سعدی: زمان اجتماعی اهل ادب* دکتر داریوش شایگان
چکیده:
آثار سعدی دو وجه دارند؛ یک وجه غنایی که در اوج شکوهش بینظیر است و یک وجه اخلاقی، حاوی پند و اندرزهای حکیمانه که در آن هم بیهمتاست، او هم استاد نثر است و هم استاد نظم. او سخن را میپرورد و تعالیم اخلاقیاش برای هر ایرانی اهل ادب، به کهن الگویی بدل شده است. با این همه، دغدغه او فقط تربیت اجتماعی نیست، بلکه در خلوت انس خود و در فورانهای عاشقانهاش، به تمام درونمایههای فاخر ادبیات عرفانی، وفادار میماند. نویسنده ضمن تبیین این امر میکوشد تا به ویژگیهای اخلاقی و تربیتی آثار سعدی بپردازد.
کلیدواژه: سعدی، گلستان، بوستان، اخلاق، تربیت اجتماعی.
بیشتر شاعران بزرگ ایران عزلتگزین بودند و کمابیش در انزوا روزگار میگذراندند. فردوسی همۀ عمر در طوس خراسان ماند و در باغی زیبا، جسم و روحش را وقف شاهکاری کرد که مقدّر بود هویت و زبان ملی ایرانیان را زنده نگاه دارد؛ خیام در نیشابور زندگی کرد، دور از جذبۀ دربار و دیوانسالاری سلجوقی. همّش بیشتر مصروف مطالعات نجومی و ریاضی شد، ولی گاهی زیر سوسوی چراغ، رباعی هم مینوشت، رباعیاتی که همه عمر در خفا و به دور از چشم نامحرمان نگاهشان داشت؛ مولوی بیشتر عمرش را در آسیای صغیر در قونیه گذراند، شهری که در پی حملۀ مغولان، از بلخ بدان پناه آورده بود. زندگی مولوی مظهر تمامعیاری است از زندگی یک مرشد سنّتی زمانه، میان مریدان بزیست و سلسلۀ تصوفش با نام مولویه شهرت یافت؛ حافظ هرگز از دیار محبوبش شیراز خارج نشد و از قرار معلوم یکبار هم که عزم سفر کرد، ناکام ماند. با وجود احترام بسیاری که در دربار داشت و نبوغش مایۀ ستایش همگان بود، منزوی ماند، حتی با علمای عصر خود هم چندان میانهای نداشت و ستیزش با زهاد و فقها شهرۀ خاص و عام است.
در میان این شاعران تنها سعدی1 زندگی اجتماعی پویایی داشت، هم اهل معاشرت بود و هم سرد و گرم روزگار چشیده، هم شاعر بیهمتایی بود و هم مردی دنیادیده:
در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایام با هر کسی
تمتّع به هر گوشهای یافتم
ز هر خرمنی خوشهای یافتم
آثار سعدی دو وجه دارند؛ یک وجه غنایی که در اوج شکوهش بینظیر است و یک وجه اخلاقی حاوی پند و اندرزهای حکیمانه که در آن هم بیهمتاست و چنانکه ذبیحالله صفا به شایستگی میگوید: «او در نثر خود شاعر است و در شعر خود اشعر».2
آثار اخلاقی سعدی در گلستان و بوستان آمدهاند و قصاید و آثار غناییاش در غزلیات، در بدایع و طیبات و خواتیم و ملمّعات. تنوع پایانناپذیر و احوال عاشقانه که بازتابی است از تجارب انسانی چند سویه که همانا جز سعدی نمیتواند بود، در ادبیات ایران بیمانند است. هم استاد نثر است و هم استاد نظم و به قول عبدالرحمن فرامرزی: «این هم یکی از غرایب روزگار است که شخصی در نظم و نثر هر دو در درجۀ اول بلکه مطلقاً اول قرار گیرد».3
فصاحت و بلاغت و انسجام و خصلت سهلِ ممتنعِ کلام سعدی، عنوانِ استاد سخن را برازندهاش ساخته است. او «سخن را میپرورد» و پدید میآورد و تعالیم اخلاقیاش، چنانکه میدانیم، به کهنالگویی برای هر ایرانی اهل ادب بدل شده است. سعدی نمونههای فرهنگی و علیالخصوص اخلاقی رایج در سنّت زمانه را از طریق تقلیدی منحصر به فرد اخذ کرده، از صافی تجربهاندوزی شخصی گذرانده و با کلام دلاویز خاص خود آنها را با چنان ظرافت و تبحری «به سلک عبارت کشیده» که دیگران از تقلید آن عاجز ماندهاند. سعدی خود در بوستان میگوید:
نگفتند حرفی زبانآوران
که سعدی نگوید مثالی بر آن
با آنکه نگارش نصیحتالملوک و اندرزنامه سابقهای دیرین در سنّت ادب فارسی دارد، سخن سعدی به سبب بلاغت یگانهاش به الگویی برای تقلید بدل شده و البته فصاحت کلامش تقلیدناپذیر است که «حد همین است سخندانی و زیبایی را».
ما ایرانیان هر یک به طریقی مدیون کلام اوییم. تعالیم سعدی در قالب زبانی فصیح و موجز و موزون که گاه به مایۀ طنز نیز آراسته است، آویزۀ گوش و ورد زبان ماست و همهجا بر حسب شرایط و موقعیتهای گوناگون با اطمینان به آنها رجوع میکنیم، مثلاً: «لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بیادبان؛ هرچه از ایشان در نظم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.
خواجه در بندِ نقشِ ایوان است
خانه از پایبند ویران است»
«دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بیفایده کردند. یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد».
«آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است».
«از کوزه همان برون تراود که در اوست».
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو میروی به ترکستان است4
ادوارد براون با تأکید بر چند سویه بودن نبوغ سعدی، آثار وی را حاوی مطالبی مطبوع طبع هر ذوق و سلیقهای، از لطیفترین تا زمختترین آنها میداند و بر این نظر است که در مقام گلچین از صحایف او ممکن است با عواطف و احساساتی روبهرو شویم که از یکسو میتواند درخور اکهارت5 (پدر عرفان آلمان) باشد و از سوی دیگر شایستۀ سزار بورجیا6 (اسقف و سیاستمدار بزهکار). براون میافزاید: «نوشتههای سعدی برای شناسایی خاورزمین خود عالمی صغیر است. فضایل آن عالم را به وجه احسن و رذایل آن را نیز به حدّ اکمل متساویاً نشان میدهد و بیسبب نیست که هرجا طی شش قرن و نیم به تحصیل زبان فارسی پرداختهاند، نخستین کتابهایی که به دست محصّل دادهاند، همین کتابهاست».7
شباهت زبان سعدی در هفتصد سال پیش با زبان امروزی ایرانیان حیرتانگیز است؛ فروغی در این باره میگوید: «گاهی شنیده میشود که اهل ذوق اعجاب میکنند که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است، ولی حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن نگفته است، بلکه ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموختهایم، سخن میگوییم، یعنی سعدی شیوۀ نثر فارسی را چنان دلنشین ساخته که زبان او زبان رایج فارسی شده است».8
البته خصلت بدیع و امروزی بودن گفتار سعدی، صرفاً به زبان وی محدود نمیشود، بلکه در محتوای آثارش نیز جاری است، چنانکه گویی در برابر فرسودگی و کهنگی گذر ایام و اعصار رویین است. ما ایرانیان همانطور که با زبان سعدی سخن میگوییم، در زندگی هم تابع نصایح و اندرزهای اوییم که بهتدریج و طی قرون متمادی خلقیات ما را ساخته است. به گفتۀ برحق عبدالحسین زرینکوب: «در این دنیایی [دنیای سعدی] که اکنون هفتصدسالی است که خاکستر فراموشی و خاموشی بر روی آن نشسته است، هنوز همه چیز زنده و جنبنده است. هم سکوت بیابان و حرکت آرام شتر را در آن میتوان دید، [... ] و هم صدای تپش قلب عاشقی را که جز خود سعدی نیست و از دهلیز خانه از دست محبوبی شربت گوارا میگیرد».9
برخی بر سعدی خرده میگیرند که اخلاق عملی و مصلحتاندیشانهاش گاه به فرصتطلبی تنزل پیدا میکند و گواهشان در نکوهش این شِق از نظام اخلاقی او، این سخن از گلستان است که: «دروغ مصلحتآمیز بِهْ از راستی فتنهانگیز».
البته شایسته آن است که این عبارت را در متن حکایت مربوط به آن بخوانیم10، والّا در باب دروغگویی و دغلکاری مصادیقی متضاد با این سخن را نیز، چه در بوستان و چه در گلستان، میتوان یافت، از جمله آنجا که میگوید:
گر راست سخن گویی و در بند بمانی
بِهْ زآنکه دروغت دهد از بند رهایی11
ولی اساساً برای درک جان کلام سعدی، لازم آن است که نظام اخلاقی او را در بستر زمانۀ خود شاعر بسنجیم. در دنیای سعدی، جایگاه انسان پیشاپیش قدرت، جامعه و خدا چنان است که آدمی برای بقا و یافتن کورهراهی در هزارتوی حیات، گریزی ندارد مگر تمکین و تسلیم در برابر شرایط مسلط زمانه. در چنین دنیایی، یگانه ارتباط انسان با هستی، تجلیّات نور حق است ولاغیر؛ دنیایی که در آن تاریخ به هیچروی مدخلیتی در تطور و تحول چیزها ندارد؛ دنیایی که در آن قدرت حاکمه در ردای مشیّت الهی عرض اندام میکند؛ دنیایی که برای ارادۀ انسان، نه عزم تغییر امور، بلکه تنها جبر تمکین را مصلحت میداند؛ دنیایی که در آن تربیت، تغییر نهاد آدمی نیست، چرا که:
عاقبت گرگزاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
و خلاصه دنیایی که در آن مفهوم آزادی فردی، به معنای امروز کلمه، هیچ محلی از اِعراب ندارد و مرام نیک بشری چیزی نیست جز توکل و تمکین در برابر ارادۀ خدا و احسان و قناعت. در چنین دنیایی، اخلاق عملی به راستی حاوی چه معنایی میتواند باشد؟
اگر زمان حضور عرفانی نزد حافظ، شکوفایی روح بین ازل و ابد است؛ اگر انسان قادر است بین قوس صعودی و نزولی، شاهد تجلیّات ازلی باشد؛ اگر حضور در جهان، چنانکه برای مولانا، از خود کندن و جهش به سوی اقیانوس جان جانان است و تطور انسان، عروج عمودی به سوی معشوق ازلی؛ اگر خویشکاری فرزانه ـ شاه، چنانکه فردوسی میگوید: فرا رفتن از مرگ است؛ انسانی که علیرغم این مراتبِ سیر و سلوک درونی، ناگزیر است راهی برای زیستن با همنوع خود و تعامل با قدرت حاکم بیابد و نانش را به عرق جبین به دست آورد، راستی تکلیفش چیست؟
یا به عبارت دیگر اگر زمانهای روایی و عرفانی و لحظات برقآسای حضور (خیام)، از منظر این شاعران، مجال رهایی و گریز از خویشتن را به آدمی میدهد تا در ذات حق فانی شود و در بقای او باقی، پس نحوۀ بودن انسان معمولی در این دنیا چگونه است؟ اینجاست که نظام اخلاق عملی سعدی معنا پیدا میکند و اهمیت شایانش نمایان میشود؛ چرا که او از نحوۀ بودن اجتماعی و حضور جمعی انسان سخن میگوید، انسانی که ناگزیر است در شرایط موجود بسوزد و با جفای روزگار بسازد.
شاید ریشۀ تناقضگویی در سخن سعدی را که برخی به درستی بر آن خرده میگیرند، باید در همین جبر و ناگزیری جست. علی دشتی در کتاب قلمرو سعدی، به برخی نقاط ضعف گفتار سعدی، بهویژه تناقضگویی او اشاره میکند و البته خود معتقد است که قدرت سخن سعدی به پایهای است که نقطههای قابل انتقاد را در ناحیۀ فکری او میپوشاند، ولی: «چون چتر زرّین طاووس را مینگریم، طبعاً چشممان به پای او هم میافتد، ولی این پا از فرّ و شکوه پر وی نمیکاهد».12
به نظر دشتی این تناقضات به صورتهای مختلف در آثار سعدی بروز یافته است: «مرد وارستۀ آزادفکر با شخص متعصب تنگنظر، نوعدوست و انسان حقیقی با متشرع قشری و مخالف هرکس که نه بر طریقت اوست، مرد اجتماع و سیاست و طرفدار سلامت جامعه با شخصی که گاهی جور و اعتساف اُمرا را میستاید». 13
نباید فراموش کرد که دنیای سعدی نه با نیروهای دگرگونکنندۀ دیالکتیک دخلی دارد و نه با تغییر و تحول تاریخ؛ با تطور روح و تکامل آن در تاریخ هم سروکاری ندارد، در این دنیا اساساً تاریخ تعیینکنندۀ روح زمانه نیست، خداوند چنانکه هگل میگوید، آن روح مطلقی نیست که در عرصۀ تاریخ تکامل یابد. در دنیای سعدی پیشرفت خطی وجود ندارد و انسان، چنانکه برای نیچه «درمانده از بیماری خود» نیست، اینجا به عکس با دنیایی تغییرناپذیر مواجهیم که بسان رؤیای خدا میشکفد، رؤیایی که فیضان هستی را مدام سیراب میکند.
اگر سعدی را در چارچوب این جهان ببینیم، درمییابیم که آموزههای سعدی با تفکر او عجین است و نظام اخلاقیاش دو هدف را دنبال میکند: یکی اینکه انسان را چنان بپرورد که از معضلات و مصایب روزگار در امانش بدارد و از قدرتهای حاکم مصون؛ و دوم آنکه پنجرهای بگشاید به عشق و عوالم غیب.
هانری ماسه در کتاب تحقیق دربارۀ سعدی میگوید: «در مقابل این عقل سلیم و این قریحۀ طنزآمیز، در اشعار دیگر یک حالت خلسۀ غمگین و رؤیاانگیز قرار دارد که همۀ احساساتی را که برای تبیین حالت خلسه به کار میرود، با رمز میپوشاند. ناپایداری روزگار، اعتقاد به جبر و تقدیر، بیهودگی کوشش بشر، فرار دیوانهوار موجودات به سوی هدفی نامعلوم در این احساسات حزنانگیز کم و بیش وجود دارد و شاعر میکوشد همۀ آن را حتی در یک بیت به خواننده القا کند:
وفاداری مدار از بلبلان چشم
که هر دم بر گلی دیگر سرایند»14
مقصدی که سعدی میجوید، عبارت است از: کنار آمدن با قدرت حاکم تا آنجا که میسّر است، قدرتی که دو وجه دارد: دیانت و حکومت؛ امکان بقا در جبر و جفا؛ ترغیب آدمی به آگاهی و هوشیاری، به انتخاب خلقیات توأم با اعتدال و مدارا؛ اهلی کردن سرشت عاصی بشر با تشویق او به عشق ورزیدن، به خاموشی؛ تربیت انسان در جهت سازش و تطبیق با نظام منجمد و انعطافناپذیر موجود. سعدی میکوشد در سایۀ روزگاری که مانند اهرام ثلاثه صلب و سخت است، مفرّی برای انسان زمینی بجوید:
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد
ضرورت است که با روزگار درسازی
هشت باب گلستان و ده باب بوستان متناسب با همین مقاصد شاعرند.
بوستان و گلستان را باید دو کتاب مکمل هم بهشمار آورد. البته گلستان پس از بوستان تألیف شده است و متنی بسیطتر دارد و واحدهای کوچک آن مستقلند. هنر قصهگویی مؤلف در همهجای این شاهکار توجه خواننده را به خود جلب میکند و هر بخش آن حاوی مجموعهای از اندرزها و کلمات قصار است. سعدی در گلستان از تمسّک به امور و وقایع منبعث از تاریخنگاری و تذکرهنویسی میپرهیزد و از سنّت رایج فاصله میگیرد. او صرفاً به امور مربوط به زندگی و منش مخاطبانش میپردازد.
گلستان به نثر مسجع حیرتانگیزی آراسته به فصاحت و بلاغت و ظرافت و شیوایی و ایجاز و استحکام، نگاشته شده است که کمتر در ادبیات فارسی سابقه دارد و از لحاظ سبک و سیاق در مقولۀ «مقامات» جای میگیرد15. در این نوع نگارش وجه تعلیمی به گونهای نیست که باعث ملال خواننده شود؛ سعدی خود در پایان گلستان با عباراتی دلکش در اینباره میگوید: «غالب گفتار سعدی طربانگیز است و طیبتآمیز؛ و کوتهنظران را بدین علت، زبان طعن دراز گردد که مغز دِماغ بیهوده بردن و دود چراغ بیفایده خوردن، کار خردمندان نیست. ولیکن بر رأی روشنِ صاحبدلان که روی سخن در ایشان است، پوشیده نماند که دُرّ موعظههای شافی را در سلک عبارت کشیده است و داروی تلخ نصیحت، به شهد ظرافت برآمیخته، تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند».
بوستان نیز، همانند گلستان، هدف تربیتی دارد و یک مثنوی چهارهزار بیتی است که در بحر متقارب سروده شده است. ملکالشعرای بهار دربارۀ بوستان میگوید: «تاکنون در فارسی، کتابی به این کاملی و تمامی و متانت و سادگی نوشته نشده و برای درس معاشرت و تدبیر زندگی، فیحد ذاته منحصربهفرد است».16
هم بوستان و هم گلستان، به فصلی آغاز میشوند که یک «نصیحتالملوک» کلان است.17 به بوستان با اندرزهای انوشیروان و دیگر پادشاهان کهن گام مینهیم و باب اول گلستان هم مجموعهای از اندرزهاست خطاب به پادشاه و درباریانش.18
سعدی در اغلب حکایاتش، خود را با شخصیتهای داستان یکی میداند و به مسائل با فاصله مینگرد. حتی خود را از امیران برتر میداند و چنانکه در بابهای اول بوستان و گلستان آمده است، مدام امیران را اندرز میدهد و به عدلگستری فرامیخواند. در مقابلِ قدرت، خود را مردی درویش میداند؛ حتی مرتبهای بالاتر از طبقۀ علمای مذهبی برای خود قائل است. این بلندمرتبگی، حاصل آزادگی اوست که خود از خصال درویشی و استقلال درونیاش نشأت میگیرد، چنانکه در بوستان میگوید:
گره بر سرِ بندِ احسان مزن
که این زرق و شیداست و آن مکر و فن
زیان میکند مرد تفسیردان
که علم و ادب میفروشد به نان
کجا عقل، یا شرع، فتوا دهد
که اهل خرد دین به دنیا دهد
ولیکن تو بِستان که صاحبخرد
از ارزانفروشان به رغبت خرد
توشۀ نظری سعدی در رویارویی با پادشاه، همان است که در مقام درویشی آموخته است. او در آثارش بهندرت از کتابی نقل میآورد، چون به تأثیر و نفوذ مکتب خود آگاه است، مکتبی که متکّی بر قدرت الهی است و او را فراتر از پادشاه و دور از حیطۀ سلطۀ او جای میدهد تا در اندرزگویی به سلطان هرگز هراسی به دل راه ندهد «بترس از خدای و مترس از امیر».
سعدی به نفوذ کلام خود به طرزی عجیب اعتقاد دارد:
زبان درکش ار عقل داری و هوش
چو سعدی سخن گوی، ورنه خموش!
او خود را به نحوی سرمشق جامعه میداند، در قالب انسانی که از هر فرصتی برای آموختن بهره میگیرد:
برو خوشهچین باش، سعدی صفت
که گرد آوری خرمنِ معرفت
حکیمی که هم درس میآموزد و هم درس میدهد و حکمتی که به عمل درآید، مستلزم ظرافت شخصی و کمالیافتگی است.19
در سخنان سعدی غالباً خصایص انسانی رویاروی یکدیگر قرار میگیرند: پادشاه و درویش حکیم، مرد پارسا و آدم دنیادوست، فقیر و غنی، جوان و پیر، توانگر و درویش و...
سعدی در پایان بوستان، به پایان زندگی خود مینگرد و به زبان مردی کهنسال سخن میگوید. احساس نزدیک شدن مرگ، با دریغ و افسوس همراه است. تأسف نه برای از دست دادن زندگی، بلکه تأسف از اینکه زندگی را در فراموشی خدا سر کرده است:
فغان از بدیها که در نفسِ ماست
که ترسم شود طعنِ ابلیس، راست
چو ملعون پسند آمدش قهرِ ما
خدایش بینداخت از بهرِ ما
اینکه سعدی موفق شده است نقشی چنین تعیینکننده در پرورش و تکوین خلقیات ما داشته باشد، از آن جهت است که او در عین حال استاد سخن است، تجسّم کمال زبان است، هم در سطح غنایی و زیباییشناسانۀ احوال درون و هم از لحاظ وضوح و بداهت و ایجاز در شیوۀ نگارش. همانطور که شیوۀ جذاب و نجیبش الگوی ظرافت در بیان شده است، همانطور هم اخلاق ملهم از آن، رفتار ایرانیان را شکل بخشیده است. این نکته نیز درخور ذکر است که در تشریح آداب رفتاری یک انسان فرهیخته، سعدی همان نقشی را در تکوین روح ایرانی ایفا میکند که کنفوسیوس در جامعۀ چینی. سعدی در هنرش میکوشد زوایای خشن روح انسانی را بتراشد، زمختیهایش را صیقل دهد و ظرافت و لطافت به آن ببخشد، تا او را با شرایط جامعهای هماهنگ سازد که به هیچ تغییری تن در نمیدهد، چون از هرگونه جبر تاریخی عاری است و نظامش مبتنی بر قضا و قَدَر است.20
اگر طبق نظر «ورنر یگر» تعلیم و تربیت (پایدِیا) برای یونانیان به این معناست که خلقیات انسان را آگاهانه چنان شکل دهیم که منطبق بر یک صورت آرمانی باشد21، میتوان گفت که این صورت آرمانی از دیدگاه سعدی همان الگوی ایرانی ـ عرفانی است که از اسلام نشأت میگیرد؛ یعنی انسانی که در صورت خداوند خلق شده، عالم صغیری که جامع تمام اسماء و صفات الهی است که به جز خدا نبیند که کجاست مقام آدمیت.
تن آدمی شریف است به جان آدمیّت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیّت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدّ است مکان آدمیّت22
ولی آرمانی که سعدی میخواهد مطابق با آن انسان را بپروراند، در سطح اجتماعی شکننده است و تابع حوادث و قدرتهای زمینی حاکم. از اینروست که میکوشد انسان را به گونهای تربیت و اصلاح کند که علیرغم خودکامگی حکّام و ظلم فقها، از عهدۀ ادامۀ زندگی برآید، کمتر رنج ببرد و خود را با این آرمان تطبیق دهد، آرمانی که در نهایت متضمن آخرت نیک او هم خواهد بود. به عبارت دیگر مشی تربیتی او هم انسان را از گزند قدرتهای حاکم در امان میدارد و هم از مواهب اخروی بهرهمندش میسازد. این است شاید تعلیم و تربیتی که سعدی تمام همّش را مصروف عرضۀ آن کرده است.
کتابهای تعلیمی سعدی، حاوی هزاران مَثَل و سخن حکیمانه و قصه و حکایت است. این مجموعه، تار عظیمی از معانی را تنیدهاند که انسان اهل آداب در درون آن، طبق قواعد خاص زندگی میکند، خود را با ضوابط معیّن آن تطبیق میدهد و همرنگ جماعت میسازد تا بلکه رفتاری نمونه داشته باشد. به یمن فرآیند تقلیدی این الگوها، اثر سعدی فضای شفاف تبلور ارزشهایی شده که با رسوخ در نظام فرهنگی جهانِ ایرانی، منش و رفتار هر انسان اهل ادبی را تعیین کرده است. پس اندیشیدن در این عرصه، طرح مسئله نیست، بلکه برعکس تطبیق دادن پرسشها با پاسخهایی است که پیشتر داده شدهاند. پند و اندرزهای سعدی تشکیلدهندۀ ذخیرهای غنی از عقل سلیم و نظام اخلاق عملی است که هر ایرانی بر حسب حال خود از آن بهره میگیرد و متناسب با شرایط و موقعیتهای متفاوت از آن سود میجوید. خواه آنگاه که آدمی را به احسان و سخاوت فرامیخواند23 تا آنجا که هیچ آفریدهای حتی جانوران24 را از این فضیلت خود بینصیب نگذارد:
دل زیردستان نباید شکست
مبادا که روزی شوی زیردست
خواه آنجا که اندرزِ تواضع میدهد و آدمی را از غرور و تکبّر که برخاسته از آتش است و ابلیسی، برحذر میدارد؛ چه آن هنگام که از رضا در برابر تقدیر سخن میگوید و تقدیر را مشیّت الهی میخواند و خوشبختی و بدبختی را بازتاب آن میداند و ضمن تسلّی دادن انسان در مواجهه با قهر سرنوشت، نوید جهانی آکنده از عدالت را میدهد که در فراسوی مرگ وجود دارد؛ چه آنگاه که درس قناعت میدهد25 و آدمی را به امساک فرامیخواند:
آز بگذار و پادشاهی کن
گردنِ بیطمع، بلند بود
چه وقتی از تربیت و پرورش سخن میگوید26؛ یا به آداب صحبت و نیکو سخن گفتن میپردازد و در باب خاموشی و حفظ زبان اندرزها میدهد:
تا ندانی که سخن عین صواب است، مگوی
و آنچه دانی که نه نیکوش جواب است، مگوی
و در جای دیگر:
خامشی بِهْ که ضمیرِ دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
و نیز:
چو کاری بیفضول من برآید
مرا در وی سخن گفتن نشاید
وگر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
و سرانجام آنجا که به موضوع شکر میپردازد27 که از ایمان نشأت میگیرد و اساس آن دانستن قدر نعمات الهی است و تسلیم کامل در برابر خدا و رهین منّت او بودن. آنچه انسان دارد و آنچه هست همه از آنِ خداست:
تو قائم به خود نیستی یک قدم
ز غیبت مدد میرسد دم به دم
نزد سعدی، معرفت آن است که مناسک آداب را به خوبی بشناسی و از خاطرۀ قومی، کتابی بگشایی تا همه از آن منتفع شوند (سنّت شفاهی هم از همینجا میآید)؛ نکتهسنجی آن است که کلام شایسته را در زمان مناسب بگویی، از تنشهای آشتیناپذیر و برخوردهای بیهوده بپرهیزی؛ تفکّر هم در اصل تذکر است، یعنی فعلیت بخشیدن به آنچه در خاطرۀ جمعی نهفته است.
پس چه راهی در سنّت برای انسان گشوده است؟ یا آیین جوانمردی فردوسی را باید در پیش گیرد، یا به سیر و سلوک تصاعدی عشق نزد حافظ و مولوی مشرف شود، یا چون خیام کنج عزلت گزیند، یا آنکه با برخورداری از همگی اینها در این دنیا بزید و به نصایح و اندرزهای استاد سخن گوش جان بسپارد که او «آنچه شرط بلاغ است» گفته و بر ماست که از سخنانش «پند» گیریم یا «ملال». به عبارت دیگر با مدارای حکیمانۀ انسان اجتماعی روبهرو میشویم و یا زمان حضور انسانی که به آداب رفتاری مشرف است. همین خصلت این جهانی سعدی است که او را مقبول طبع غربیان نیز کرده است، به قول هانری ماسه: «این محبوبیت سعدی را در اروپا، تنها با نوعی تجانس فکری وی با نبوغ غربی میتوان تعبیر کرد، تجانسی که بیشک اصولاً بر اثر سبک زیبا و ظریف و موجز سعدی به وجود آمده است. ما غربیان وقتی آثار شاعران بزرگ ایران را میخوانیم، با وجود همۀ نبوغ آنان، فکری ناآشنا در آنها مییابیم. در آثار سعدی، حتی با خواندن ترجمۀ آنها، این تباین از بین میرود؛ با خواندن کتابهای سعدی این پیوستگی دائم و معتدلِ عقل و تخیّل، این فلسفۀ عقل سلیم و این اخلاق کاملاً عملی که با سبکی بسیار هموار بیان شده است، مشاهده میگردد. ارنست رنان28ـ که همیشه بسیاردان بود ـ وقتی میگفت: سعدی به واقع یکی از ماست، اشتباه نمیکرد».29
دغدغۀ سعدی فقط تربیت اجتماعی نیست، بلکه در خلوت انس خود و راز و نیاز درونیاش، در فورانهای عاشقانهاش که بسیار زیباست، به تمام درونمایههای فاخر ادبیات عرفانی ایران وفادار میماند. این رنگ عرفانی که در بسیاری از اشعار سعدی موج میزند، گواه آن است که او علیرغم اندرزگویی و نظام اخلاق عملیاش، شاعری است که گوشش به پیغامهای ابدی ادب ایران گشوده است.30 سعدی با آنکه قصایدی هم سروده است، به مدد قریحۀ تابناکش بر امکانات غزل چیرگی مییابد و آن را بر قصیده ارجح میداند و این قالب شعری را میپرورد و باب میکند، او فطرتاً غزلسراست.31 غزلیات سعدی که برخاسته از همان روحیۀ عاشقانۀ او در گوشههایی از بوستان است، طلیعهدار ظهور غزلسرایی چون حافظ شد، تنها شاعری که در عرصۀ غزل، گوی سبقت از سلف خود، شیخ اجل، ربود و این قالب شعری را به چنان اوج و عظمتی رساند که دیگر هیچگاه دست شاعری به جایگاهی رفیعتر از آن نرسید. ضیاء موحد معتقد است عشقی که سعدی در قالب غزل بیان کرده، در قیاس با عشق انتزاعی حافظ، بسی زمینیتر و جسمانیتر است.32 گویا سعدی حتی در این عرصه هم یکسره نگاه انسانیاش را از زمین برنمیگیرد.
اوج نغمههای عاشقانۀ سعدی نه در گلستان و بوستان، بلکه در غزلیات او تجلّی پیدا کرده است. عشق، تنها موردی است که سعدی در مواجهه با آن، از جانب اعتدال و شیوۀ همیشگیاش عدول میکند و زمام اختیار عقل از کف میدهد. عشق شکیبایی و آرامش را از انسان میگیرد، آدمی باید در بیرون از خود زندگی کند؛ زیرا که عاشق، معشوق را از برای خود معشوق دوست دارد. عاشق در طلب آن است که به دست معشوق بمیرد، درد عشق را دوست دارد و تن و جان به آن میسپارد:
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
سعدی با همۀ خویشتنداری و اعتدالی که در ادای مقاصدش مراعات میکند، آنگاه که به عشق میرسد، سراپا مِهر و شوریدگی است. عشق او از مخلوق آغاز میشود، ولی عاقبت به خالق میرسد:
خوشتر از دورانِ عشق ایام نیست
بامدادِ عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست، انجام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
میبرد، معشوق ما را نام نیست
سرو را با جمله زیبایی که هست
پیش اندام تو هیچ اندام نیست
خوابِ بیهنگامت از ره میبرد
ورنه بانگ صبح بیهنگام نیست
سعدیا چون بت شکستی خود مباش
خودپرستی کمتر از اصنام نیست
پرداختن به وجوه مختلف هنر سعدی البته در این جستار کوتاه نمیگنجد و از همین رو بیشتر سطور این نوشتار به وجه اخلاقی آثار وی اختصاص یافته است و به بُعد دیگر هنرش که همانا روحیۀ عاشقانه و تبحر او در پرداخت مضامینی از این دست است، کمتر پرداخته شده است. لیکن از این همه پند و اندرز و تعلیم و تربیت و نصیحت و آموزش و نظام اخلاقی که سعدی بیدریغ و سخاوتمندانه در اختیار خوانندگانش قرار داده که بگذریم، این شاعر نامور دست آخر، در کنه وجودش انسانی است وارسته و بینیاز و آزاده و عاشق و سرشار از رأفت و مهر. وجودش به آزادگی و عشقی پاک سرشته است. برای ختم کلام، این قطعه شعر از بوستان را برگزیدم که در نهایت لطافت، چکیدۀ حکمت سعدی را از تواضع و صداقت و احسان تا عرفان و مهر و عشق، همه را یکجا در خود گنجانیده است:
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟
گر او هست حقّا که من نیستم
چو خود را به چشمِ حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لؤلؤِ شاهوار
بلندی از آن یافت کاو پست شد
درِ نیستی کوفت تا هست شد
...........................
پینوشت:
1. نام اصلی سعدی محل اختلاف است، برخی او را ابومحمد مُصلِحالدین بن عبدالله گفتهاند. سعدی، تخلص شعری شیخ است که او به افتخار و احترام اتابک سعد بن زنگی، پسر اتابک ابوبکر، انتساب به وی را برای خود تخلص قرار داد.
2. دکتر حسن انوری، گزیدۀ گلستان سعدی، نشر قطره، تهران، 1384، ص 66.
3. همان، ص 58.
4. نمونههای آشنا که نزد ایرانیان صورتی ضربالمثلوار پیدا کردهاند، بسیارند:
ـ دوست را چندان قوّت مده، که دشمنی کند، تواند.
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمُرد و بیمار بزیست
فرق است میان آنکه یارش در بر
تا آنکه دو چشم انتظارش بر در
ـ قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.
درمداران عالم را کرم نیست
کرمداران عالم را درم نیست
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
گربۀ مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از جهان برداشتی
ـ ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پُر کند یا خاک گور
ـ مشک آن است که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید.
- نه چندان بخور کز دهانت برآید
نه چندان که از ضعف جانت برآید
- خدای ار به حکمت ببندد دری
گشاید به فضل و کرم دیگری
- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شرّ مرسان
- به دست آوردن دنیا هنر نیست
یکی را گر توانی دل به دست آر
- ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
- ای شکمِ خیره به تایی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا
- برو شادی کن ای یار دلفروز
غم فردا نشاید خوردن امروز
- پای در زنجیر پیش دوستان
بِهْ که با بیگانگان در بوستان
ـ جور استاد بِه ز مِهر پدر.
ـ عطای او را بهْ لقای او بخشیدم.
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
دلِ زیردستان نباید شکست
مبادا که روزی شوی زیردست
مزن بر سرِ ناتوان دست زور
که روزی به پایش درافتی چو مور
تو نیکویی کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم
به غمخوارگی چون سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من
نابرده رنج، گنج میسّر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
5. Meister Eckhart (1260-1328).
6. Cesare Borgia (1475-1507).
7. E. G. Browne, A Literary of Persia, Volume II, Cambridge, First Edition 1906, London, 1956, p. 532.
این کتاب با نام تاریخ ادبی ایران، به قلم پاشا صالح به فارسی برگردانده شده است.
8. محمدعلی فروغی، کلیات سعدی، انتشارات الهام، تهران، 1388، ص 19.
9. دکتر حسن انوری، گزیدۀ گلستان سعدی، ص 68.
10. در حکایت اول باب نخست گلستان آمده است: «پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالتِ نومیدی مَلِک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن، که گفتهاند هر که دست از جان بشوید، هرچه در دل دارد بگوید.
وقتِ ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سرِ شمشیرِ تیز
مَلِک پرسید: چه میگوید: یکی از وزرای نیکمحضر گفت: ای خداوند، همی گوید: والکاظِمینَ الغیظَ وَالعافینَ عَنِ الناسِ. مَلِک را رحمت آمد و از سرِ خون او درگذشت. وزیر دیگر که ضدّ او بود، گفت: ابنای جنسِ ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن؛ این مَلِک را دشنام داد و ناسزا گفت. مَلِک روی از این سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ وی پسندیدهتر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی و خردمندان گفتهاند: دروغ مصلحتآمیز، بهْ که راستی فتنهانگیز».
11 و همچنین است سخنی دیگر در مذمّت دروغگویی:
یکی را که عادت بود راستی
خطایی رود درگذارند از او
وگر نامور شد به قول دروغ
دگر راست باور ندارند از او
12. علی دشتی، قلمرو سعدی، زیر نظر دکتر مهدی ماحوزی، انتشارات زوّار، تهران، 1390،
ص 14.
13. همان، ص 279.
14. هانری ماسه، تحقیق دربارۀ سعدی، ترجمۀ غلامحسین یوسفی و دکتر محمدحسین مهدوی اردبیلی، انتشارات توس، تهران، 1364، ص 345.
15. شارل ـ هانری دوفوشه کور، اخلاقیات، ترجمۀ محمدعلی امیرمعزی و عبدالمحمد روحبخشان، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1377، ص 444.
16. دکتر حسن انوری، گزیدۀ بوستان سعدی، نشر قطره، تهران، 1383، ص 35.
17. دوفوشه کور، اخلاقیات، ص 456.
18. برخی از سخنان مشهور سعدی در اندرز پادشاهان از این قرار است:
پادشاهی که طرحِ ظلم افکند
پای دیوار مُلک خویش بکند
نکند جورپیشه، سلطانی
که نیاید ز گرگ، چوپانی
ـ بدان که ملوک از بهر پاس رعیّتند، نه رعیّت از بهر طاعت ملوک.
- ای پادشاه شهر چو وقتت فرارسد
تو نیز با گدای محلّت برابری
- گر پنج نوبتت به درِ قصر میزنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری
ـ پادشاهی به دیدۀ استحقار در طایفۀ درویشان نظر کرد. یکی زان میان به فراست به جای آورد و گفت: ای مَلِک ما در این دنیا به جیش از تو کمتریم و به عیش خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر.
چو آهنگِ رفتن کند جانِ پاک
چه بر تختْ مردن، چه بر روی خاک
19. سعدی دربارۀ آموختن و سپس به کار گرفتن آن معرفت، میگوید:
مرد خردمند هنرپیشه را
عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکی تجربه آموختن
با دگری تجربه بردن به کار
20. سعدی از جبر روزگار و تقدیر سخن بسیار میگوید، از جمله در این غزل:
بیچارۀ توفیقند، هم صالح و هم طالح
درماندۀ تقدیرند، هم عارف و هم عامی
جهدت نکند آزاد، ای صید که در بندی
سودت نکند پرواز، ای مرغ که در دامی
جامی چه بقا دارد، در رهگذر سنگی؟
دور فلک آن سنگست، ای خواجه تو آن جامی
این مُلک خلل گیرد، گر خود مَلِک رومی
وین روز به شام آید، گر پادشه شامی
21. Werner Jaeger, Paideia, the Ideals of Greek Culture, vol. I, Galaxy Books, New York 1965, p. XXII.
این کتاب با نام پایدِیا، به قلم آقای محمدحسن لطفی، در سال 1376 از سوی انتشارات خوارزمی به فارسی برگردانده شده است.
22. صورت کامل این شعر زیبای سعدی از این قرار است:
تن آدمی شریف است به جان آدمیّت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیّت
خوروخوابوخشموشهوت شغباستوجهلوظلمت
حَیَوان خبر ندارد ز جهان آدمیّت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیّت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیّت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیّت
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدّ است مکان آدمیّت
طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیّت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیّت
23. در بسیاری از اشعار سعدی، سرمشق و الگوی احسان، حاتم طایی است: «هر که نان از عمل خویش خورد، منّت حاتم طایی نبرد».
24. مثلاً آنجا که میگوید:
میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
25. مسئلۀ قناعت در باب سوم گلستان با توجه مؤلف به تقابل میان ثروت و فقر مطرح میشود: «خواهندۀ بزازان حلب میگفت: ای خداوندان نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سؤال از جهان برخاستی». یا در جای دیگر میفرماید: «دولت نه به کوشیدن است، چاره کم جوشیدن است».
26. «باب هفتم بوستان» و «باب هفتم گلستان» هر دو به تربیت اختصاص دارند؛ تربیت بر اساس مقدمۀ باب هفتم بوستان، عملی است که عقل به وسیلۀ آن هوی و هوس را به انتظام درمیآورد:
تو خود را چو کودک ادب کن به چوب
به گرز گران مغز مردان مکوب
وجود تو شهریست پر نیک و بد
تو سلطان و دستور دانا، خرد
رضا و ورع، نیکنامانِ حرّ
هوی و هوس، رهزن و کیسهبُر
27. موضوع شُکر که والاترین و برجستهترین فضایل نزد سعدی است، در «باب هشتم بوستان» آمده است.
28. Joseph Ernest Renan (1823-1892).
29. هانری ماسه، تحقیق دربارۀ سعدی، ص 345.
30. به نظر فوشه کور، تأثیر تصوف در تمامی باب چهارم بوستان (در تواضع) آشکار است. «این امر سبب شده است که در ذهن سعدی مفهومی از اخلاق پدید آید که بسی گستردهتر از آن است که تا آن هنگام در اخلاق سنتی رایج بوده است». دوفوشه کور، شارل ـ هانری، اخلاقیات، ص 431.
31. این غزل زیبای عاشقانه منسوب به سعدی است:
بربود دلم در چمنی سرو روانی
زرین کمری، سیمبری، موی میانی
خورشید وشی، ماه رخی، زهرهجبینی
یاقوتلبی، سنگدلی، تنگدهانی
عیسینفسی، خضر رهی، یوسف عهدی
جممرتبهای، تاجوری، شاهنشانی
شنگی، شکرینی، چوشکر در دل خلقی
شوخی، نمکینی، چو نمک شور جهانی
جادوفکنی، عشوهگری، فتنهپرستی
آسیبِ دلی، رنجِ تنی، آفتِ جانی
بیدادگری، کجکلهی، عربدهجویی
شکّرشکنی، تیرقَدی، سختکمانی
در چشم امل، معجزۀ آبِ حیاتی
در باب سخن، نادرۀ سحرِ بیانی
بیزلف و رخ و لعل لب او شده سعدی
آهی و سرشکی و غباری و دخانی
32. ضیاء موحد، سعدی، انتشارات نیلوفر، تهران، 1392، ص 99.
..............................
* برگرفته از: شایگان، داریوش (1393). پنج اقلیم حضور (فردوسی، خیام، مولوی، سعدی، حافظ): بحثی دربارۀ شاعرانگی ایرانیان، تهران: انتشارات فرهنگ معاصر، ص 109ـ87.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1395/10/14 (1153 مشاهده) [ بازگشت ] |