رودان را در آتش خشم و كينه جنگافروزان ديدند، اما به هر حال اين پديده كه ميتوان بدون جنگ؛ دولتي را خلع سلاح كرد، آموزهاي ممكن وواقعي به نظر ميرسيد. قصد ما پرداختن به شيوههاي دستيابي به چنين راهبردي نيست، اما اگر در زمانسعدي تحقق چنين سياستي دشوار بوده است، در مقابل در جهان معاصر ـ به اعتبار تكنولوژي اطلاعات ـ ازپا درآوردن كشوري در حد و اندازة عراِ صدام حسين بدون لشكركشي و كشتار صدها تن از كودكان وسالخوردگان بيخبر از همه جا ـ كه بيشك اين جنگ مسئلة آنان نبوده و نيست ـ فرايند چندان پيچيدهاي تلقينميشود. اين نكته بر ما به درستي دانسته است كه در علوم سياسي اگرچه ميتوان از «اخلاِ سياسي» سخنگفت، اما لاجرم بايد پذيرفت كه هيچگاه درهاي مقدس سرزمين به نام «سياست اخلاقي» به روي انسان گشودهنيامده است. سعدي از سياست اخلاقي با ما سخن ميگويد:
به مردي كه ملك سراسر زمين نيرزيد كه خوني چكد بر زمين
پرده سوم: سياست اخلاقي سعدي در جنگ و صلح
الف. حقوِ اسيران و زندانيان
امروزه، برخي از مهمترين تهديدات عليه صلح و امنيت بينالمللي از مناقشات بين ملتها سرچشمه نميگيرد، بلكه ناشي از جنگ بين جناحهاي درگير در يك كشور است. اين وضعيتهايخشونتآميز داخلي اغلب به آن سوي مرزها نيز سرايت كرده، امنيت ساير دول را به خطر مياندازد. در سال1996 نوزده وضعيت خشونتآميز داخلي در جهان وجود داشت كه در هر كدام از آنها هزار نفر يا بيشتركشته شدند، مناقشات با شدت زياد در نهايت منجر به كشته شدن 5/6 تا 5/8 ميليون نفر گرديده است. اگرخشونتهاي داخلي را كه در سال 1996 دامنة آنها كاهش يافت، به اين ارقام اضافه كنيم، بايستي 2 ميليونكشتة ديگر را به آنها بيافزاييم.
جنايات جنگي از موارد نقض جدي كنوانسيونهاي 1994 ژنو هستند. موارد نقض جدي قوانين و رسومجنگ شامل موارد زير است:
حملات عمدي عليه جمعيت غير نظامي كه به طور مستقيم در مخاصمات شركت ندارند، اخراج جمعيتمناطق اشغالي، استفاده از سلاحها، مواد و روشهاي جنگي كه موجب وارد آمدن صدمات غير ضروري يارنجهاي زايد ميشوند يا به طور ذاتي به خاطر حالت عدم تفكيك بين نظاميان و غير نظاميان برخلاف حقوِبينالملل مناقشات مسلحانه است، مثل سلاحهاي ميكروبي، شيميايي و اتمي، بردگي جنسي، روسپيگرياجباري، حاملگي اجباري و...
در حال حاضر بيش از 60 سند بينالمللي در زمينة حقوِ بشر وجود دارد. يكي از مهمترين اسناد فوِ پساز جنگ بينالملل دوم به تصويب رسيد و از حقوِ اسيران جنگ دفاع كرد. كنوانسيون ژنو براي بهبود شرايطزخميها و بيماران در منقاشات مسلحانه زميني و دريايي (مصوب به سال 1949، 1950) و كنوانسيون ژنودر مورد رفتار با اسرا، مصوب همان سالها دربرگيرندة معاهداتي است كه دولتهاي درگير جنگ موظف بهرعايت آنها هستند.
ما در اين مجمل نه مجال و نه رسالت آن داريم كه به تبارشناسي رفتار جنايت كارانه با اسراي جنگي بپردازيم. نيازي به تاريخي كردن ماجرا نيست. هنوز اسراي جنگي افغانستان در دخمههاي قرون وسطاييگوانتانامو از كمترين حقوِ انساني نيز بيبهرهاند و مانند حشرات به حيات ذلتوار خود ادامه ميدهند.
جنايات طالبان عليه مزاريها و تاجيكها و اسيركشي و قتلعام زندانيان جنگي توسط سربازان ژنرالدوستم (از فرماندهان ائتلاف ضد طالبان) در منطقه دشت ليلي و زندان شبرغان و قلعه جنگي هنوز از صفحةروزنامهها محو نشده است.
باري هفتصد سال پيش از تصويب كنوانسيون ژنو، سعدي با سخن گفتن از حقوِ اسيران جنگ ما رادچار شعف و شگفتي ميسازد. در شرايطي كه جهان پسامدرن در جريان جنگهاي فوِ مدرن، اسيران جنگيرا گروه گروه زنده به گور ميكند، سعدي به جنگ سالاران عصر خود هشدار ميداد كه مبادا اسيري را بكشند.علاوه بر اين؛ نكتة حيرتانگيز ديگر اين كه شاعر از امكان تبادل اسرا نيز با درايت سخن گفته است:
چو سالاري از دشمن افتد به جنگ
|
به كشتن درش كرد بايد درنگ
|
كه افتد كز اين نيمه همه سروري
|
بماند گرفتار در چنبري
|
اگر كشتي اين بندي ريش را
|
نبيني دگر بندي خويش را
|
هم چنين شاعر از دستگيري و استمالت اسيران ياد ميكند:
كسي بنديان را بود دستگير كه خود بوده باشد به بندي اسير
و درباره زندانيان گويد:
نظر كن در احوال زندانيان كه ممكن بود بيگنه در ميان
نيازردن اسيران دشمن در مانيفست اخلاقي سياسي سعدي جايگاه ويژهاي دارد:
چو بر دشمني باشدت دسترس
|
مرنجانش كاو را همين غصه بس
|
عدو زنده سرگشته پيرامُنَت
|
به از خون او گشته در گردنت
|
ب. شيوة تقابل با دشمن
در درجة نخست بايد دانست كه سعدي به هيچ وجه مدافع جنگافروزي نيست:
همي تا برآيد به تدبير كار مداراي دشمن به از كارزار
و در مرحله بعد اين نكته حايز اهميت است كه شاعر جنگ با كشورهاي كوچك و ضعيف ـ و البته پيكار با كشورهاي قويتر ـ را جايز نميداند:
حذر كن ز پيكار كمتر كسي كه از قطره سيلاب ديدم بسي
***
مزن با سپاهي ز خود بيشتر كه نتوان زد انگشت بر نيشتر
***
وگر ز او تواناتري در نبرد نه مردي است بر ناتوان زور كرد
به عقيده سعدي زماني كه جنگ با شكست دشمن به پايان ميرسد؛ هرگونه عملياتي پس از آن فاقد مشروعيت است:
چو دشمن شكستي بيفكن علم كه بازش نيايد جراحت به هم
صلح پس از جنگ پيامدي است كه سعدي آن را تبليغ ميكند. وقتي كه دشمن پرچم سفيد تسليم را برميافرازد، بايد به جنگ پايان داد:
وگر مي برآيد به نرمي و هوش
|
به تندي و خشم و درشتي مكوش
|
چو دشمن به عجز اندر آمد ز در
|
نبايد كه پرخاش جويي دگر
|
چو زنهار خواهد كرم پيشه كن
|
ببخشاي و از مكرش انديشه كن
|
از نظر سعدي طرفين جنگ در بدترين شرايط نيز نبايد روزنة صلح و دوستي را كور كنند:
چو شمشير پيكار برداشتي
|
نگهدار پنهان ره آشتي
|
كه لشكر شكوفان مغفر شكاف
|
نهان صلح جستند و پيدا مصاف
|
دل مرد ميدان نهاني بجوي
|
كه باشد كه در پايت افتد چو گوي
|
اين ابيات، مذاكرات پنهاني متحدين با فرماندهان ارتش رايش سوم در اوج جنگ جهاني دوم را تداعي ميكند. دالاس (وزير خارجة وقت آمريكا) در جريان يك جلسه نهاني؛ دور از چشم استالين وهيتلر؛ با ژنرال وولف ـ كه به نمايندگي از هيتلر و به منظور تسليم ارتش آلمان به ژنو رفته بود ـ مذاكره كرد.اين گفتوگوها تأثير زيادي در روند صلح داشتند.
سعدي به پايمردي در جنگ معتقد است و به فرارياني كه پشت به سپاه خودي ميكنند، روي خوش نشاننميدهد:
يكي را كه ديدي تو در جنگ پشت
|
بكش گر عدو در مصافش نكشت
|
سواري كه در جنگ بنمود پشت
|
نه خود را كه نامآوران را بكشت
|
البته در جاي ديگر دست به يك محاسبه نظامي ميزند و روشي ديگر را پيش ميكشد:
چو بيني كه ياران نباشند يار هزيمت ز ميدان غنيمت شمار
ج. كار، كار انگليسيها نيست!
يك ضربالمثل معروف و منتسب به انگليسيها ميگويد: «اختلاف بيانداز و حكومت كن». اگر بپذيريم كه عمر رويكرد امپرياليستي انگليسيها، قطعاً به روزگار پيش از سعدي نميرسيده است وبا پوزش از هواداران متعصب شيخ شيراز، ميتوان به استناد چند بيت زير سعدي را نظريهپرداز و يا دست كمهوادار ايدة پيش گفته دانست:
ميان دو بدخواه كوتاه دست
|
نه فرزانگي باشد ايمن نشست
|
كه گر هر دو با هم سگالند راز
|
شود دست كوتاه ايشان دراز
|
يكي را به نيرنگ مشغول دارد
|
گر را برآور ز هستي دمار
|
اگر دشمني پيش گيرد ستيز
|
به شمشير تدبير خونش بريز
|
برو دوستي گير با دشمنش
|
كه زندان شود پيرهن بر تنش
|
چو در لشكر دشمن افتد خلاف
|
تو بگذار شمشير خود در غلاف
|
د. تاكتيك جنگ؟!
سعدي در بخش نهايي از باب اول بوستان چنان از شيوههاي جنگ سخن ميگويد كه گويي خود سالها سردار سپاهي درشت و گران بوده است:
چو خواهي بريدن به شب راهها
|
حذر كن نخست از كمينگاهها
|
ميان دو لشكر چو يك روز راه
|
بماند، بزن خيمه بر جايگاه
|
گر او پيش دستي كند غم مدار
|
ور افراسياب است، مغزش برآر
|
نداني كه لشكر چو يك روزه راند
|
سرپنجة زورمندش نماند
|
تو آسوده بر لشكر مانده زن
|
كه نادان ستم كرد بر خويشتن
|
تأكيد شاعر بر حفظ موازين امنيتي و رعايت اصول رازداري در جنگ، طرح موضوعي بديهي و به عبارتي دست دوم است.
سعدي جهان ديده و دانش آموختة مدارس معتبر عصر خود بوده يا نبوده باشد، در اين مقوله كه ويفوِالعاده هوشمند بوده و در بازتاب يافتههاي اجتماعي و بافتههاي ذهني خود شرط جامعيت را به جايآورده است، ترديدي نيست:
به تدبير جنگ بدانديش كوش
|
مصالح بيانديش و نيت بپوش
|
منه در ميان راز با هركسي
|
كه جاسوس هم كاسه ديدم بسي
|
سكندر كه با شرقيان حرب داشت
|
در خيمه گويند در غرب داشت
|
چو بهمن به زاولستان خواست شد
|
چپ آواز افكند و از راست شد
|
اگر جز تو داند كه عزم تو چيست
|
بر آن راي و دانش ببايد گريست
|
ه. سعدي، جنگ و صلح
نگرش سعدي نسبت به پديدة جنگ و صلح نگرشي مشروط است. اصل اول نزد شاعر تلاشي است كه ميبايد براي پرهيز از جنگ و استقرار همه جانبة صلح صورت گيرد:
اگر پيل زوري و گر شير چنگبه نزديك من صلح بهتر ز جنگ
اما اگر همة راههاي گفت و گو و آموزة حذر از خونريزي بسته شد، شاعر راه جنگ را باز ميگذارد:
چو دست از همه حيلتي درگسست حلال است بردن به شمشير دست
و سرانجام نكته قابل توجه اين است كه سعدي به همان ميزان كه پيشدستي در راه صلح را تجويز ميكند؛ از جنگ ناگزير نميگريزد:
اگر صلح خواهد عدو سر مپيچ
|
اگر جنگ جويد عنان بر مپيچ
|
كه گر وي ببندد در كارزار
|
تو را قدر و هيبت شود يك هزار
|
ور او پاي جنگ آورد در ركاب
|
نخواهد به حشر از تو داور حساب
|
پي نوشت:
. ا. بامداد، 1376، صص: 17ـ 24.
. ا. بامداد، 1344، صص 25ـ 34.
. R.Crudin, 1996, P.P, 123-124.
. مفيد، 1411، بند 1 تا 7.
. مكدرموت، 1362، ص: 224.
. مفيد، 1408، ص: 246.
. Year book of the united nations, No.E.96.
. Basic facts about the United Nation. 1998.
. قراگوزلو، 1380، صص: 24ـ 54.
منابع:
ـ سعدي، مصلحالدين (1356)، كليات سعدي، به اهتمام محمدعلي فروغي، تهران، اميركبير.
ـ شاملو، احمد (1344)، آيدا، درخت و خنجر و خاطره، تهران، مرواريد.
ـ شاملو، احمد (1376)، در آستانه، تهران، نگاه.
ـ قراگوزلو، محمد (1380)، افغانستان پايان همايش بنيادگرايان (مقاله)، اطلاعات سياسي اقتصادي، بهمن واسفند.
ـ قراگوزلو، محمد (1381)، جهاني بيم و نوميدي، (مقاله)،اطلاعات سياسي اقتصادي، بهمن و اسفند.
ـ مفيد، محمدبن نعمان (1408)، تصحيح الاعتقاد، ضميمه اوايل المقالات، تصحيح و تعليق: واعظ چرندايي، قم،مكتبهالداوري.
ـ مفيد، محمدبن نعمان (1411)، النكث من مقدمات الاصول، تصحيح: كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد؛ قم،دبيرخانه كنگره.
ـ مكدرموت، مارتين، (1362)، انديشههاي كلامي شيخ مفيد، زير نظر ويلفرد لونگ، برگردان: احمد آرام،مؤسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مك كيل.
- Basic facts about the United Nations, (1998) editions un/DPI. New York.
- Robert Gudin (1966), "on dialogue" Boston; Mofflin, P.P, 123-124. Houghton
Year book of the united nations (1996), vol. 50
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/21 (1976 مشاهده) [ بازگشت ] |