چكيده:
در اين مقاله نويسنده بر آن است تا از منظري به كلام سعدي بپردازد كه بتواند به دريافتي سبكشناسانه از نحو سعدي در غزليات دست يابد. وي اشاره ميكند كه يكي از مسايلي كه درباره كلام سعدي بسيار مطرح ميشود، سبك طبيعي يا نحوي معيار است. شعر سعدي به نحو معيار يا نظم پايه زبان فارسي بسيار نزديك است. از ويژگيهاي ديگر سخن او، كاربرد تمهيدات پيوندي است كه در واقع استفاده از آن دسته از عناصر زباني است كه بندها و بخشهاي كلام را به هم متصل ميكند.
كليد واژه: نحو، زبان سعدي، زبان معيار.
شايد در باب خصوصيات نحوي كلام سعدي، پيش از اين بسيار سخن رفته باشد، بنابراين برآنم از منظري به كلام سعدي نگاه كنم كه بتوان به دريافتي سبكشناسي از نحو سعدي رسيد و در نهايت بتوانيم نحو شخصي سعدي را در اثرش تشخيص دهيم.
سعدي نسبت به نحو در كلام خود آگاهي دارد و ميداند در كلام خود به چه كاري پرداخته است. در بيتي ميفرمايد:
رها نميكند اين نظم چون زره در هم
|
كه خصم، تيغ تعنّت برآورد ز نيام
|
(سعدي، 1385: 752)
استعارة زره را براي نشان دادن نظم كلام در غزل به كار ميبرد. استعارة ديگري كه سعدي خود از آن نام ميبرد، از اين قرار است:
چون درّ دو رستة دهانت
|
نظم سخن دري نديدم
|
(همان: 770)
در اين بيت هم آنچه مد نظر سعدي است، نظم كلام است و آنچه به عنوان نظم نحوي هم در ميان بلاغيون يونان و از زمان دمتريوس و سپس در ميان بلاغيون اسلامي از جمله جاحظ و جرجاني به ويژه در كتاب دلايلالاعجاز، مطرح ميشود.
نظم مديح او نه به اندازة من است
|
ليكن رواست نظم لآلي به ريسمان
|
(همان: 976)
«درّ معني منتظم در ريسمان صورت است». (همان: 724).
از اين ابيات چنان برميآيد كه گوينده بر علم نحو وقوف دارد، هرچند دانش نحوي سعدي بر همة ما روشن است و در گوشههايي از حكايات گلستان خود به اين مسئله اشاره ميكند و گفتهاند كه معشوق او نحوي بوده است. مشخصات نحوي در سبك سعدي را به سيزده بخش تقسيم كردهام كه البته بيش از اينهاست و همين امر است كه سبك سعدي را ميسازد. سعي من در اين مجال، مطرح كردن صناعات دستوري است چرا كه در علوم صناعي، ما با صناعات بديهي و صناعات معنايي نيز مواجه هستيم. در اين ميان به صناعات دستوري كمتر از دو نمونة نامبرده پرداخته شده است. البته اين بخش در بلاغت يوناني و رومي بسيار قابل توجه بود؛ چرا كه به بحث و تحليل خطابه اختصاص داشت.
يكي از مسايلي كه دربارة كلام سعدي بسيار مطرح ميشود، سبك طبيعي يا نحو معيار است. شعر سعدي به نحو معيار يا نظم پاية زبان فارسي بسيار نزديك است. اين بيت را ملاحظه كنيد:
نوك مژگانم به سرخي بر بياض روي زرد
|
قصة دل مينويسد، حاجت گفتار نيست
|
(همان: 597)
مشاهده ميكنيد كه ساخت نحوي بر دو لَختي بودن مصراعها تفّوق يافته است و البته از اين نمونهها در غزلهاي سعدي بسيار مشهود است.
چشمي كه تو را بيند و در قدرت بيچون
|
مدهوش نماند، نتوان گفت كه بيناست
|
(همان: 549)
گويند نظر به روي خوبان
|
نهي است، نه اين نظر كه ما راست
|
(همان: 548)
بسياري از جملات سعدي در طول بيت تداوم پيدا ميكند و حتي تا بيت بعد ادامه مييابد و اين رواني كلام و تناسب ساخت نحوي با نظم معيار و نحو پايه، نشاندهندة طبيعي بودن نحو سعدي است. اگر شما كلام سعدي را با نحو پيچيدة صائب يا نيما يا شاعراني كه مانند اين دو، صاحب نحو شخصياند، مقايسه كنيد، درخواهيد يافت كه نحو سعدي به نظم و نحو پاية زبان بسيار نزديك است. در ميان همين نحو روان و نظم معيار كه در غزل سعدي همواره گسترده شده است، گاه به ابياتي برميخوريم كه جابهجايي نحوي پيچيدهاي دارند. براي نمونه:
جان ميروم كه در قدم اندازمش ز شوق
|
درماندهام هنوز كه نزلي محقر است
|
(همان: 558)
به جايگيري «جان» دقت كنيد. در واقع جمله بايد اينگونه باشد: ميروم كه جان در قدم اندازم. شاهد رقص ضمير «ش» نيز هستيم كه البته خود مقولة «رقص ضمير» در شعر سعدي جايگاه ويژهاي دارد. اين جابهجايي نحوي، نوعي تكنيك محسوب ميشود. هر چند ممكن است ما اين امر را از ناتوانيهاي شاعر در ارايه مطلب بدانيم، اما وارونهگويي نحوي، يا وارون نحوي جزيي از صناعات دستوري است كه يونانيان نيز بر آن تأمل داشتند و از آن به عنوان صنعتي به نام «آناستروفه» يا «آناستروف» ياد ميكردند. در اين صنعت معمولاً يك تعليق نحوي ايجاد ميشود كه با تقّدم يا تأخر هر بخش از كلام، منزلت آن به وجهي بالا يا پايين ميرود. براي نمونه:
اول منم كه در همه عالم نيامدهست
|
زيباتر از تو در نظرم هيچ منظري
|
(همان: 874)
آيا سعدي در اين بيت ميخواهد مقام منظر معشوق را بالا ببرد يا مقام خودش را؟
در نمونهاي ديگر ميگويد:
گر تيغ بركشد كه محبّان همي زنم
|
اول كسي كه لاف محبت زند، منم
|
(همان: 791)
دمتريوس در توضيح اين مطلب معتقد است زماني كه بخشي از كلام به تعويق ميافتد و در آخر جمله ميآيد، تأكيد بر آن وارد ميشود و رتبة آن را بالا ميبرد.
در نوع ديگري از اين بازيهاي نحوي ميگويد:
حسن تو نادر است در اين عهد و شعر من
|
من چشم بر تو و همگان گوش برمنند
|
(همان: 671)
غالباً خواننده در پايان درنگ ميكند؛ چرا كه انتظار دارد مصرع دوم گزارهاي باشد براي نهاد «شعر من» در مصرع اول. اين از ويژگيهاي نحو شعر سعدي است كه خواننده در آغاز با رواني پيش ميرود، پس از اينكه خود را از درك آن ناتوان ديد بازگشته و دوباره به خواندن ميپردازد.
صنعت وارونة نحوي نيز در شعر سعدي بسيار است:
كوته نظران كنند و حيف است
|
تشبيه به سرو بوستانت
|
(همان: 616)
در واقع منطق نحوي جمله بدين صورت است كه كوتهنظران تشبيه به سرو بوستانت كنند و اين حيف است. نكتة اول آن كه جزء پيشين فعل مركب (تشبيه كردن) خيلي دور افتاده است و تقدم «كوتهنظران» بار تأكيدي جمله را به لخت دوم بيت بخشيده است. براين اساس هنگامي كه نظم نحوي را به نثر روان برميگردانيم، قطعاً بخش زيادي از معني از بين ميرود.
من همان روز بگفتم كه طريق تو گرفتم
|
كه به جانان نرسم تا نرسد كار به جانم
|
(همان: 796)
مشاهده ميكنيد كه جملة معترضهاي كه در مصراع اول قرار ميدهد، تعليقي در كلام ايجاد ميكند. جملة معترضه را زماني صنعت قلمداد ميكنيم كه حشو مليح باشد، اما بلاغيون يونان آن را صناعت دستوري ميدانند.
وليك با همه عيب از تو صبر نتوان كرد
|
بيا و گر همه بد كردهاي كه نيكويي
|
(همان: 937)
قيامت ميكني سعدي بدين شيرين سخن گفتن
|
مسلّمنيستطوطيرا در ايّامت شكرخايي
|
(همان: 929)
در اين بيت، شاعر به راحتي ميتوانست جاي «قيامت ميكني سعدي» و «بدين شيرين سخن گفتن» را عوض كند، اما تقدم قيامت كردن، تمركز و اولويت بخشي به كلام است.
حذر كنيد ز باران ديدة سعدي
|
كه قطره سيل شود چون به يكدگر پيوست
|
(همان: 546)
ميخواستمت پيشكشي لايق خدمت
|
جان نيك حقير است ندانم چه فرستم
|
(همان: 760)
مورد ديگر «رقص ضمير» است. در همة زبانها اين انعطاف و آزادي حركت براي ضماير وجود ندارد و در زبان روسي و فارسي بيش از ديگر زبانها، اين انعطاف ديده ميشود. «اين دريغم ميكشد كافكندهاي اوصاف خويش» (همان: 851).
هيچ نقاشت نميبيند كه نقشي بركند
|
و آنكه ديد از حيرتش كلك از بنان افكندهاي
|
(همان)
چون تو حاضر ميشوي من غايب از خود ميشوم
|
بس كه حيران ميبماند وهم در سيماي تو
|
(همان: 841)
آرزو ميكندم با تو دمي در بستان
|
يا به هر گوشه كه باشد كه تو خود بستاني
|
(همان: 911)
تركيب «آرزو ميكندم» در غزليات سعدي هشت بار تكرار شده است در شعر مولوي دو مرتبه، در غزل اوحدي يك مرتبه و در شعر ديگران اصلاً وجود ندارد. به نظر ميرسد كه اين تركيبي از زبان روزمره باشد. چرا كه هم در نثر عرفاني و هم در عبهرالعاشقين از اين ساختار استفاده شده است.
بسامد «رقص ضمير» در غزلهاي سعدي ميزان قابل توجهي را به خود اختصاص داده است تا آنجا كه تبديل به مشخصهاي ميشود كه به سعدي اختصاص پيدا ميكند و خواننده بايد با اين ويژگي مأنوس شود تا معناي متن را دريابد، اما دربارة جملة معترضه كه از موارد صناعات دستوري است، به اين ابيات دقت كنيد. ابياتي كه همواره بد خوانده ميشود. در اينجا سعي شده با فاصلهگذاري به خوانش صحيح ابيات، دست پيدا كرد.
قسم به جان تو گفتن طريق عزّت نيست
|
به خاك پاي تو وآن هم عظيم سوگند است
|
كه با شكستن پيمان و برگرفتن دل
|
هنوز ديده به ديدارت آرزومند است
|
(همان: 556)
در اين ابيات، جملة معترضه به شيوهاي كاملاً هنري به كار رفته است و به قول فرماليستها نوعي فورگراندنيگ يا برجسته سازي است. البته پيش از فرماليستها، منتقدان سبك هندي به آن «انداز لفظي» ميگفتند.
و نمونهاي ديگر:
زين در كجا رويم كه ما را به خاك او
|
و او را به خون ما كه بريزد حوالت است
|
(همان: 554)
مرا كه با تو كه مقصودي، آشتي افتاد
|
رواست گر همه عالم به جنگ برخيزند
|
(همان: 662)
و از ديگر صنايع، صنعت تكرار يا تكرار پنهاني است كه در شعر سعدي به وفور يافت ميشود. سعدي با تكيه بر نحو، تكرارها را نامريي ميكند كه بر زيبايي كلام خويش ميافزايد.
ز دست رفته نه تنها منم در اين سودا
|
چه دستها كه ز دست تو بر خداوند است
|
(همان: 557)
سعدي غمش از دست مده گر ندهد دست
|
كي دست دهد در همه آفاق چون اويي
|
(همان: 936)
سعدي از كنايهها بيشتر از زبان رسمي استفاده ميكند. براي نمونه:
گر سرم ميرود از عهد تو سر باز نپيچم
|
تا بگويند پس از من كه به سر برد وفا را
|
(همان: 524)
از شواهدي كه تكرار در آنها برجسته است:
نيكم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع
|
كاوّل نظرم هر چه وجود از نظر افتاد
|
(همان: 620)
از ويژگيهاي ديگر سخن او، كاربرد تمهيدات پيوندي است. در واقع استفاده از آن دسته از عناصر زباني كه بندها و بخشهاي كلام را به هم متصل ميكند، يكي از موارد واژة«اِلّا»است،شمابهندرتميتوانيدشباهتيدر اينباره ميان سعدي و ديگر شاعران بيابيد.
الّا گذر نباشد پيش تو اهل دل را
|
ورنه به هيچ تدبير از تو گذر نباشد
|
(همان: 641)
الّا كسي كه ذوق سماعش بود چو من بود
|
داند كه نعره از سرذوقي همي زنم
|
(همان: 59)
الّا مگر آنكه روي ليلي ديدهست
|
داند كه چه درد ميكُشد مجنون را
|
(همان: 1017)
و استفاده از «كه تا» در نمونههاي زير:
در پارس كه تا بودهست از ولوله آسودهست
|
بيماست كه برخيزد از حسن تو غوغايي
|
(همان: 935)
از آنجا كه در آستانة ورود به مدخل «حذف» هستيم، جاي دارد كه توضيح دهم، «حذف» در آثار سعدي بخش عمدة سبك او را ميسازد و از تكنيكي بهره ميجويد كه خواننده را در قرائت متن سهيم ميكند.
ايموافقصورت و معني كه تا چشم من است
|
ازتوزيباترنديدم روي و خوشتر خوي را
|
(همان: 536)
از انواع ديگر حذف، حذف بند يا جملهواره است:
سعدي غم عشق خوب رويان
|
چندانكه تو ميخوري، نديدم
|
(همان: 770)
كه در ادامه جملة «كه كسي بخورد» حذف شده است. اين در واقع همان ايجاز در كلام است.
سعدي به پاكبازي و رندي مثل نشد
|
تنها در اين مدينه كه در هر مدينهاي
|
(همان: 851)
و در بيت اخير نيز، جملة «مثل شد» از پايان مصرع دوم حذف شده است.
مورد ديگر حذف پيشين فعل مركب است:
من با تو نه مرد پنجه بودم
|
افكندم و مردي آزمودم
|
(همان: 768)
هر كسي را نام معشوقي كه هست
|
ميبرد معشوق ما را نام نيست
|
(همان: 599)
بيچاره از مطالعة روي نيكوان
|
صد بار توبه كرد و دگربار ميكند
|
(همان: 667)
جملة بيفعل هم از انواع ديگر حذف است:
گوشم به راه تا كه خبر ميدهد ز دوست
|
صاحبخبر بيامد و من بيخبر شدم
|
(همان: 765)
تورامن دوست ميدارم خلاف هر كه در عالم
|
اگرطعنهست در عقلم اگر رخنهست در دينم
|
(همان: 799)
فرهاد را از آنچه كه شيرينترش كند
|
اين را شكيب نيست گر آن را ملالت است
|
(همان: 553)
نكتهاي كه دكتر ضياء موحد تحت عنوان تناظر نحوي در كتاب سعدي مطرح كردند، گزارهاي نحوي است كه در واقع گونهاي تداعي از نوع تضاد است.
انگشت نماي خلق بودن
|
زشت است، وليك با تو زيباست
|
(همان: 548)
درِ آفاق گشادهست وليكن بستهست
|
از سر زلف تو در پاي دل ما زنجير
|
(همان: 717)
اما سعدي گاه از تناظري استفاده ميكند كه با وجود اينكه در لفظ، تناظر مينمايد اما در معنا ترادف است. البته بلاغيون ايراني چندان به اين دو نمونه اشاره نكردهاند. در اين شيوه الفاظ با هم ضد هستند، اما معناها مترادفند.
ز چند گونه سخن رفت و در ميان آمد
|
حديث عاشقي و مفلسي و مهجوري
|
(همان: 886)
در اين نمونه جملات «سخن رفت» و «در ميان آمد» در تضاد هستند، اما سخن رفتن و حديث در ميان آمدن، مترادفند.
گر من از پاي اندر آيم گو در آي
|
بهتر از من، صدهزار از دست رفت
|
(همان: 610)
از موارد ديگر «واو تمهيد پيوندي» است. به اين نمونه دقت كنيد:
ما نتوانيم و عشق پنجه در انداختن
|
قوّت او ميكند بر سر ما تاختن
|
(همان: 825)
عهد تو و توبة من از عشق
|
ميبينم و هر دو بيثبات است
|
(همان: 553)
عاقل متفكر بود و مصلحتانديش
|
در مذهب عشق آي و از اين جمله برستي
|
(همان: 856)
آن خون كسي ريختهاي يا مي سرخ است
|
يا توت سياه است كه بر جامه چكيدهست
|
(همان: 557)
واژة «آن» در بيت فوق را نميتوان ضمير محسوب كرد، زيرا مرجعي ندارد. صفت هم محسوب نميشود. چون صفت بايد پيش از موصوف قرار گيرد. در واقع در اين مورد زبان گفتار و نوشتار با هم تعامل ميكنند و اين خود از ويژگيهاي غزل سعدي است. گويي شاعر مشغول سخن گفتن باشد. سخن او هم به دليل گزينش كلمات از زبان گفتار، هم در ساخت نحوي و هم ارجاعهايي كه گاه در كلام او بدينگونه مشاهده ميشود، زبان او را به بافت گفتار نزديك كرده است. از موارد ديگر كه از پربسامدترين موارد در سخن سعدي است، پرسشهاي بلاغي است. او غالباً تجاهل ميكند و در اين تجاهل پرسش ميكند كه در آن يك تشبيه تفصيل هم وجود دارد.
ماهنتابد به روز، چيست كه در خانه تافت؟
|
سرو نرويد به بام، كيست كه بر بام رفت؟
|
(همان: 611)
رقيب كيست كه در ماجراي خلوت ما
|
فرشته ره نبرد تا به اهرمن چه رسد
|
(همان: 637)
اگر كسي پرسشها و معاني ثانويه را در اشعار سعدي دنبال كند، با انواع و اقسام معاني ثانويه روبهرو خواهد شد. همانطور كه ميدانيد اينگونه پرسشها و تجاهل كردنها را كه هدف از آن تحقير، تحذير، انكار و... است، بيشتر در زبان گفتار به كار ميبريم، اما سعدي از اين ويژگي در سخنش بسيار بهره برده است.
ملكي؟ مهي؟ ندانم به چه كنيتت بخوانم
|
به كدام جنس گويم كه تو اشتباه داري
|
(همان: 884)
بنابر آنچه گفته شد، ويژگيهاي سبك طبيعي سعدي (در مقابل سبك متكلّف)، نزديكي نحو و واژگان به زبان طبيعي گفت و گويي، نظم نحوي طبيعي يا رواني و ترتيب طبيعي ساختارها، استفاده از وزنهاي طبيعي زبان در شعر، محتواي متناسب با عواطف طبيعي و آگاهي عادي زندگي روزمره است كه بسياري از منتقدان دورة صفويه در اين راستا سعدي را مبدع طرز وقوع ميدانند (وقوع يعني شعري كه واقعي باشد) آنان مضمون واقعي را در برابر مضمون ادعايي قرار ميدادند، همخواني برونه و درونة زبان كه در واقع همان تعادل صورت و محتواست، از ديگر ويژگيهاي سبك طبيعي اوست.
اما با وجود هرآنچه ذكر شد، گاه به ابياتي از سعدي ميخوريم كه از لحاظ نحوي سعديوار نيست. براي نمونه به غزلي با اين مطلع توجه كنيد:
گوييچهشدكانسروبن بامانميگويد سخن؟
|
گويي وفايي پر مكن ما نيز هم بد نيستيم
|
جالب اينجاست كه در بسياري از نسخ، اين غزل را نميبينيم. چرا كه اگر پنجاه نمونه از اين نوع اشعار در ديوان او بود، ديگر خود نميتوانست شعر خود را نظم چون زره در هم بنامد. به اين بخش از اين غزل دقت كنيد:
گفتي به رنگ من گلي، هرگز نبيند بلبلي
|
آري نكو گفتي ولي، ما نيز هم بد نيستيم
|
(همان: 1094)
و نمونة ديگر:
آنك عسل اندوخته دارد مگس نحل
|
شهد لب شيرين تو زنبور ميان را
|
(همان: 534)
من سعدي درگاه تو عاشق به روي ماه تو
|
هستيم نيكوخواه تو از من چرا رنجيدهاي؟
|
(همان: 1104)
كاملاً واضح است كه سياق سعدي در اين آثار ديده نميشود.
پيش از آنكه سخن خود را به پايان برسانم، لازم ميدانم كه دربارة «غلبة قطب مجازي زبان در شعر سعدي» توضيح بيشتري دهم. هنر سعدي، بيشتر در همنشيني است تا جانشيني. اگر آثار او را با خاقاني مقايسه كنيد، آنگاه مقصود من را بهتر خواهيد فهميد؛ چرا كه هنر خاقاني در استعارهپردازي يعني جانشيني است، اما در شعر سعدي زياد با استعاره روبهرو نيستيم و آنچه هست هم از آفرينش ذهني او نيست. آنچه در سخن سعدي داراي بسامد بالايي است، تداعيهاي زباني است. از ديگر ويژگيها همان سهل ممتنع بودن كلام است كه من آن را سادة جادويي ناميدهام.
در ميان علماي بلاغي يونان، شخصي به نام ديونوسيوس هاليكارناسي كتابي دارد به نام دربارة تصنيف ادبي. از آنجا كه يكي از دلمشغوليهاي يونانيان يافتن معيارهاي سبك والا بود، به تقسيمبندي سبك به سه حوزه ميپردازد كه عبارتنداز: سبك فاخر، سبك ساده و سبك جادويي كه خود تلفيق آن دو است و خطوط و مرزهاي آن قابل تشخيص نيست. مانند غزل سعدي كه اصول بلاغي آن را قاعدهمند كرد. در واقع غزل سعدي ساده است زيرا به سبك ساده نزديك است و در عين حال فاخر نيز هست. در اينجاست كه ما شعر سعدي را سهل ممتنع ميدانيم. هاليكارناسي در ميان آثار يونانيان تنها هومر را واجد اين ويژگي ميشمارد. اين ديدگاه به حوزة بحث در باب اعجاز قرآن نيز كشيده شد كه الرماني، خطّابي و جرجاني در اين حوزه به بحث پرداختهاند. آنان نيز برآنند كه چنين سخني ساده است، اما گفتار بر اين طريق، محال است؛ چرا كه بنا بر نظر بلاغت اسلامي، اينگونه كلام را چنان ميدانند كه از حد توان بشر خارج است. كلام سعدي نيز ويژگيهايي از اين خصلت را دارد. چنانكه در كمال سادگي، امكانپذير هم نيست.
منابع:
1. سعدی مصلحبن عبدالله (1385)، کلیات سعدی، به تصحیح محمد علی فروغی، تهران: هرمس.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.