گوياترين زبان عشق محمديوسف نيّري
سبحان من جميل لَيْسَ لَوْجْهِهِ نقابُ الاّ النوّر ولا لجماله حجابٌ الاّ الظّهور
مقدمه:
اگر به تحفة جانان هزار جان آري
|
محقر است، نشايد كه بر زبان آري
|
حديث جان برِ جانان همين مثل دارد
|
كه زر به كان بري و گُل به بوستان آري
|
تو را چه غم كه مرا در غمت نگيرد خواب
|
تو پادشاه كجا ياد پاسبان آري
|
هنوز بر دلت اي آفتاب رخ نگذشت
|
كه سايهاي به سر يار مهربان آري
|
سخن از سعدي، عزيزي كه بيش از هفتصد سال انيس دلنواز فرهنگ ما بوده است، كار آساني نيست. او آينهاي است كه همة نسلها خود را با او و در او ديدهاند و او نيز همه را در خويش ديده است.هستي سيّال و پوياي شيخ شيراز دست تصرف بر زمان و مكان گشوده است تا آن جا كه گويي براي تمامقرون و تمامي انسانهاي آن قرون و براي تمامي نسلهاي گوناگون در مراتب مختلف سخن گفته است؛سخني زنده و زندگي بخش.
اما شيخ حكيم با اين همه رواني و گويايي، وجودي سخت مرموز و فرا عقلي دارد چنان كه چشمهايبسيار بينا هم بر كليّت او دسترسي پيدا نميكنند. يافتن و ديدن او همچون كلامش هم آسان است و هم دشوار.بدان هنگام كه او را در لايههاي غيب جستجو ميكنند، در صحراي شهادت و عالم ظاهر خيمه ميزند؛ چون بهعالم ظاهر رجوع كنند آن چنان رخت خويش را برداشته كه اثري از خود نگذاشته است. اگر بخواهند به ظاهر وباطن، توأماً، شيخ را پيدا كنند، از هر دو عالم بيرون است.
اين حال نه در مورد شيخ شيراز كه پيرامون همة بختياران عالم معني مصداِ دارد. اگر وسيلهاي برايشناخت نسبي ايشان وجود داشته باشد، تنها زبان است و بس؛ چرا كه زبان در ملتقاي صورت و معني يا غيبو شهادت وجود انساني حضور دارد و از هر دو عالم برخوردار است. فراموش نكنيم كه همة بازيافتگان عوالمقدسي و معنوي پروردة ديني هستند كه معجزة جاودانة آن از جنس كلام است و كرامت اينان نيز در ارتفاعكلامشان پديدار.
معرفت زباني
از منظر اهل معرفت، زبان وسيلة معرفت است. اميرالمؤمنين علي عليهالسلام فرمودهاند: «تكلّموا تعرفوا فانّ المرُمخبوء تحت لسانه» (سيد رضي، ص 254) يعني سخن بگوييد تا شناخته شويد كهآدمي در زير زبانش پنهان است.
مولانا جلالالدين ميگويد: «آدمي را خواهي بداني او را در سخن آر، از سخنش او را بشناسي». (مولانا،ص 43).
بر اين تقدير، ظريفترين و تو بر توترين مباحث انسان شناختي عرفاني با معرفت زباني در ارتباط است.به گونهاي كه گنجينة پنهاني وجود انساني از مسير زبان قابل دسترسي است. اصولاً ساختار زبان شبيهساختار وجود انسان است. اين فرض اگرچه نيازمند برهاني گسترده و قانع كننده است، اما شالودة محكمياست كه بلندي و گستردگي ساختمان زبان را به خوبي بر ميتابد و شناختن سازهها و دهليزهاي پنهاني آن رابراي اهل نظر آسان مينمايد.
انسان در ظاهر وجود محدودي است كه از تمام جهتها رو به ديوار محدوديت است، اما از جهت باطن هيچحدّ و مرزي نميشناسد زيرا حقيقت انساني برتر از زمان و مكان و ماده است. زبان نيز چنين است؛ از جهتظاهر مجموعهاي متشكل از صامت و مصوّت است و اين دو نيز هوايي است كه به كيفيتي خاص از ريهها خارجميشود، اما حقيقت زبان يك كوشش خلّاِ و عقلاني بيپايان است كه سرچشمة آن ناپيداست و به قول مولانا:
اين سخن و آواز از انديشههاست
|
تو نداني بحر انديشه كجاست
|
ليك چون موج سخن ديدي لطيف
|
بحر آن داني كه باشد بس شريف
|
(مولانا، دفتر اول، ابيات 8ـ1137)
ركن ديگر معرفت زباني، آفاِ و مراتب آن است. اين ساختار را ميتوان بر فرض نخستين همچون مراتب وجودي انسان طبقهبندي كرد. در نگاه انسان شناختي عرفان، مراتب وجودي انسان كه به اعتبار عالم اكبر بهعوالم لاهوت، جبروت، ملكوت و ملك تقسيم ميشود، در شاكلة روح، عقل، قلب و نفس جلوهگر است. زبانانساني را نيز ميتوان در اين مراتب پيدا كرد و هريك از اين مراتب را در آينه زبان ديد.
بر اين تقدير، از آن جا كه وجود و ميزان تربيت و تكامل زبان عوام در حدّ عالم محسوس است، زبان عوام،زباني است كه در دايره محسوسات و ملموسات سير ميكند؛ دايرة اين زبان گستردهترين طبقة زباني را در بردارد. اين زبان از عقلي معدود و محدود كه فقط پشت پاي خود را ميبيند و در حدّ جلب نفع و دفع ضرر است،حكايت دارد و به قول مولانا زبان «تي تي».
بهر طفل نو، پدر تيتي كند
|
گرچه عقلش هندسة گيتي كند
|
چون سر و كار تو با كودك فتاد
|
پس زبان كودكي بايد گشاد
|
(مولانا، دفتر دوم ابيات 16ـ3315)
اما زبان اهل علم كه داراي تجربههاي علّي و معلولي هستند، زبان عقلاني است. خريدار و مخاطب آن اهلخرداند. اين زبان براي اهل حسّ، مطلوب نيست و به جهت آن كه دربرگيرندة افراد معدودي است، دايرة اينزبان بسيار كوچكتر از زبان حسي است.
اما زبان برتر از اهل علم، زبان اهل دل و محرمان خلوت روح است. حقيقت ادب عرفاني را در اين زبان بايدجستجو كرد. اين زبان با جاذبههاي بسيار گسترده، دايرهاي سخت وسيع به وجود آورده است. زيرا اگرچهاهل حسّ به راز آن پي نميبرند، اما از جاذبة آن يكسو نيستند. محبوبيت حافظ و سعدي در ميان عامياني كهالفباي مكتب ايشان را نميدانند و نميشناسند، حجّت اين مدّعا تواند بود.
زبان اهل عرفان زبان دل است، امّا داراي مراتب و درجاتي است. جالب اين كه سعدي در تمام مراتب زباني،استاد مسلّم است و ششدانگ سخن را مسخر خود نموده است.
سعدي و زبان عقلاني
عقلانيت شيخ شيراز در قصايد او موّاج است. عقلي كه ساختار كلام سعدي در قصايد اوست، عقل ايماني است كه چنين تعريف شده است: «العقل ما عَبدِ بِه الرّحمن و اَكتَسِبَ به الجنان». (كليني رازي،ج 1، ص 16)
يعني عقل چيزي است كه خداي رحمان به آن پرستيده ميشود و بهشت به وسيله آن به دست ميآيد.
حضور و تأثير جامع قرآن و حديث در قصايد سعدي به گونهاي است كه ميتوان گفت عقل شيخ با عقل كلايماني در وحدتي كامل قرار گرفته است تا آن جا كه كلام او هم چون پيام پيامبران(ص) چراغ هدايت است.اقبالي كه اهل زهد و عبادت به قصايد شيخ دارند به اين سبب است كه در شعر روان او نور وحي و رهنماييشريعت را ديدهاند و تأثير فراگير آن را تجربه كردهاند. كدام پروردة ايمان و اعتقاد است كه ابيات زير را زبانحال خويش نداند:
گر خلق تكيه بر عمل خويش كردهاند
|
ما را بس است رحمت و فضل تو متكّا
|
چشم گناهكار بود بر خطاي خويش
|
ما را ز غايت كرمت چشم بر عطا
|
يا رب! به لطف خويش گناهان ما بپوش
|
روزي كه رازها فتد از پرده بر ملا
|
همواره از تو لطف خداوندي آمده است
|
وز ما چنان كه در خور ما فعل ناسزا
|
عدل است اگر عقوبت ما بيگنه كني
|
لطف است اگر كشي قلم عفو بر خطا
|
(سعدي، ص 183)
و يا اين پيام كه چون تازيانههاي سلوك غافلان محبوس در گور صفات حيواني را از خواب گران بيدارميكند:
ايها الناس جهان جاي تن آساني نيست
|
مرد دانا به جهان داشتن ارزاني نيست
|
خفتگان را خبر از زمرمة مرغ سحر
|
حيوان را خبر از عالم انساني نيست
|
داروي تربيت از پير طريقت بستان
|
كآدمي را بتر از علّت ناداني نيست
|
(سعدي، 184)
از شاهكارهاي شيخ كه در اين شيوه نيز ختم حكيمان هنرمند است، نقشي است كه در برابر ارباب قدرت وشيفتگان زر و زور و تزوير ايفا ميكند. شيخ براي رام نمودن نفس سركش اين لجام گسيختگان، با بيان اصلزوال زمان و قدرت و موهوم بودن سلطنت و لذّتهاي حسي، با تمام قدرت برهستي آنان هجوم برده و بدانهنگام كه بر دهان قدرت و آزمندي ايشان لگام زد، حكيمانه با ايشان سخن ميگويد.
در تمامي ابيات قصيدهاي كه در مدح امير انكيانو سروده، تحذير و هشدار به ارزشهاي اخلاقي موجميزند. در عين حال حاوي بهترين مباني معرفتي دنياشناسي و حكمت عملي است. با اندكي تأمل ميتواندريافت كه در اين چند بيت سعدي چگونه پيلة محكم قدرت، عمر، لذّت و جواني را شكسته است:
اين كه در شهنامهها آوردهاند
|
رستم و رويينه تن اسفنديار
|
تا بدانند اين خداوندان ملك
|
كز بسي خلق است دنيا يادگار
|
آن همه رفتند و ماي شوخ چشم
|
هيچ نگرفتيم از ايشان اعتبار
|
اي كه وقتي نطفه بودي در شكم
|
وقت ديگر طفل بودي شير خوار
|
مدّتي بالا گرفتي تا بلوغ
|
سرو بالايي شدي سيمين عذار
|
هم چنين تا مرد نامآور شدي
|
فارِسِ ميدان و مرد كارزار
|
آن چه ديدي برقرار خود نماند
|
و آن چه بيني هم نماند برقرار
|
دير و زود اين شخص و شكل نازنين
|
خاك خواهد گشتن و خاكش غبار
|
گل نخواهد چيد بيشك باغبان
|
ور بچيند خود فرو ريزد ز بار
|
اين همه هيچ است چون ميبگذرد
|
تخت و بخت و امر و نهي و گير و دار
|
نام نيكو گر بماند ز آدمي
|
به كز او ماند سراي زرنگار
|
(همان، ص 191)
و يا به كساني كه توانگري و جاودانگي را به مال ميبينند، چنين خطاب ميفرمايد:
توانگري نه به مال است پيش اهل كمال كه مال قالب گور است و بعد از آن اعمال
(همان، ص 195)
ابيات زير كه از قصيدهاي در مدح امير انكيانوست، نيز به موهوم بودن عالم تصريح دارد:
بسي صورت بگرديده است عالم
|
وز اين صورت بگردد عاقبت هم
|
عمارت بر سراي ديگر انداز
|
كه دنيا را اساسي نيست محكم
|
مثال عمر سر بر كرده شمعي است
|
كه كوته باز ميباشد دمادم
|
و يا برف گدازان بر سر كوه
|
كز او هر لحظه چيزي ميشود كم
|
(همان، ص 197)
اين مضمون آن چنان در آثار شيخ متنوع و مستند است كه بايد آن را از اركان سبك شيخ به شمار آورد.
گوياترين زبان عشق
كمال هنرمندي شيخ در معرفت زباني سخن تابناك او در مقام قلب است. طرفه اين كه اين فلك فرساي خردمند در لطافت عالم دل و خروش مخملي درياي درون، چنان است كه گويي هيچ رابطهاي باعالم عقل و حساب و كتاب دفتر خردمندي ندارد.
شيخ به همان ميزان كه در قصايد بسيار محكم و مستند خود قلّه فصاحت و بلاغت را به تسخير آورده، دراسرار و انوار و احوال عشق فريد روزگاران است.
در عين حال زبان سعدي در عالم عشق نوعي منطقالطير اولياست. يعني زبان شناخت است هم چنان كهزبان عقلاني او زبان دانستن است.
شيخ در ظرف محدود و تنگ الفاظ با هزاران ترجمان دل سخن ميگويد چرا كه صاحب مقام قلب است بهقول مولانا:
غير نطق و غير ايما و سجل صد هزاران ترجمان خيزد ز دل
(مولوي، دفتر اول، بيت 128)
زبان شيخ در چنين مقامي بسيار موّاج است. كلماتش پرغمزه و دلرباست. اين كه عينالقضاة ميگويد درهر حرف قرآن هزار هزار غمزة دلرباست، از چنين موجي حكايت ميكند. (عين القضاة، ص 179). اين موج برايديدن مخاطب نيست، براي بردن اوست كه به قول مولانا او را تا آن درياي نور ميبرد.
گمان ميرود كه غالبترين موج سخن در شعر شيخ «موج حيرت» است. ناگفته نگذاريم كه حيرت در نظراهل معرفت دو گونه است: حيرت عقل و حيرت قلب. حيرت عقل را مذموم و حيرت قلب را كه لذت معنوي ديداردوست است، حيرت ممدوح ناميدهاند (حاج ملا هادي سبزواري، ص 4)
سعدي اين حيرت زيبا را در قالب تجاهل العارف بيان ميكند و اصولاً اين نوع حيرت در غزل او فراواناست:
ندانم اين شب قدر است يا ستارة روز تويي برابر من يا خيالي در نظرم؟
(سعدي، ج 1، ص 567)
و يا:
آينه در پيش آفتاب نهاده است بر در آن خيمه يا شعاع جبين است؟
(همان، ص 132)
سعدي با علم به حضور معشوِ تجاهل ميكند و با اين تجاهل شدت حيرت را ميرساند. آن چه در اينشگرد هنري بسيار در خور تأمل است، اين است كه هنر شيخ در قالب سادهترين زبان جلوه ميكند كه اگر ازماوراي عالم سلوك و معرفت بر اين كوشش بينظير نظاره شود، سفري است از حق به خلق.
منابع:
ـ ثقة الاسلام، ابن جعفري كليني رازي، (1392ِ) اصول من الكافي، تصحيح محمدباقر بهبودي، تهران، اسلاميه.
ـ سعدي شيرازي، مصلح الدين (1338) كليات سعدي، تهران، فروغي.
ـ سيد رضي (1368). نهجالبلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدي، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاباسلامي.
ـ عين القضاة همداني (1352) تمهيدات، به كوشش دكتر عفيف عسيران، تهران، انتشارات منوچهري.
ـ مولوي، مولانا جلال الدين (1363)، مثنوي معنوي، تصحيح نيكلسون، به اهتمام دكتر پورجوادي، تهران،اميركبير.
ـ مولوي، مولانا جلال الدين (1362)، فيه ما فيه، تصحيح فروزانفر، تهران، اميركبير.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/21 (2049 مشاهده) [ بازگشت ] |