روششناسي شعر سعدي دکتر علیرضا فولادی چکیده:
سعدی نیز همانند هر شاعر دیگری در خلق آثارش از منطقی خاص پیروی نموده است. او بر آن است تا برای تعارض میان اخلاق و طبیعت آزاد انسان راهکاری بیابد و بر آن است که باید مسائل اخلاقی را با ظرافت هنری، فکری و فرهنگی آمیخت؛ چرا که زیبایی است که میتواند اخلاق را همراه با خویش در ذهن مخاطب جای دهد. این امر در تمام آثار سعدی بازتاب یافته که در این مقاله بر اساس روششناسی شعر سعدی بدان پرداخته شده است.
کلید واژه: روششناسی، بوستان، گلستان، غزلیات سعدی.
از هر ديدگاهي كه به شعر شاعران بنگريم، نتايج متناسب با آن ديدگاه را به دست ميآوريم. تعداد ديدگاهها كم نيست به خصوص امروزه با گسترش نظريههاي ادبي، ميتوان از ديدگاههاي متعدد به نتايج متفاوتي دست يافت. بحث من روششناسي شعر سعدي است. در واقع روششناسي را به عنوان يك ديدگاه برگزيدم تا از آن به باغ پر گل شعر سعدي بنگرم.
نخست بايد پرسيد كه روششناسي چيست؟ روششناسي يا متدولوژي، امروزه بيشتر راجع به علوم به كار ميرود. من نميخواهم وارد سابقة كاربرد اين ابزار در علوم شوم. تنها بايد اذعان داشت كه اصطلاحاتي مانند روششناسي فيزيك يا روششناسي شيمي يا روششناسي علم و... وجود دارد كه البته در آن جايگاه كاربرد افزونتري دارد، اما تاكنون ديده نشده كسي دربارة روششناسي يك شاعر به بحث بپردازد. چون شعر را امري ذوقي و معرفتي ميپندارند و در آن مدل پژوهش دقيق و تعريف شده را دربارة شعر كارا نميدانند.
من برآنم كه اين بحث جديد را مطرح كنم، چرا كه راهكارهايي دارد و نتايج كاملاً علمييي نيز به دست ميدهد. اين بحث را بدون تجربه و پيشينه ارائه نميدهم.
ولي پيش از آغاز بحث بايد تعريفي دقيق از روششناسي ارائه كرد. روششناسي عبارت است از: شناخت ساختار گفتار در پيوند تعليلي با ساختار انديشه. يعني اينكه شعر سعدي را بررسي كرده و از آن دريچه به انديشه و مباني فكري وي دست يابيم و سپس نشان دهيم كه آن مباني در زبان چه تأثيري داشته و چه نمودهايي به دست داده است.
در رابطه ميان زبان و انديشه دو نظريه وجود دارد كه از سوي زبانشناسان و فيلسوفان عنوان شده است. عدهاي معتقدند كه انديشه مقدم بر گفتار است. در واقع آنها ميگويند تا انديشه نباشد، گفتار حاصل نميشود. عده ديگري نيز معتقد هستند كه انديشه و گفتار يكي هستند و با هم بروز ميكنند. اصلاً بدون سخن نميتوان فكر كرد و تا كلمهاي در ذهن نباشد، ما نميتوانيم فكري را سامان دهيم.
اين دو نظريه در آثار ادبي گذشتگان ما وجود داشته، اما زبانشناسان و فيلسوفان امروزي طرح وسيع آن را مطرح و عنوان كردهاند. مثلاً سعدي دربارة نظرية اول كه همان برتري انديشه بر گفتار است، ميگويد:
اول انديشه وانگهي گفتار*
پايبست آمدهست و پس ديوار*
)سعدي، 1385: 13(
راجع به نظريه دوم نيز، در ادبيات خود ميتوانيم نمونههايي را بيابيم. براي نمونه نظامي گنجوي گفته است:
اولِ انديشه، پسينِ شمار*
هم سخن است، اين سخن اينجا بدار*
)نظامي، 1376: 39(
اينها را بدان دليل مطرح كردم كه دريابيم آنچه در روششناسي مطرح ميشود، به ديدگاه دوم نزديك است؛ چرا كه در آن انديشه و زبان همگام هستند، ولي تفاوت آنها در آن است كه در ديدگاه اخير رابطة تعليلي مطرح نيست، اما در روششناسي رابطة تعليلي اهميّت دارد. بدينگونه كه انديشه، علت زبان است و انديشة موجود توسط زبان اتفاق ميافتد. اين امر تا آنجا پيش ميرود كه معتقديم ميتوان از ظاهر امور به باطن آنها پي برد. اين تعريف عام روششناسي است. حال با اين شيوه ميخواهيم وارد شعر سعدي شويم.
نكته اينجاست كه ما ميتوانيم روششناسي را نوعي منطق به حساب آوريم؛ يعني در اين بحث ميخواهيم منطق شعر سعدي را بررسي كنيم. بنابراين منطق، تنها منطق ارسطويي نيست. هر فرد شاعر و گوينده، صاحب يك منطق است. در واقع روششناسي يك مذهب دارد (البته نه در معناي محدود). هركس به اندازة انديشة خود داراي ظاهري است، اين ظاهر تمام منطقش را تشكيل ميدهد و سعدي هم از اين امر مستثني نيست. پيش از پرداختن به نكتههاي دقيقتر اين موضوع، لازم به ذكر است از آنجا كه بوميسازي بحثهاي علوم انساني از مسايل مهم جامعة ماست، بحث روششناسي يك مبناي فكري محكمي را به دست ميدهد تا بتوان علوم را ايرانيسازي كرد. حال چگونه اين امر ممكن ميشود؟ ما ايرانيان به هر چه كه مينگريم، آن را همراه با باطن آن ميبينيم. در واقع مبناي فكري ما بدينگونه است.
در جهان دو فلسفة معروف وجود دارد كه مباني فكري مردم مختلف را تشكيل ميدهند. يكي فلسفة افلاطوني است كه براساس ايدهآليسم است و بسيار ذهنگراست و ديگري فلسفة ارسطو است و براساس رئاليسم است و واقعگراست. فلسفة ايراني و مبناي فكر ايراني آن است كه واقعيت را همراه با ذهن (ظاهر را همراه با باطن) ميبينند. اين همان مبناست. علوم ما اگر بدينگونه مورد بررسي قرار بگيرند، آنگاه ميتوان گفت كه بوميسازي شدهاند.
حال به تعريف روششناسي باز ميگرديم؛ شناخت ساختار گفتار در پيوند تعليلي با ساختار انديشه. اين در واقع همان نگاهي است كه با فكر و ديد ايراني متناسب است. در واقع يك نوع الگوي ايراني براي ورود به ادبيات و آثار ادبي است.
بايد متذكر شوم كه برخورد من با روششناسي، يك برخورد ابداعي و جديد است و اگرچه اين برخورد در همان كارهاي روششناسي غربيها هم به نوعي ديده ميشود، اما منسجم نشده است.
نكتة ديگر دربارة تفاوت روششناسي با سبكشناسي و نقد ادبي است. تفاوت اينها در روال كارشان است. اگر به سبكشناسي نگاه كنيم، درمييابيم كه روال سبكشناسي، توصيفي است. گاهي آمار نيز وارد كار ميشود، ولي اين آمار در كمك به توصيف است و در سطح حركت ميكند. ممكن است حتي علوم ديگر نيز به ياري سبكشناسي بيايد. مثلاً در سبكشناسي شاعران، يك منطقه جغرافيا به كمك سبكشناسي آمده است. نقد ادبي نيز روال تحليلي دارد. تحليل با تعليل فرق دارد. تحليل بدين معناست كه آثار ادبي را رمزگشايي كنند و عليالظاهر به عمق آن پي ببرند. ظاهر ابزار يك نوع ورود ژرفنگرانة نقد ادبي به آثار ادبي است، اما در روششناسي بنا بر تعليل گذاشته شده است. در اينجا انديشه، علت گفتار است. به بياني ديگر، باطن علت ظاهر است. در واقع بحث ما دربارة سعدي پيرامون اين مطلب است كه آيا سخن در انديشة سعدي جاي دارد يا نه؟ بدون شك هر چه اين فضا قابل بحث باشد، از ديدگاه ورود به روششناسي اهميت دارد. حال روششناسي شعر سعدي را چگونه پيش ببريم؟ اين بحث پر دامنهاي است، اما سعي ميكنم در چند جمله، الگوي اصلي كار را ارائه دهم.
روش دو جنبه دارد: جنبة انديشگاني و جنبة گفتاري. من تعمداً جنبة زباني را به كار نميبرم. چون زبان مفهوم وسيعتري نسبت به گفتار دارد. وقتي شعر يك شاعر را ميخوانيم، بايد از سطح به عمق، از عمق به سطح آييم و رابطة جزء و كل و كل و جزء را مورد بررسي قرار دهيم تا بتوانيم مبنا و مركز انديشة آن را دريافته و سپس تأثير آن را در گفتارش بشناسيم و دريابيم كه چگونه علت اين نوع گفتار شده است.
دو پرسش نخست كه در ذيل آمده، مربوط به بحث انديشه و ديگري مربوط به بحث گفتار است و اما پرسشها:
1. مسئلة اين شاعر چه بوده است؟ در روانشناسي فرويد به آن «عقده» ميگويند، اما ما آن را «درد» ميناميم و به دنبال اين هستيم كه چه چيزي باعث شده تا اين اثر ادبي پديد آيد؟ البته اگر اسم اين مسئله را عقده هم بناميم، ايرادي بر آن وارد نيست چرا كه مسئله همواره مركب از دو جنبة متعارض است؛ مسئله يك پارادوكس است.
2. فرضيه شاعر چيست؟ يعني چگونه درد خود را درمان كرده است؟
3. چگونه آن را بيان كرده است؟ اينجاست كه بحث گفتار، پيش كشيده ميشود.
اگر از شما بپرسم كه چند شاعر متفكر در ميان شاعران ايراني ميشناسيد، چه جوابي خواهيد داشت؟ متفكر يعني كسي كه داراي جهانبيني است و انسان با خواندن اثر او بتواند نوع زندگي خود را تغيير دهد و نگاه خود را به جهان دگرگون كند. بدون شك تعداد آنها به ده نفر نخواهد رسيد. از آن جمله فردوسي، ناصرخسرو، خيام، مولوي و سعدي هستند.
مسئله و درد فردوسي، تعارض ميان دين و مليّت است؛ اينكه چگونه ميتوان دين را با مليّت جمع كرد؟ فرضية وي توسّع در مفهوم مليّت است؛ چرا كه مليّت، فرهنگ و دين را هم در برميگيرد. در اينجاست كه حماسة ملي با يك تعريف خاص و يك مبناي فرهنگي قوي عرضه ميشود. بيجهت نيست كه فردوسي را حكيم ميناميم. ناصرخسرو نيز زماني كه ميبيند سياست عاري از مذهب و اخلاق است، دچار تعارض ميشود. وي سفر پيشه ميكند و به جايي ميرسد كه بنا به قول خود، به حقيقت دست مييابد، آن حقيقت همان حل مسئله يا فرضية اوست. آنجا كه درمييابد پيوندي بين مذهب و سياست در نزد فاطميان مصر برقرار شده است. بنابراين مبلّغ آنان ميشود و مدايح مذهبي ميسرايد. تأثير اين تفكر را ميتوان در زبان قصايد وي به وضوح مشاهده كرد. مسئله خيام نيز تعارض ميان زندگي و مرگ است. حل مسئلة وي حكمت خوشباشي است.
و اما سعدي؛ در ابتدا بايد پرسيد مسئلة سعدي چه بوده است؟ مسئلة او در واقع تعارض ميان اخلاق و طبيعت آزاد انسان است. سعدي اين تعارض را چگونه حل ميكند؟ يعني فرضية او چيست؟ او به اين نتيجه ميرسد كه بايد مسايل اخلاقي را با ظرافت هنري، فكري و فرهنگي آميخت؛ چرا كه اخلاق زوربردار نيست و زيبايي است كه ميتواند اخلاق را همراه با خويش در ذهن مخاطب جاي دهد. يك متن از گلستان سعدي انتخاب كردهام. در اين متن ميتوان مسئلة سعدي كه همان بيان ظريف اخلاقيات است را دريافت. فرضيه هم بر اين اساس استوار است كه بايد اخلاق را با زيبايي و هنر و حربههاي خاص خودش عرضه كرد. ميفرمايد:
«غالب گفتار سعدي طربانگيز است و طيبتآميز و كوتهنظران را بدين علّت زبان طعن دراز گردد كه مغز دماغ بيهوده بردن و دود چراغ بيفايده خوردن، كار خردمندان نيست، وليكن بر راي روشن صاحبدلان كه روي سخن در ايشان است، پوشيده نماند كه دُر موعظههاي شافي را در سلك عبارت كشيده و داروي تلخ نصيحت به شهد ظرافت برآميخته تا طبع ملول ايشان از دولت قبول محروم نماند». (سعدي، 1385: 301).
كل مسئله و فرضية سعدي در اين عبارات بيان شده است. تمام كار سعدي در بوستان و گلستان براساس اين مسئله و فرضيه چيده ميشود. جنبة اخلاقي سعدي در اين دو كتاب بر شما پوشيده نيست، اما بيان يك نكته را ضروري ميدانم و آن اينكه سعدي در اينباره برونگرا و كاربردگراست. اخلاقياتي كه او مطرح ميكند، كاربردي و مورد استفادة جامعه است. اخلاقيات او اجتماعي و عملي است. به همين دليل در ميان مباحث متعدد اخلاقي، از عدل و احسان سخن ميگويد كه اموري انساني و وسيع هستند و همة جوامع بشري به آنها توجه نشان ميدهند. سعدي در قرنها پيش، از مطالب تربيتييي سخن ميگويد كه امروزه دانشمندان علوم تربيتي به آنها اشاره ميكنند. او درباره «صحبت» سخن ميگويد. صحبت همان همنشيني با ديگران است. اينها مسايل اجتماعي است. حتي زماني كه پيرامون «تواضع» داد سخن ميدهد نيز از يك مسئلة اجتماعي سخن ميگويد. اين نشان ميدهد كه سعدي در بيان اخلاقياتش نگاهي برونگرا و كاربردگرا دارد. او اهل سفر است و مسائلي كه مطرح ميكند از تجربهها، ديدهها و خواندههاي شخصي خود اوست.
حال بايد پرسيد آن علتانديشگي چگونه در گفتار سعدي بروز كرده است؟ و به عنوان معلول چه ردّپايي را از خود به جا گذاشته است؟ آن درد و تعارض چگونه در آثار سعدي نمود پيدا كرده است؟
به گمان من، ما بايد آثار سعدي را به دو دسته تقسيم كنيم؛ يك دسته بوستان و گلستان و ديگري غزليات. در اين دو بخش، سعدي متفاوت عمل كرده است. اگرچه عملکرد وی گرد همان مبناي انديشگي (چگونگي بيان اخلاقيات به نحو زيبا) ميگردد.
در بخش اول كه همان بوستان و گلستان است، سعدي اين هدف را با چند شگرد به ظهور رسانيده است. اولين و مهمترين و كلّيترين شگرد، وارد كردن مبحث عشق به مباحث اخلاقي است. اين مبحث از آغاز تاريخ بشر جذابيتهاي خودش را داشته است. جزء مباحث اخلاقي هم نيست. اين يك ابداع از سوي سعدي است كه مبحث عشق را وارد مباحث اخلاقي و حكمت عملي كند. شما در كدام كتاب اخلاقي به معناي تخصصي كلمه، ميتوانيد دربارة عشق مطلب پيدا كنيد. شايد به آن اشارهاي شده باشد، اما مطلب و مبحث را نخواهيد يافت. اين ناشي از تحصيل سعدي در نظامية بغداد است و متأثر از آموزههاي غزّالي است كه در كل فكر و انديشة ايراني بعد از خود، تأثير گذاشته است از جمله نخستين متفكران پس از او نيز سعدي بوده است. در واقع اخلاق سعدي، صرفاً با مباحث عقلاني بيان نميشود، بلكه وي براي تعديل و ايجاد جاذبه، مبحث عشق را هم با آن توأم كرده است.
همانگونه كه ميدانيد، در بوستان ده باب پيرامون مسايل اخلاقي وجود دارد كه باب سوم آن در عشق و مستي و شور است. در گلستان هم هشت باب وجود دارد كه باب پنجم دربارة عشق و جواني است. بنابراين وارد كردن مبحث عشق در بحثهاي اخلاقي توسط سعدي نمودِ فرضيهاي است كه معترف است اخلاق را بايد با جذابيت بيان كرد، اما تنها اين كار نيست كه معلول انديشة سعدي است و در آثارش نمود پيدا كرده است. پيش از آنكه من به شگردهاي ديگر در گفتار سعدي در اين رابطه بپردازم، لازم است كه يك نكته را در حاشيه عنوان كنم. ميدانيد كه امروزه در نقد ادبي اصطلاحي تحت عنوان «اثر تك صدايي» يا در مقابلش «چندصدايي» يا «دو صدايي» وجود دارد. اگر از اين ديدگاه به بوستان و گلستان سعدي نگاه كنيم، اين دو اثر، دوصدايي هستند. يك صدا، صداي اخلاق عقلاني و ديگري صداي عشق روحاني است؛ ولي سعدي در اين دو كتاب، اين دو صدا را با هم به يك صداي واحد تبديل نكرده است. هر چند ميتوانست اينگونه باشد، اما همانگونه كه مشاهده ميكنيد، كاملاً مجزاست.
حال مقايسهاي با فردوسي انجام دهيم. اثر فردوسي هم دو سه لايه است. چون هم زنگ دين و هم ملّيت در اثرش به گوش ميرسد، ولي فردوسي اينگونه نيست كه جايي از دين بگويد و جايي ديگر از ملت. به بياني ديگر او هرگز به صورت مجزا يك داستان را از دين يا اخلاق يا فرهنگ نميگويد و داستان ديگري را دربارة رستم و لشكركشي و كشورگيري. او همة اين موارد را در هم آميخته و يك اثر واحد دو صدايي را در يك صداي بلند عرضه كرده، اما سعدي اين دو صدا را در بوستان و گلستان به طور مجزا عرضه ميكند. چرا اين نكته را بيان كردم؟ زيرا در بحثهاي آينده دربارة غزليات سعدي درمييابيم كه هنر بزرگ سعدي در غزلياتش آشكار ميشود. او توانسته در آنجا به اين فتح باب برسد و دو صداي اخلاق و عشق را يكي كند. از آنجا كه بحث تكوين اين مسئله مهم است، به ذكر اين موارد ميپردازم.
بيان لطيف اخلاقيات در شعر سعدي جلوههاي متعددي دارد و اين بت عيار هر لحظه به شكلي درميآيد. بيترديد سعدي خود، از آميزش دو بعد عقلاني و روحاني در بوستان و گلستان آگاهي داشته است. مطلبي كه در ذيل خواهد آمد، گوياي اين نكته است:
خنك آنكه در صحبت عاقلان*
بياموزد اخلاق صاحبدلان*
گرت عقل و راى است و تدبير و هوش*
به عزّت كنى پند سعدى به گوش*
كه اغلب در اين شيوه دارد مقال*
نه در چشم و زلف و بناگوش و خال*
)همان: 360(
دومين راهي كه سعدي براي اعمال اين منظور در پيش گرفته، زبان سهل ممتنع شناخته شدة اوست. او اين زبان را برگزيده، تا به وسيلة آن از اخلاق بگويد. وگرنه لزومي نداشت كه چنين ساده سخن بگويد. سهل ممتنع سخني است كه فهم آن سهل است، اما وضعيت هنري قوييي دارد و دشوار است كه همانند آن شعري بگوييم. اين يكي از روشهايي است كه دقيقاً در گفتار سعدي نمود پيدا كرده و معلول آن قضيهاي است كه چطور اخلاق را بايد با لطافت عرضه كرد.
بيتي از مجد همگر دربارة شعر سعدي، خود بيانگر آن است كه از همان زمان نيز بعد زبان سعدي شناخته شده بوده است:
از سعديِ مشهور سخن شعر روان جوي*
كاو كعبة فضل است و دلش چشمة زمزم*
)مجدهمگر، 1375: 306(
يكي ديگر از نمودهاي انديشه سعدي در شعر، حكايت است. البته در شعر عرفاني هم اين را ميبينيم. هر شعري كه بناي تعليم داشته باشد، در آن حكايت وجود دارد. در مثنوي و منطقالطير و حديقة سنايي هم آن را مشاهده ميكنيم. حكايت در نزد قدما ابزار تعليم اخلاق و معنويت بوده و سعدي هم از اين ابزار استفاده ميكند. حكايتهاي سعدي در بوستان از دو بيت يا يك بيت شروع ميشود و گاه تا سه صفحه نيز ميرسد. البته تعداد اين حكايات طولاني بسيار كم است و بيشتر به همان كوتاهگويي بسنده ميكند و سعي دارد مطلب را در كمترين جملات بيان كند. به يك نمونه از حكايات كوتاه سعدي توجه كنيد:
يكي پيش شوريدهحالي نبشت*
كه دوزخ تمنا كني يا بهشت؟*
بگفتا: مپرس از من اين ماجرا*
پسنديدم آنچ او پسندد مرا*
)سعدي، 1385: 391(
گاهي با دو بيت يك حكايت و يك مفهوم بلند را ميآفريند و اين در جهت چگونگي بيان اخلاق همراه با زيبايي و ظرافت است به شيوهاي كه آن مطالب اخلاقي و بايدها و نبايدها با زباني خشن همراه نشود.
مگر ديده باشى كه در باغ و راغ*
بتابد به شب، كرمكى چون چراغ*
يكى گفتش اى كرمك شب فروز*
چه بودت كه بيرون نيايى به روز؟*
ببين كآتشى كرمك خاكزاد*
جواب از سر روشنايى چه داد:*
كه من روز و شب جز به صحرا نياَم*
ولى پيش خورشيد پيدا نياَم*
)همان: 394(
شگرد ديگر سعدي، طنز است، اما تا به حال كمتر مورد توجه واقع شده است. طنز را اجتماع نقيضين تعريف كردهاند، اما به نظر من اين تنها يك قسمت از تعريف طنز است. طنزي كه هزل هم يكي از زير مجموعههاي آن است؛ زيرا طنز خلافِ عرفي است كه به صورت هزلآميز بيان ميشود و هزل گفتار يا كرداري است كه در آن غفلتي وجود داشته باشد. مثلاً به اين بيت سعدي توجه كنيد:
شخصي همه شب بر سر بيمار گريست*
چون روز آمد بمرد و بيمار بزيست*
)همان: 94(
در شعر سعدي از اين نمونه طنزها بسيار است. از نمونههاي ديگر:
شد غلامى كه آب جوى آرد*
جوى آب آمد و غلام ببرد*
)همان: 159(
مسلّم كسى را بود روزه داشت*
كه درماندهاى را دهد نان چاشت*
وگرنه چه لازم كه سعييى بَرى*
ز خود بازگيرى و هم خود خورى*
)همان: 363(
از هر ديدگاهي كه به اثر ادبي بنگريم، نتايجي مطابق با همان ديدگاه به دست ميآوريم و يكي از اين ديدگاهها، روششناسي است. در اين شيوه بايستي به سه پرسش دربارة آثار ادبي پاسخ داد. اين روال را در بوستان و گلستان سعدي بررسي كرديم. نتيجهاي كه به دست آورديم اين بود كه مسئلة سعدي در بوستان و گلستان تعارض ميان بايدها و نبايدهاي اخلاقي و طبيعت آزاد انساني است. فرضية او تلفيق ميان آموزههاي اخلاقي و لطايف فكري و ادبي است و تأثير اين امر را در بوستان و گلستان سعدي بررسي كرديم.
حال ميخواهيم با همين ديدگاه وارد غزليات سعدي شويم. آيا شاعر شيرين سخن بوستان و گلستان، با سعدي غزليات فرق ميكند؟ پاسخ ميتواند مثبت باشد زيرا در غزليات در يك قالب، حال و هوا و محتواي خاصي عرضه شده كه طبعاً با بوستان و گلستان متفاوت است. البته اين ظاهر قضيه است و به نظر پاسخ ارجح اين است كه سعدي در غزليات با سعدي در بوستان و گلستان تفاوتي ندارد. يكي از دلايلي كه ميتوانيم در اين زمينه ذكر كنيم، دليل تاريخي است. سعدي، پس از تحصيل در نظاميه بغداد در سال 655ه.ق به شيراز بازميگردد. در همان سال بوستان و در سال بعد گلستان را مينويسد. هيچ دليل تاريخي وجود ندارد كه قبل از اين زمان غزلي يا شعري گفته باشد. كساني نيز كه در اين زمينه بررسي كردهاند، معتقدند كه غزليات او مربوط به همين سال و بعد از آن است. سعدييي كه در يك زمان هم بوستان و گلستان را مينويسد و هم غزل ميگويد، به طور طبيعي نميتواند دو نفر با دو روش باشد. بنابراين طبيعي است كه ما به دنبال مشتركات متعدد بوستان و گلستان با غزليات باشيم.
اما ديدگاه من ديدگاه روششناختي است و لزوماً از همين ديدگاه بايد به پرسشها پاسخ دهم. از ديدگاه روششناسي، ممكن است كه دو نوع تغيير در روش شاعران اتفاق بيفتد. يكي تغيير تبديل ذاتي كه مانند جهش ژنتيكي است. شاعر در اين نوع تغيير از يك روش، به يك روش ديگر منتقل ميشود. نمونة بارز اين نوع تغيير سنايي غزنوي است. ميدانيد كه سنايي در دورههاي مختلف زندگياش روشهاي متضاد شاعري را تجربه كرده است. يكي روش شعر دنياگرايانه است. شعري كه در مدح درباريان، عشق زميني، شراب و مسايل اينچنيني است. ديگري، سنايي در مقام بنيانگذار شعر زهدي و عرفاني فارسي است و از همين مسير است كه كتاب ارجمند حديقه را براي كل ادبيات عرفاني ما به يادگار ميگذارد. اينها دو تغيير متضاد هستند كه به آن «تغيير و تبديل ذاتي» ميگوييم.
استاد بزرگوار ما با استفاده از استعاره و اصطلاحات رنگي، مراحل كار سنايي را به سه دوره تقسيم ميكند: 1. دورة سياه كه در آن زمان اشعار دنيايي سروده است.
2. دورة سفيد در زماني كه اشعار عرفاني سروده است. 3. دورة خاكستري مربوط ميشود به زماني كه از روش دورة قبلي به روش دورة بعدي تغيير ميكند.
اما تغيير ديگر، تغيير غير تبديل ذاتي است. اين نوع تغيير، فقط جابهجايي در اجزاي روش روي ميدهد و ممكن است در بسياري از شاعران ديده شود. اين، دو روش نيست، بلكه تنها يك روش است، ولي تغييراتي وجود دارد كه بر اثر تن دادن به قالبهاي مختلف در شعر روي ميدهد. نمونة بارز اين تغيير، مولوي است. ما ميبينيم كه مولوي در مثنوي با مولوي در غزليات شمس تفاوت چنداني ندارد ضمن اينكه اختلافاتي نيز با يكديگر دارند.
در ديدگاه روششناسي ما شاهد اين دو نوع تغيير هستيم. تغييري كه سعدي در بوستان و گلستان و غزليات دارد، از نوع دوم است. تغييري غير تبديل ذاتي كه دگرگوني كلي پيدا نميكند. اين يك تكامل است و ما ميتوانيم سعدي را بارزترين نمونة اين نوع تغيير در كل شعر فارسي به حساب آوريم. براي نشان دادن جهات مختلف اين تكامل لازم است كه مجدداً به پرسشهاي روششناختي خود ـ اما اين بار با نگاه به غزليات سعدي ـ باز گرديم.
مسئلة سعدي در غزليات چيست؟ فرضية او كدام است؟ اين مسئله و فرضيه چگونه در جنبة گفتاري وي ظهور و بروز پيدا ميكند؟
برخلاف بوستان و گلستان كه در آن يك جهت اصلي تعارض در مسئله سعدي اخلاق بود، در اينجا جهت اصلي تعارض عشق است. يعني موضوعي كه در بوستان و گلستان به عنوان يك باب از ابواب متعدد مطرح بود، در غزليات تبديل ميشود به كلّ قضيه، اما آيا سعدي تغييري كرده است؟ او تغييري نكرده، اما اين تغييري كه شاهد آن هستيم، چيست؟
سعدي چه از عشق سخن بگويد يا نگويد، فردي اخلاقي است و به طور طبيعي وقتي از عشق سخن ميگويد، حتماً به دنبال اين خواهد بود كه از محدودة اخلاق خارج نشود. همين مسئله، جنبة دوم تعارض او را تشكيل ميدهد و اين دو سوية تعارض، كل مسئلة او را به وجود ميآورد. به عبارت ديگر، مسئلة سعدي در غزلياتش تعارض ميان عشق و اخلاق است. سعديِ اخلاقي ميخواهد در غزليات، عاشق شود، اما چون او فردي اخلاقي است، به دنبال اين است كه آهوي گريزپاي عشق را چگونه ميتوان با پايبند اخلاق به تصرف خود در آورد. اين مسئلة سعدي است.
نمونهاي از غزلهاي سعدي را انتخاب كردم كه دقيقاً به اين تعارض اشاره ميكند. اين نمونه در واقع نوعي ساختشكني در بوستان و گلستان نيز محسوب ميشود، اما اين تنها مسئلة سعدي است.
دلى كه عاشق و صابر بود مگر سنگ است*
ز عشق تا به صبورى هزار فرسنگ است*
برادران طريقت، نصيحتم مكنيد*
كه توبه در ره عشق آبگينه بر سنگ است*
دگر به خفيه نمىبايدم شراب و سماع*
كه نيكنامى در دينِ عاشقان ننگ است*
چه تربيت شنوم يا چه مصلحت بينم؟*
مرا كه چشم به ساقى و گوش بر چنگ است*
)همان: 563(
در اين نمونه، تعارض نصحيتناپذيري عاشق وجود دارد. چيزي عاشق را گرفتار كرده كه او را از صبوري باز ميدارد. اين كل مسئلة سعدي است كه چطور ميشود اين عاشق را سر به راه كرد؟
اما فرضية او پاسخ به اين پرسش است. فرضيه او تلفيق ميان عشق و اخلاق است. همين تلفيق، دليل برجستگي سعدي در ميان همة غزلپردازان شعر فارسي است و از آن روست كه غزلهاي او را اخلاقي ميناميم. براي اينكه بدانيم غزل اخلاقي چيست، لازم است به همان دستهبندي انواع غزل كه استادان ما عرضه كردند، بازگرديم و سپس جايگاه سعدي را در اين دستهبندي مشخص كنيم.
گفتهاند غزل به لحاظ محتوايي بر سه نوع است؛ يك نوع غزلي است كه در آن «عشق زميني» مطرح ميشود. مثل بخشي از غزلهاي سنايي و پيش از او در سبك خراساني. دستة دوم غزلهايي است كه در آن «عشق آسماني» مطرح ميشود مانند غزليات شمس. حافظ ميگويد:
الا يا ايها الساقي ادر كأساً و ناولها*
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها*
)حافظ، 1374: 195(
در مقابل مولوي ميفرمايد:
عشق از اول جاني و خوني بود*
تا گريزد آنكه بيروني بود*
)مولوي، 1382: 545(
اين خصوصيت عشق عرفاني است.
اما نوع سوم عشق، با نام «عشق شاعرانه» قابل معرفي است. عشق شاعرانه عشقي نوعي است. هيچ معشوق خاص زميني يا آسماني ندارد. زبانش زباني سمبوليك است. نمونه بارز اين نوع عشق در غزل حافظ ملاحظه ميشود.
اما براي غزل سعدي به نظر من بايد دستة چهارمي ايجاد كنيم و آن را «عشق اخلاقي» بناميم. عشق اخلاقي با عشق زميني فرق ميكند. عشق اخلاقي، عشقِ زمينييي است كه از دايرة اخلاق خارج نميشود و بيشتر با گفتمان اخلاقي مطرح ميشود. بدون شك اين ظلمي است در حق سعدي كه غزل او را در ميان دستهبنديهاي گذشته قرار دهيم. بايد براي غزلهاي او جايگاه خاصي را در نظر گرفت. خود سعدي نسبت به غزل اخلاقي دو رويكرد دارد؛ يكي رويكرد درسي است كه در بوستان و گلستان وي تحت عنوان يك باب مطرح شده است و ديگري رويكرد نفسي است كه در غزليات وي مطرح ميشود. در رويكرد درسي، سعدي مبدأ عشق را عشق زميني و مقصد آن را عشق آسماني و الهي معرفي ميكند و البته مسيري را نيز تعيين كرده است كه در بوستان و گلستان شاهد آن هستيم:
تو را عشق همچون خودى ز آب و گل*
ربايد همى صبر و آرام دل*
به بيدارياش فتنه بر خدّ و خال*
به خواب اندرش پاىبند خيال*
به صدقش چنان سر نهى در قدم*
كه بينى جهان با وجودش عدم*
چو در چشم شاهد نيايد زرت*
زر و خاك يكسان نمايد بَرَت*
چو عشقى كه بنياد آن بر هواست*
چنين فتنهانگيز و فرمانرواست*
عجب دارى از سالكان طريق*
كه باشند در بحر معنى غريق*
چنان فتنه بر حسن صورتنگار*
كه با حسن صورت ندارند كار*
ميِ صرف وحدت كسي نوش كرد*
كه دنيا و عقبي فراموش كرد*
)سعدي، 1385: 38(
ما با عشقِ درسي كاري نداريم؛ بلكه با غزليات او سر و كار داريم و عشقي را كه در آن مطرح است، بررسي ميكنيم. هنگامي كه خصوصيات اين عشق را در كنار هم قرار ميدهيم، به تعريفِ عشق اخلاقي دست مييابيم. حال اين خصوصيات چيست؟ يكي جمالگرايي است يعني در عشقي كه سعدي در غزلياتش آن را مطرح كرده و خود گرفتار آن هست، جزييات جسم معشوق اهميتي ندارد، بلكه كليّت زيبايي او و جمال وي براي شاعر مهم است و به خاطر همين است كه اين نوع عشق با هوا و هوس كاملاً متفاوت است و خود سعدي هم ميگويد:
هر كسي را نتوان گفت كه صاحبنظر است*
عشقبازي دگر و نفسپرستي دگر است*
(همان: 560)
نمونههاي متعددي از اين نوع زيباگرايي سعدي در غزلياتش موجود است.
اما دومين ويژگي عشقي كه سعدي در غزلهايش آن را مطرح ميكند، معناگرايي است. يعني بيش از آنكه جمال صورت محبوب مورد توجه باشد، جمال سيرت و اخلاق او مورد توجه عاشق است. بيش از آنكه عاشق به ظاهر معشوق توجه كند، باطن او را ميبيند و زيبايي باطن را علت زيبايي ظاهر ميداند.
چون مىِ روشن در آبگينۀ صافى*
خوى جميل از جمال روى تو پيدا*
(همان: 522)
با خردمندى و خوبى، پارسا و نيكخوست
صورتى هرگز نديدم كاين همه معنى در اوست
)همان: 572(
در نگاه معناگرايانه به عشق است كه تنها جمال معشوق مورد توجه عاشق نيست. معشوق در اين نوع عشق خوي و خصلتي فرشتهگون دارد و همين است كه زيبايي ظاهري را هم به چشم عاشق در ميآورد.
اي موافق صورت و معني كه تا چشم من است
از تو زيباتر نديدم روي و خوشتر خوي را
)همان: 536(
اما ويژگي ديگر عشق اخلاقي، انسانگرا بودن اين عشق است. طبيعي است عشقي كه خود منشأ روحي ـ اخلاقي دارد، در جهت مقابل هم بيش از آنكه به زيباييهاي غيرانساني توجه داشته باشد، به زيباييهاي انساني توجه ميكند و به همين دليل به هنگام جستجو در وجود معشوق كه يك انسان است، تلاش ميكند تا زيباييهاي باطني و ظاهري را پيدا كند.
در كتابهاي سبكشناسي دربارة سبكهاي خراساني، عراقي و هندي تعبير طبيعتگرايي را به كار بردهاند. هر چند طبيعت جزيي از ويژگيهاي شعر اين شاعران است، اما لازم است كه تفاوت طبيعتگرايي در اين سبكها بررسي شود.
در طبيعتگرايي سبك خراساني، موضوع گزارهها، طبيعت غيرانساني مثل درخت، گل و... است. در سبك عراقي طبيعت معشوق است و انسان موضوع. گرچه هر دو جزء طبيعت هستند، اما انسانگرايي در اين سبك جاي طبيعتگرايي سبك خراساني را ميگيرد. حتي زماني كه انسان معشوق است، بهتر از زيباييهاي طبيعت جلوه ميكند. زماني كه عشق سعدي را انسانگرا ميناميم، به همين تفاوتي كلي باز ميگردد كه از نظر من اين خود نشأت گرفته از ادبيات عرفاني ماست كه در همين دوره هم رشد آن آغاز ميشود. به نمونههايي از شعر سعدي توجه كنيد كه چگونه طبيعت انساني را جايگزين طبيعت گياهي و غيرانساني ميكند.
از سرِ زلف عروسان چمن دست بدارد*
به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را*
)همان: 524(
وقتى دل سودايى مىرفت به بستانها*
بىخويشتنم كردى بوى گل و ريحانها*
گه نعره زدى بلبل گه جامه دريدى گل*
با ياد تو افتادم از ياد برفت آنها*
) همان: 536(
همه دانند كه من سبزۀ خط دارم دوست*
نه چو ديگر حيوان سبزۀ صحرايى را*
) همان: 535(
از خصوصيات ديگر عشق اخلاقي كه در غزل سعدي نمود پيدا كرده، خداگرايي است. در ظاهر، ما بايد خداگرايي را براي غزل عرفاني به كار ببريم، اما غزل اخلاقي هم ميتواند خداگرايانه باشد. زماني كه عاشق در اين نوع غزل به معشوق نگاه ميكند و زيبايي او را ميبيند، به ياد صانع اين زيبايي ميافتد:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست*
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست*
(همان: 577)
گويند نظر به روى خوبان*
نهى است نه اين نظر كه ما راست*
در روى تو سرّ صنع بىچون*
چون آب در آبگينه پيداست*
(همان: 548)
در غزل سعدي بايد به دنبال عشق زميني بود، اما عشق زمينييي كه محدوديت دارد و محدودة آن اخلاق است.
تا اينجا ما مسئله و فرضيه سعدي را به اجمال شناختيم. مسئلة او تعارض ميان عشق و اخلاق و فرضية او تلفيق ميان اينهاست.
اما پاسخ قسمت سوم از پرسشهاي روششناختي آن است كه سعدي دو گفتمان را در كنار هم در غزلياتش آميخته است. يكي گفتمان تغزلي كه شامل گفتمان عاشقانه، گفتمان مُغانه و گفتمان خنياگرانه است. سعدي اين گفتمان را با گفتمان اخلاقي آميخته است و در نهايت در شعر خود از وفا، صبر، تحمل و از اين قبيل مسايلي كه بيشتر اخلاقي است، سخن گفته است.
من آنم ار تو نه آنى كه بودى اندر عهد*
به دوستى كه نكردم ز دوستیت عدول*
(همان: 747)
در اين بيت دو نوع گفتمان تغزلي و اخلاقي توأم وجود دارد. يكي بيان دوست داشتن و ديگري وفا كردن است. اين يك شگرد ادبي است كه در شعر شعراي زيادي به كار نرفته است. از نظر من ايجاد كنندة اين شگرد، سعدي است. حافظ با اينكه خود را تابع سعدي نميداند و خود را پيرو خواجو معرفي ميكند، ولي در شعرش اين شگرد را مورد استفاده قرار داده و بيشك آن را از سعدي گرفته است.
اين شگردي است كه در علم بلاغت از اين و آن نامي برده نشده است. سعدي تلفيق دو نوع گفتمان تغزلي و اخلاقي را به صورت يك شگرد ادبي خاص خود صورت داده است. در غزل سعدي بيشتر از اين گونه شگرد وجود دارد و شكل زباني آن مسئله و فرضيه را در شعر سعدي تشكيل ميدهند.
جان است و از محبت جانان دريغ نيست*
اينم كه دست ميدهد، ايثار ميكنم*
(همان: 798)
همانگونه كه مشاهده ميكنيد «جانان»، «محبت»، «جان» و «ايثار» نشاندهندة آميختگي دو نوع گفتمان تغزلي و اخلاقي است. البته من معتقدم كه آنچه مورد نظر سعدي است، همان ايثار است كه به وسيلة غزل عرضه كرده است. بنابراين سعدي همان سعدي اخلاقي است و غزل او نيز غزلي اخلاقي است.
البته سعدي در غزلهاي اخلاقي خويش دو شيوه را به كار برده است. گاهي تلفيق دو گفتمان تغزلي و اخلاقي، در محور افقي و در يك بيت صورت گرفته و گاهي نيز در محور عمودي و در دو بيت صورت ميپذيرد. يعني يك بيت تغزلي و بيت ديگر اخلاقي است. ظهور فكر سعدي اينگونه اتفاق افتاده است. براي نمونه به شيوههاي تلفيق دو گفتمان در اين دو غزل توجه كنيد:
اى نفس خرّم باد صبا*
از برِ يار آمدهاى مرحبا*
قافلۀ شب چه شنيدى ز صبح*
مرغ سليمان چه خبر از سبا*
بر سر خشم است هنوز آن حريف*
يا سخنى مىرود اندر رضا*
از در صلح آمدهاى يا خلاف*
با قدم خوف روم يا رجا*
بار دگر، گر به سرِ كوى دوست*
بگذرى اى پيك نسيم صبا*
گو رمقى بيش نماند از ضعيف*
چند كند صورت بىجان بقا*
آن همه دلدارى و پيمان و عهد*
نيك نكردى كه نكردى وفا*
ليكن اگر دور وصالى بود*
صلح فراموش كند ماجرا*
تا به گريبان نرسد دست مرگ*
دست ز دامن نكنيمت رها*
دوست نباشد به حقيقت كه او*
دوست فراموش كند در بلا*
خستگى اندر طلبت راحت است*
درد كشيدن به اميد دوا*
سر نتوانم كه برآرم چو چنگ*
ور چو دفم پوست بدرّد قفا*
هر سحر از عشق دمى مىزنم*
روز دگر مىشنوم برملا*
قصة دردم همه عالم گرفت*
در كه نگيرد نفسِ آشنا*
گر برسد ناله سعدى به كوه*
كوه بنالد به زبان صَدا*
(همان: 521)
چه كند بنده كه گردن ننهد فرمان را*
چه كند گوى كه عاجز نشود چوگان را*
سروبالاى كمان ابرو اگر تير زند*
عاشق آن است كه بر ديده نهد پيكان را*
دست من گير كه بيچارگى از حد بگذشت*
سرِ من دار كه در پاى تو ريزم جان را*
كاشكى پرده برافتادى از آن منظر حسن*
تا همه خلق ببينند نگارستان را*
همه را ديده در اوصاف تو حيران ماندى*
تا دگر عيب نگويند منِ حيران را*
ليكن آن نقش كه در روى تو من مىبينم*
همه را ديده نباشد كه ببينند آن را*
چشم گريان مرا حال بگفتم به طبيب*
گفت يك بار ببوس آن دهن خندان را*
گفتم آيا كه در اين درد بخواهم مردن*
كه محال است كه حاصل كنم اين درمان را*
پنجه با ساعد سيمين نه به عقل افكندم*
غايت جهل بود مشت زدن سندان را*
سعدى از سرزنش خلق نترسد هيهات*
غرقه در نيل چه انديشه كند باران را؟*
سر بنه گر سرِ ميدان ارادت دارى*
ناگزير است كه گويى بود اين ميدان را*
(همان: 533)
من تعمداً نمونهاي براي غزل دوم انتخاب كردم كه در آن گفتمان اخلاقي كمرنگ باشد، ولي باز هم ميبينيم كه وجود دارد و «از سرزنش خلق نترسيدن» خود به معناي تحمل سختيها و كشيدن ملامتها در راه هدف است. «سر بنه گر سر ميدان ارادت داري»، تسليم در برابر دوست است كه امري اخلاقي است. چه در اين نمونة ضعيف و چه در نمونة قويتر و ديگر غزلهاي سعدي، ما تلفيق اين دو گفتمان را مشاهده ميكنيم. اين نمود انديشة سعدي در گفتار وي و روش كار او است.
...........................
منابع:
1.حافظ، شمسالدين محمد (1374). ديوان خواجه شمسالدين محمد حافظ شيرازي، تصحيح محمد قزويني و قاسم غني، به انضمام رحيم ذوالنور، تهران: زوّار.
2.سعدي، مصلح بن عبدالله (1385). كليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، تهران: هرمس.
3.مولوي، جلالالدين محمد (1381). مثنوي معنوي، تصحيح رينولد ا.نيكلسون، تهران: هرمس.
4.نظامي، الياس بن يوسف (1376). مخزنالاسرار، تصحيح و حواشي وحيد دستگردي، به كوشش سعيد حميديان. تهران: قطره.
5.همگر يزدي، مجدالدين (1375). ديوان مجدهمگر، تصحيح احمد كرمي، تهران: ما.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1396/1/19 (821 مشاهده) [ بازگشت ] |