شگردهاي زباني در گلستان سعدي دکتر حسن ذولفقاری
چکیده:
سعدی و سخنانش در ذهن مردم جای یافته و گلستانش را چون کتاب مقدس میانگارند. نثر او فاخر است و خود او نیز نویسندهای هنرمند. تعدد نسخ خطی آثار وی، بیانگر جهانگیر بودن کلام سهل و ممتنع سعدی است. عنصر «گفتگو» در کلام او هنرمندانه به کار رفته است. «واژهگزینی» او در کلام مناسب و به جاست. کاربرد «فعل» در آثارش چشمگیر است. در کلامش از آهنگها و وزنهای مطبوع بهره گرفته و صنعتگریاش هنرمندانه است. مجموعه این ویژگیها آثار او را به کلامی ماندگار و بیبدیل تبدیل ساخته که در این مقاله به آن پرداخته شده است.
کلید واژه: سعدی، گلستان سعدی، زبان سعدی.
«شب را به بوستان با يكي از دوستان اتفاق مَبيت افتاد؛ مَوضعي خوش و خرّم و درختان در هم، گفتي كه خردة مينا بر خاكش ريخته و عقد ثريا از تاركش آويخته.
رَوضَۀ ماءُ نهْرِها سَلْسالْ*
دَوْحَۀ سَجْعُ طيْرِها مَوْزُون*
آن پُر از لالههاى رنگارنگ*
وين پُر از ميوههاى گوناگون*
باد در ساية درختانش*
گسترانيده فرش بوقلمون*
بامدادان كه خاطر بازآمدن بر رأى نشستن غالب آمد، ديدمش دامنى گل و ريحان و سنبل و ضَيَمران فراهم آورده و آهنگ رجوع كرده. گفتم: گل بستان را چنانكه دانى بقايى و عهد گلستان را وفايى نباشد و حكيمان گفتهاند: هر چه نپايد، دلبستگى را نشايد. گفتا: طريق چيست؟ گفتم: براى نزهت ناظران و فُسحت حاضران، كتاب گلستاني توانم تصنيف كردن كه باد خزان را بر ورق او دستِ تطاول نباشد و گردش زمان عيش ربيع آن را به طيشِ خريف مبدّل نكند.
به چه كار آيدت ز گل طبقى؟*
از گلستان من ببر ورقى*
گل همين پنج روز و شش باشد*
وين گلستان هميشه خوش باشد*
حالی كه من اين حكايت بگفتم دامن گل بريخت و در دامنم آويخت كه: اَلْكَريمُ اذا وَعَدَ وَفي. فصلى در همان روز اتفاق بياض افتاد در حُسنِ معاشرت و آدابِ محاورت، در لباسى كه متكلّمان را به كار آيد و مترسّلان را بلاغت بيفزايد. فىالجمله از گُلِ بُستان هنوز بقيّتى مانده بود كه كتاب گلستان تمام شد و تمام آنگه شود به حقيقت كه پسنديده آيد». (سعدي، 1384: 54).
در اين مدّت كه ما را وقتْ خوش بود*
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود*
مراد ما نصيحت بود و گفتيم*
حوالت با خدا كرديم و رفتيم*
(همان: 57)
اين شروع ماجراي تصنيف بزرگترين كتاب نثر فارسي است كه بعد از شاهنامه موجب بقاي زبان فارسي شد. اما چرا سعدي بزرگترين نويسندة فارسي است و چه سرّي در كلام سعدي است؟ هنر سعدي در كجاست؟
اينكه سعدي نويسندهاي هنرمند است و نثر گلستان، نثري فاخر، سخني كلّي است. در اين مجال ميخواهم به صورت جزييتر به بررسي اين موضوع و علل و عوامل آن بپردازم. پيش از آن بايد بدانيم كه چرا سعدي تا اين حد در ذهن مردم جاي گرفته است؟ چرا گلستان وي همچون كتاب مقدس در همة خانهها حضور دارد و همه آن را ميخوانند و حتي در دورهاي در مكتب خانهها به عنوان كتاب پايه، تدريس ميشده؟ در گذشته دو گروه كتاب در مكتب¬خانهها تدريس ميشدند؛ گروه اول از كتب غيرثابت بودند كه امكان تغيير آنها وجود داشت؛ از جملة آفريننامه و دستة دوم كتب ثابت و پايه بودند و چنانكه اشاره شد، گلستان سعدي نيز جزء همين دسته بوده است.
حال بايد پرسيد چرا جملههاي سعدي مَثَل شده است؟ طبق آنچه كه استاد يوسفي تحقيق كردهاند، چهارصد مَثَل از سعدي گردآوري شده است. شما خود ميدانيد كه تا چه اندازه هنر لازم است كه سخن نويسندهاي به مَثَل تبديل شود. اگر ابيات مثل شده شهريار را كه شاعري مردمي است در نظر بگيريد، با تمام شهرتش به چند بيت يا مصراع نميرسد. طبق آخرين تحقيق دربارة مقلّدان سعدي، شصت و پنج مقلّد نويسنده به طور مستقيم و غيرمستقيم از سعدي تأثير گرفتهاند.1 از نويسندگان معاصر نيز برخي اذعان داشتهاند كه از سعدي تأثير گرفتهاند. جلال آلاحمد يكي از آنان است.
از نشانههاي جهانگير بودن كلام سعدي، تعدد نسخ خطي آثار وي در كتابخانههاي مختلف دنياست. در پاكستان، گلستان سعدي را ساده كرده¬اند تا كودكان آن را بفهمند.
اكنون بايد ديد راز اين همه توجه چيست. مرحوم فروغي2 معتقد است كه گلستان گذشته از فصاحت، بلاغت، سلاست، ايجاز، متانت، استحكام و ظرافت، همة آرايشهاي شعري را در خود يكجا دارد. او ميگويد: «سعدي هفتصد سال پيش به زبان امروزي ما سخن نگفته، بلكه پس از هفتصد سال ما به زباني كه از سعدي آموختهايم، سخن ميگوييم». علامه همايي هم نثر گلستان را «آيت محكمة زبان فارسي» ميدانند. دكتر يوسفي نيز معتقد است كه «هنر بزرگ سعدي اين است كه نثر فارسي را از چنگ تسلط و تصنّع و آرايشگريهاي زننده و كلمات و تركيبات دور از ذهن و فضلفروشي نجات داد و به آن اعتدالي مطبوع و موزون بخشيد».
اولين ويژگي بياني گلستان سعدي، سهل و ممتنع بودن كلام اوست. به اين معنا كه در كلام او سادگي، در عين صنعتگري است. آنگاه كه براي نخستين بار با كلام سعدي روبهرو ميشويم، آن را متني ساده تلقي ميكنيم، اما هر چه در لايههاي دروني متن پيش ميرويم، صنعتورزي وي را در كلام مشاهده ميكنيم. اينك دو حكايت گلستان را با هم مقايسه ميكنيم:
«ناخوش آوازى به بانگ بلند قرآن همىخواند. صاحبدلى بر او بگذشت، گفت: تو را مشاهره چند است؟ گفت: هيچ. گفت: پس چرا زحمت خود همىدهى؟ گفت: از بهر خدا مىخوانم. گفت: از بهر خدا مخوان». (همان: 132).
اين چه هنر زباني است كه سعدي در اين حكايت به كار بسته است هنگاميكه چنين طنز ظريفي را به كار ميگيرد؟ در اين حكايت حتي از آرايههايي چون سجع، تشبيه و استعاره نيز استفاده نشده است. تنها از يك واژة «از بهر» استفاده كرده است. من تا به حال نديدهام كه شاعر يا نويسندهاي با يك حرف اضافة مركب به اين نحو بازي كند؛ چرا كه معمولاً با اسامي بازيهاي لفظي زيادي صورت ميگيرد و نه با حرف اضافه.
امّا حكايتي ديگر:
«ابلهي را ديدم سمين، خلعتي ثمين در بر و قَصَبي مصري بر سر و مركبي تازي در زير ران و غلامي از پي دوان. گفت: سعدي چون ميبيني اين ديباي مُعلَم بر اين حيوان لايَعْلَم؟ گفتم: خطي زشت است كه به آب زر نبشته است». (همان: 119).
اين حكايت سرشار از صنعت است. همانگونه كه ميبينيد اين حكايت نيز آميخته به طنز است. شما كمتر حكايتي از سعدي ميخوانيد كه طنز در آن وجود نداشته باشد.
اين دو حكايت، يكي كاملاً ساده بود و ديگري كاملاً صنعتگرانه. در حكايت دوم كلماتي چون سمين و ثمين، راند و دواند، معلم و لايعلم، زشت و نوشت وجود دارد. تمامي سجعها، موازنهها و تشبيهها در اين حكايت از عوامل صنعتپردازي آن هستند.
تعداد حكايتهاي سعدي در گلستان 181 و در بوستان 180 حكايت است. داستان هنگام شكلگيري نيازمند به دو عامل اصلي است. يكي كنش و ديگري گفتگو. در گلستان، در حدود صد داستان از اين دو عامل بهره گرفته، اما در باقيِ حكايات كه حدود هشتاد داستان است، از اين كنش استفاده نميشود. حال بايد پرسيد كه سعدي چگونه اين ضعف تكنيكي را پوشش ميدهد؟
سعدي با استفاده از لطايف كلامي خود به سخنش قوّت بخشيده است. در واقع عنصر گفتگو در كلام سعدي چنان هنرمندانه صورت ميگيرد كه آن كنش را در گفتگوها ميتوان جستجو كرد و اين همانند لطيفههاي عبيد زاكاني است. بنابراين سعدي در اين حكايات از صنعتگري به نفع داستانپردازي استفاده ميكند. حال از دو منظر، داستانهاي گلستان سعدي را بررسي ميكنيم. يكي از منظر عناصر زباني و ديگري از منظر عناصر ادبي.
نخست، زبان سعدي و ويژگيهاي آن را بررسي خواهم كرد. اولين هنر سعدي در اين حوزه واژهگزيني است. وي كلمات را خيلي دقيق، بجا و مناسب انتخاب ميكند؛ زيرا در شعر ممكن است شاعر از واژهاي استفاده كند كه به اقتضاي موقعيت و بدون مناسبت و دقت استفاده شود، اما در كلام سعدي هرگز كلمهاي اضافي وجود ندارد. از آنجا كه لازمة سجع و وزن، حشو است، در ادامه اشاره خواهم كرد كه گاهي شعرا براي تنظيم وزن شعر خود، مرتكب حشو ميشوند، اما سعدي با وجود اينكه دو عنصر سجع و آهنگ را به تمامي در نثر خود استفاده ميكند، هرگز اسير حشو نشده است. به اين حكايت كه شايد مينيمالترين حكايت سعدي باشد، دقت كنيد: «هندويى نفطاندازى همىآموخت. حكيمى گفت: تو را كه خانه نيين است، بازى نه اين است». (همان: 159).
تمام هنر كلامي سعدي در اين حكايت، استفاده از دو واژة «نيين» و «نه اين» است كه در اينجا به زيبايي و كوتاهي هرچه تمامتر به كار رفته است. چون فضاي حكايت خيلي محدود است، بنابراين نويسنده مجبور است كه كلمات حكايت خود را با دقت بسيار انتخاب كند.
و در اين حكايت: «موسى عليهالسلام قارون را نصيحت كرد كه اَحسِن كما اَحسَناللَّهُ الَيْك؛ نشنيد و عاقبتش شنيدى». (همان: 169).
همة لطف اين حكايت به دو واژة «شنيدي» و «نشنيد» است. تضاد فعلي كه سعدي در آن استاد است و در غزلياتش هم با اين تكنيك، شاهكارهاي بسياري را آفريده است. همين عوامل، منجر به ايجاز در سخن سعدي ميشود. ايجازي كه از شاخصههاي اصلي سخن سعدي است، اما دربارة گزينش الفاظ عربي نيز بايد اذعان كرد كه سعدي همواره راه تعادل را در پيش گرفته است؛ زيرا در ميان معاصران وي ميزان استفاده از كلمات عربي به صورت افراطي و مبالغهگونه است، اما در كلام سعدي تنها زماني كه شروع به شمارش تعداد لغات عربي در يك حكايت ميكنيم، درمييابيم تا چه اندازه سعدي از اينگونه لغات استفاده كرده است؛ براي نمونه به تعدّد لغات عربي در اين چند سطر توجه كنيد:
«طايفهاي دزدان عرب بر سر كوهي نشسته بودند و منفذ كاروان بسته و رعيّت بلدان از مكايد ايشان مرعوب و لشكر سلطان مغلوب. به حكم آنكه ملاذي منيع از قلة كوهي گرفته بودند و ملجأ و مأواي خود كرده. مدبران و ممالك آن طرف در دفع مضرّت ايشان مشاورت كردند كه اگر اين طايفه بر اين نسق روزگاري مداومت نمايد، مقاومت ممتنع گردد...» (همان: 60)..
مشاهده ميكنيد كه واژگان عربي اين حكايت، واژگان متعارف است و در آن دوره در زبان مردم كاربرد داشته و فهم آنها دشوار نبوده، از طرفي ديگر، لغات عربي كه سعدي از آنها استفاده كرده، براي نخستين بار است كه در گلستان با چنين معاني از آنها استفاده شده و پيش از آن در فرهنگها با اين كاربرد استفاده نشدهاند. لغاتي چون حمايد، ذمايم، عوايم، كفاف، عجايب، زاد معنا، بارسالار.
يكي از مهمترين هنرهاي سعدي در كاربرد واژه، كاربرد فعل است. فعل در زبان فارسي تمام بار معنايي جمله را به دوش ميكشد. با بررسي مواردي خواهيم ديد كه هنر سعدي در كوتاهنويسي يا ايجاز تا چه پايه است. حكايتي كه در اين مورد به عنوان نمونه به آن اشاره خواهم كرد، حدود نُه سطر است كه در هر سطر سه فعل گنجانده شده است. بنابراين در اين حكايت ما شاهد 27 فعل هستيم. نكته قابل توجّه اين است كه اين افعال تكراري نبوده و از انواع فعل در آنها ديده ميشود. حالا اين تنوع را با نوشتههاي امروز زبان فارسي مقايسه كنيد كه گاه در طول سه سطر تنها از يك فعل استفاده ميشود و امروزه اين درازنويسي از جمله عيبهاي نوشتههاي زبان فارسي است.
و اما حكايت: «خطيبى كريهالصّوت خود را خوشآواز پنداشتى و فرياد بيهده برداشتى. گفتى نَعيب غراب البَين در پردة الحان اوست يا آيت اِنَّ انكرالاصوات در شأن او. مردم قريه به علت جاهي كه داشت، بليّتش ميكشيدند و اذيتش مصلحت نميديدند. تا يكي از خطباي آن اقليم كه با او عداوتي نهاني داشت، باري به پرسش آمده بودش. گفت: تو را خوابي ديدهام، خير باد. گفتا: چه ديدى؟ گفت: چنان ديدمى كه تو را آواز خوش بود و مردمان از انفاس تو در راحت. خطيب اندر اين لختى بينديشيد و گفت: اين مبارك خواب است كه ديدى كه مرا بر عيب خود واقف گردانيدى. معلوم شد كه آواز ناخوش دارم و خلق از بلند خواندن من در رنج. توبه كردم كز اين پس خطبه نگويم مگر به آهستگى». (سعدي، 1385: 188).
اين حكايت تصادفي انتخاب شده است. شما اگر هر حكايتي را انتخاب كنيد، باز هم وضع بر همين منوال است.
از ديگر شگردهاي هنري سعدي، ساختن معاني مختلف با يك فعل است. در كتاب ذكر جميل سعدي اشاره شده كه با فعل «آمد» و «سرآمدن» هشتاد معني يافت شده است. براي نمونه فعل «گرفت» را در نظر بگيريد. سعدي از اين فعل در معاني مختلف استفاده كرده است. براي نمونه در اين جمله: «ملك را دشنام دادن گرفت» در اينجا «گرفت» به معني «آغاز كردن» است. در جملة «هر چه گويد، نگيرد اندر كس» به معناي «اثر كردن» آمده است. در نمونة ديگر «گيرم كه غمت نيست، غم ما هم نيست» در اين نمونه به معناي «فرض كردن» است. در جملة «با بدان آن بِهْ كه كم گيري ستيز» در معناي «كردن» به كار رفته است. در جملة «گرفت آتش در دامنش» به معناي «آتش گرفتن» است. در اين جمله نيز در معناي «برگزيدن» آمده است: «هر روز جايي گيرد». در جملة «ديار مشرق به چه گرفتي» در معناي «مسخّر كردن است». در جمله «سرچشمه بايد گرفتن به پيل» در معناي «مسدود كردن» است.
سعدي گاه به دليل اهميت فعل و گاهي به دليل ايجاد موازنه و آهنگ و سجع، فعل را مقدم و يا جابهجا ميكند. براي نمونه «به خواب ديد پادشاهي را در بهشت و پارسايي را دوزخ». اينگونه جملهبندي در درجة اول باعث ميشود حذف به قرينهاي صورت گيرد كه به ايجاز كلام ياري رساند. از طرفي ديگر در موزون شدن جمله نيز مؤثر است.
به همين ترتيب، نمونههاي زيادي وجود دارد كه جابهجايي و حذف در آنها باعث موزون شدن كلام ميشود. براي نمونه: «پيرى حكايت كند كه دخترى خواسته بودم و حجره به گُل آراسته و به خلوت با او نشسته و ديده و دل در او بسته، شبها[ى] دراز نخفتى و بذلهها و لطيفهها گفتمى، باشد كه مؤانست پذيرد و وحشت نگيرد. از جمله همي گفتم: بختِ بلندت يار بود و چشمِ دولتت بيدار كه به صحبتِ پيرى افتادى پخته، پرورده، جهانديده، آرميده، گرم و سرد چشيده، نيك و بد آزموده كه حقوقِ صحبت بداند و شروطِ مودّت به جاى آورد، مُشفق و مهربان خوشطبع و شيرينزبان.
تا توانم دلت به دست آرم*
ور بيازاريام، نيازارم*
ور چو طوطى شكر بوَد خورشَت*
جانِ شيرين فداى پرورشَت*
نه گرفتار آمدى به دستِ جوانى مُعجب، خيرهراى، سرتيز، سبكپاى كه هر دم هوسى پزد و هر لحظه رايى زند و هر شب جايى خسبد و هر روز يارى گيرد.
جوانان خرّمند و خوب رخسار*
وليكن در وفا با كس نپايند*
وفادارى مدار از بلبلان چشم*
كه هر دم بر گُلى ديگر سرايند*
خلافِ پيران كه به عقل و ادب زندگانى كنند نه به مقتضا[ى] جهل [و] جوانى.
ز خود بهترى جوى و فرصت شمار*
كه با چون خودى گم كنى روزگار*
گفت: چندان بر اين نمط بگفتم كه گمان بردم كه دلش در قيدِ من آمد و صيدِ من شد. ناگه نفسى سرد از درونِ [سينة] پر درد برآورد و گفت: چندين سخن كه بگفتى، در ترازوى عقلِ من، وزنِ آن سخن ندارد كه وقتى شنيدهام از قابلة خويش كه گفت: زنِ جوان را اگر تيرى در پهلو نشيند بِهْ كه پيرى.
لَمّا رَأت بَيْنَ يَدَىْ بَعْلِها*
شَيْئاً كَأَرخى شَفَهِ الصّايمِ*
تَقُولُ هذا مَعهُ مَيِّتٌ*
و إنّما الرُّقْيَهُ لِلنّايم*
***
زن كز برِ مرد بىرضا برخيزد*
بس فتنه و جنگ از آن سرا برخيزد*
پيرى كه ز جاى خويش نتواند خاست*
الّا به عصا، كياش عصا برخيزد*
فىالجمله امكان موافقت نبود و به مفارقت انجاميد. چون مدّتِ عِدّت برآمد، عقدِ نكاحش بستند با جوانى تند، ترشروى، تهيدست، بدخوى؛ جور و جفا مىديد و رنج و عَنا مىكشيد و شكرِ نعمتِ حق همچنان مىگفت: كه الحمداللَّه كه از آن عذابِ اليم برهيدم و بدين نعيمِ مقيم برسيدم.
با اين هم جور و تند خويى*
بارت بكشم كه خوبرويى*
***
با تو مرا سوختن اندر عذاب
بِهْ كه شدن با دگرى در بهشت
بوى پياز از دهنِ خوبروى*
بِهْ به حقيقت كه گُل از دستِ زشت».*
(سعدي، 1384: 151)
چنانكه ميبينيد اين تقدّم و تأخر تا چه حد در آرايش كلام مؤثر است. در مورد تقدّم فعل به جملة زير دقّت كنيد: «بلبلان را شنيدم كه به نالش درآمده بودند از درخت و كبكان در كوه و غوكان در آب و بهايم در بيشه». (همان: 97).
چنانكه مشاهده ميكنيد، با يك جابهجايي فعل، موازنة زيبايي در جمله پديد آمده است. بخش ديگري از زيبايي كلام سعدي به عناصر ادبي در سخن او باز ميگردد. عدهاي معتقدند كلام سعدي از جنس شعر منثور است و آن را نثر شاعرانه مينامند. يعني عناصر شعري تا به حدي در سخن سعدي وجود دارد كه ميتوان آن را نثر شاعرانه خواند.
در قسمتهايي از گلستان سعدي صنعتگري به اوج خود ميرسد. در ديباچه و باب عشق و جواني اين صنعتگري و بيان زيبا به اوج خود مي¬رسد.
حكايت ديگري را كه نمونة مناسبي است در ادامه ميآورم، اما پيش از آن بايد يادآوري كنم كه درونماية اين داستان خيلي كوتاه است چنانكه عاشقي با وجود طلب معشوق هنگام ديدار وي جان به جان آفرين تسليم ميكند. با وجود اين مضمون كوتاه حدود نُه سجع، پنج تشبيه، چهار مراعاتالنظير، شش جناس، سه تضاد، يك ايهام، توصيفات متعدد، تركيبهاي وصفي و اضافي متعدد و علاوه بر اينها، وزن و آهنگ را هم اضافه كنيد.
«يكى را دل از دست رفته بود و تركِ جان گفته و مطمحِ نظرِ او جايى خطرناك و ورطة هلاك، نه لقمهاى كه مصوّر شدى كه به كام آيد يا مرغى كه به دام آيد.
چو در چشمِ شاهد نيايد زرت*
زر و خاك يكسان نمايد برت*
بارى به نصيحتش گفتند كه: از اين خيالِ محال تجنّب كن كه خلقى هم بدين هوس كه تو دارى اسيرند و پاى در زنجير. بناليد و گفت:
دوستان گو، نصيحتم مكنيد*
كه مرا چشم بر ارادتِ اوست*
جنگجويان به زورِ پنجه و كتف*
دشمنان را كُشند و خوبان دوست*
شرطِ مودّت نباشد به انديشة جان دل از مهرِ جانان برگرفتن.
تو كه در بندِ خويشتن باشى*
عشقبازي دروغزن باشى*
گر نشايد به دوست ره بردن*
شرطِ يارىست در طلب مردن*
***
گر دست دهد، كه آستينش گيرم*
ور نه، بروم به آستانش ميرم*
متعلّقانش را كه نظر در كارِ او بود و شفقت به روزگارِ او، پندش دادند و بندش نهادند، بيفايده بود.
دردا كه طبيب صبر مىفرمايد*
وين نفسِ حريص را شَكَر مىبايد*
آن شنيدى كه شاهدى به نهفت*
با دل از دست رفتهاى مىگفت:*
تا تو را قدرِ خويشتن باشد*
پيشِ چشمت چه قدرِ من باشد؟*
ملكزادهاي را كه ملموحِ نظرِ او بود، خبر كردند كه جوانى بر سرِ اين ميدان، مداومت مىنمايد خوش طبع و شيرينزبان و سخنهاى لطيف مىگويد و نكتههاى غريب از وي مىشنوند و چنين معلوم مىشود كه شيدا گونهاي است و شورى در سر دارد. پسر دانست كه دل آويختة اوست و اين گردِ بلا انگيختة او. مركب به جانبِ او راند. چون ديد كه نزديك او عزمِ آمدن دارد، بگريست و گفت:
آن كس كه مرا بكُشت، باز آمد پيش*
مانا كه دلش بسوخت بر كُشتة خويش*
چندانكه ملاطفت كرد و پرسيدش از كجايى و چه نامى و چه صنعت دانى، در قعرِ بحرِ مودّت چنان غريق بود كه مجالِ نفس كشيدن نداشت.
اگر خود هفت سبع از بر بخوانى*
چو آشفتى الف ب ت ندانى*
گفت: چرا با من سخنى نگويى كه هم از حلقة درويشانم، بلكه حلقه به گوشِ ايشانم. آنگه به قوّتِ استيناسِ محبوب از ميان تلاطمِ امواجِ محبّت سر برآورد و گفت:
عجب است با وجودت كه وجودِ من بمانَد*
تو به گفتن اندر آيى و مرا سخن بمانَد*
اين بگفت و نعرهاى بزد و جان به حق تسليم كرد.
عجب از كُشته نباشد به درِ خيمة دوست*
عجب از زنده كه چون جان به در آورد سليم!»*
(سعدي، 1384: 135ـ134)
سعدي 1250 تركيب وصفي و اضافي در گلستان ساخته است. سعدي استعارهساز نيز هست، براي نمونه: «هر بيدقي كه براندي به دفع آن بكوشيدمي و هر شامي كه بخواندي، به فرزين بپوشيدمي تا نقد كيسة همّت درباخت و تير جعبة حجّت همه بينداخت». (همان: 166).
او از هر چيز سادهاي چون گل و گياه، وسايل زندگي، طبيعت و هرچه كه فضاي داستان به وي اين امكان را بدهد، استعاره يا تركيب ميسازد. البته تمامي اين صنعتگري را با بياني خالي از حشو باز ميگويد.
تشبيهات سعدي نيز جالب توجّه است؛ زيرا مشبهبه آن سريعاً شناخته نميشود. ويژگي ديگر هم مركب بودن آنهاست؛ يعني دو تشبيه را در مقابل يكديگر ميآورد: «دانا چون طبل عطار است؛ خاموش و هنرنماى و نادان چو طبلة غازى است؛ بلندآواز و ميانتهى». (همان: 180).
«بىهنران هنرمند را نتوانند كه ببينند، همچنان كه سگان بازارى سگ صيد را». (همان: 178).
«تلميذ بيارادت، عاشق بيزر است و روندة بيمعرفت، مرغ بيپر و عالم بيعمل، درخت بيبر و زاهد بيعلم، خانة بيدر». (همان: 183).
اين تشبيهات ذهن را به تلاش وا ميدارد؛ از سوي ديگر سعدي سجعپرداز است، اما نوع سجعهاي سعدي در گلستان با آثار ديگران تفاوت دارد. در واقع سعدي در سجعآوري جانب اعتدال را همواره رعايت كرده است. اين سجعها نوعي آهنگ و وزن به جملات بخشيده است. هنگامي كه ما ديباچة گلستان را ميخوانيم، گويي بر موجي سوار و در حركت هستيم براي نمونه: «موضعى خوش و خرّم و درختان در هم. گفتى كه خردة مينا بر خاكش ريخته و عقد ثريا از تاكش درآويخته». (همان: 54).
يكي از دلايل ماندگار شدن جملات سعدي در اذهان در طول دورههاي مختلف نيز، همين آهنگ و وزنهاي مطبوع سخن اوست. سجعهاي سعدي اغلب دو پاره است؛ براي نمونه: «زبان از مكالمة او دركشيدن قوّت نداشتم و روي از محادثة او گردانيدن مروّت ندانستم». (همان: 53).
و گاه سجعها سه پاره ميشوند: «بر ظاهرش عيب نميبينم و در باطنش غيب نميدانم». (همان: 86).
«چون به طعام بنشستند كمتر از آن خورد كه ارادت او بود و چون به نماز برخاستند، بيش از آن كرد كه عادت او بود». (همان: 88).
سجعهاي مزدوج نيز از نمونههاي پركاربرد گلستان است: «نزهت ناظران، فسحت حاضران» (همان: 54)، «موجب قربت، مزيد نعمت». (همان: 49)، «شهد فايق، نخل باسق» (همان: 49)، «عادت مألوف، طريق معروف» (همان: 53).
گاه نيز سجعهايي سه تايي استفاده شده است: «ظهير سرير سلطنت و مشير تدبير مملكت» (همان: 55)، يا «باران رحمت بيحسابش و خوان نعمت بيدريغش» (همان: 49).
يكي از راههاي ايجاز، حذف به قرينه است. سعدي با استفاده از اين حذفها نيز سجع ميسازد. براي نمونه: «ختم قرآن كني از بهر وي يا بذل قربان». (همان: 152)، «قرآن بر سر زبان است و زر در ميان جان». (همان: 153)
ابناثير در كتاب مَثَل الساير في ادب الكتاب و الشاعر به سجعپردازان ايراد ميگيرد؛ چرا كه آنان براي ساختن سجع و آهنگ در كلام، جمله را طولاني ميكردند و از بلاغت كلام ميكاستند، اما همانگونه كه مشاهده كرديد، سعدي با وجود سجعپردازيهاي متعدد هرگز دچار حشو نشده و اين از ويژگيهاي منحصر به فرد كلام سعدي است. نمونة بارز اين مطلب همان ديباچة گلستان است.
از روشهاي ديگر سعدي براي افزودن آهنگ به كلام، واجآرايي است. مثال معروف اين صنعت در قصيدة خزاني منوچهري دامغاني است.
خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است*
باد خنك از جانب خوارزم وزان است*
(منوچهري، 1387: 259)
حروف «خ» و «ز» در اين بيت، خزان و صداي برگهاي پاييزي را به ذهن متبادر ميكند.
از نمونههاي اين صنعتگري در كلام سعدي: «جوانى خردمند از فنون فضايل حظّى وافر داشت و طبعى نافر، چندان كه در محافل دانشمندان نشستى، سخن نگفتي». (سعدي، 1384: 129)..
تكرار حرف «ف» در اين سطر، نوعي موسيقي به كلام بخشيده است.
هر كه مزروع خود بخورد به خويد*
وقت خرمنش خوشه بايد چيد*
(همان: 52)
نكتة جالب ديگر كه استاد احمد سميعي براي نخستين بار آن را در نامة فرهنگستان در دو شماره مطرح و منتشر كردند، بحث قطعات موزون گلستان است.3 در آن مقالة مفصل، 388 پارة موزون در يكي از بحور عروضي استخراج شده كه بسيار قابل توجّه است. نمونههايي از آنها كه البته همة آنها نثر هستند، عبارتنداز:
«دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست؟» (همان: 63)، مفعولُ مفاعلن مفاعيلن فع/ تيغ زبان بركشيد و اسب فصاحت» (همان: 164)/ «بد خوي ستيزه روي نافرمان بود». (سعدي، 1385: 110)/ «در ساية دولت خداوند» (سعدي: 1368: 63)/ «ملك را گفت درويش استوار آمد». (سعدي، 1385: 59) مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل/ «در عنفوان جواني، چنانكه افتد و داني» (سعدي، 1368: 138)/ «زورقي در پي ما غرق شد» (همان: 82)/ «شبي ياد دارم كه ياري عزيز» (همان: 136)/ «يكي از پادشاهان عابدي را» (همان: 10) مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل/ «تا وجه كفاف وي معيّن دارند» (سعدي، 1385: 112).
ذهن سعدي ذهني كاملاً موزون است تا آنجا كه ميتوان در نثر وي نيز پارههاي شعري را استخراج كرد. تناسبهاي كلامي هم در سخن سعدي زياد است. در واقع آرايههاي ادبي و صناعات بديعي در كلام وي بسيار مشهود است. مثلاً جناس نمونهاي از آنهاست: «دين به دنيا فروشان خرند، يوسف بفروشند تا چه خرند؟». (سعدي، 1384: 181)./ «بنات نبات در مهد زمين بپرورد». (همان: 49)./ «به حكم آنكه حلقي داشت طيّب الاَدا و خَلقي». (همان: 138)./ «مهره مهرش برچيدم». (همان)./ «متوقّع كه در كنارش گيرم، كناره گرفتم». (همان)./ «ما به سختي بنمرديم و تو بر بختي بمردي». (همان: 92)./ «شيطان با مخلصان برنميآيد و سلطان با مفلسان». (همان: 288).
از ديگر شگردهاي سعدي در كلام، استفاده از تضادها، به خصوص تضادهاي فعلي است. اين تضادها را در يكي از حكايتهاي سعدي بررسي ميكنيم:
«ملكزادهاى را شنيدم كه كوتاه بود و حقير و ديگر برادران بلند و خوبروى. بارى پدر به كراهت و استحقار در وي نظر هميكرد. پسر به فراست و استبصار به جاى آورد و گفت: اى پدر، كوتاهِ خردمند بِهْ از نادانِ بلند، نه هر چه به قامت مهتر به قيمت بهتر. اَلْشّاهُ نَظيفَهٌ والْفيلُ جيفَهٌ.
اَقَلُّ جِبالِ الْاَرْضِ طُورٌ و اِنَّهُ*
لَاَعْظمُ عِنْدَاللَّهِ قَدْراً و مَنْزِلاً*
***
آن شنيدى كه لاغرى دانا*
گفت بارى به ابلهى فربه*
اسب تازى اگر ضعيف بوَد*
همچنان از طويلهاي خر بِهْ*
پدر بخنديد و اركان دولت پسنديدند و برادران به جان برنجيدند.
تا مرد سخن نگفته باشد*
عيب و هنرش نهفته باشد*
هر بيشه گمان مبر كه خاليست*
باشد كه پلنگْ خفته باشد*
شنيدم كه ملك را در آن مدّت، دشمنى صعب، روى نمود، چون لشكر از هر دو طرف روى در هم آوردند، اوّل كسى كه اسب در ميدان جهانيد اين پسر بود و گفت:
آن نه من باشم كه روز جنگ بينى پشت من*
آن منم گر در ميان خاك و خون بينى سرى*
كآن كه جنگ آرد به خون خويش بازى مىكند*
روزِ ميدان، و آنكه بگريزد به خون لشكرى*
اين بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنى چند مردانِ كارى بينداخت. چون پيشِ پدر بازآمد، زمين [خدمت] ببوسيد و گفت:
اى كه شخص منت حقير نمود*
تا درشتى هنر نپندارى*
اسب لاغر ميان به كار آيد*
روز ميدان نه گاو پروارى*
آوردهاند كه سپاه دشمن بيقياس بود و اينان اندك. طايفهاي آهنگ گريز كردند. پسر نعرهاي زد و گفت: اى مردان بكوشيد يا جامة زنان بپوشيد. سواران را به گفتِ او تهوّر زيادت گشت و به يك بار حمله بردند. شنيدم كه هم در آن روز بر دشمن ظفر يافتند. مَلِك سر و چشمش ببوسيد و در كنار گرفت و هر روز نظر بيش كرد تا وليعهد خويش كرد. برادران حسد بردند و زهر در طعامش كردند. خواهرش از غُرفه بديد، دريچه بر هم زد. پسر دريافت و دست از طعام بازكشيد و گفت: مُحال است كه هنرمندان بميرند و بىهنران جاى ايشان بگيرند.
كس نيايد به زيرِ ساية بوم*
ور هماى از جهان شود معدوم*
پدر را از اين حال آگهي دادند. برادرانش را بخواند و گوشمالي به واجب بداد. پس هر يكى را از اطراف بلاد حصهاي مرضي معيّن كرد تا فتنه بنشست و نزاع برخاست كه گفتهاند: ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى نگنجند.
نيم نانى گر خورد مردِ خداي*
بذل درويشان كند نيمى دگر*
مُلكِ اقليمى بگيرد پادشاه*
همچنان در بند اقليمى دگر».*
(همان: 60ـ59)
«حريص با جهاني گرسنه است و عابد به ناني سير». (همان: 175)./ «هر چه زود برآيد، دير نپايد». (همان: 176)./ «جوانمرد كه بخورد و بدهد بِهْ از عابدي كه نخورد و بنهد». (همان: 180).
سعدی در پدیداری شخصيتها، صفات و كلية امور، اصل تقارن را رعايت ميكند و همانگونه كه ميدانيد تقارن از اصول مهم در هنر و معماري است.
از صنايع پركاربرد ديگر مورد توجّه سعدي، صنعت عكس است. براي نمونه: «ملوك از بهر پاس رعيتند، نه رعيت از بهر طاعت ملوك». (همان: 80)،/ «راي بيقوّت، مكر و فسون است و قوّت بيراي، جهل و جنون». (همان: 180).
اگر به جملات كوتاه باب هشتم گلستان دقّت كنيد، درمييابيد كه اغلب آن جملات از اين سنخ هستند و همان جملاتي هستند كه امروزه به صورت ضربالمثل باقي ماندهاند: «استعداد بيتربيت دريغ است و تربيت نامستعد، ضايع». (همان).
البته اين نمونه خود مصداق بحث تقارن نيز هست. از نمونههاي ديگر: «اگر شبها همه قدر بودي شب قدر بيقدر بودي». (همان: 177)/ «چو بيني كه در سپاه دشمن تفرقه افتاد تو جمع باش و اگر جمع شوند از پريشاني انديشه كن». (همان: 174)/ «مال از بهر آسايش عمر است، نه عمر از بهر گرد كردن مال». (همان: 169)/ «اگر نان از بهر جمعيت خاطر ميستاند، حلال است و اگر جمع از بهر نان مينشيند، حرام». (همان: 102).
از ديگر صنعتهاي مورد استفادة سعدي لفّ و نشر است: «مجلس واعظ چون كلبة بزّاز است؛ آنجا تا نقدي ندهي، بضاعتي نستاني و اينجا تا ارادتي نياوري، سعادتي نبري». (همان: 104).
صنعت جمع و تقسيم نيز از ديگر مواردي است كه سعدي از آن بهره گرفته؛ براي نمونه: «چهار كس از چهار كس به جان به رنجند: حرامي از سلطان و دزد از پاسبان، فاسق از غماز و روسپي از محتسب». (همان: 70).
از موارد ديگر درج، اقتباس و تضمين آيات، احاديث و جملاتي است كه سعدي در كلام خود آورده است. از ديگر نمونهها آميختگي نظم و نثر است كه همواره از مشخصههاي تعريف گلستان بوده است. از گذشته، آثار بسياري از نظم و نثر آميخته بودند، اما وجه تمايز گلستان با آثار ديگر چيست؟ سعدي به طور متوسط پس از چهار يا پنج سطر يك يا چند بيت را همراه ميآورد و در اغلب، شعرها پايانبخش حكايتها هستند و ضربة پاياني حكايت با شعر توأم است. حدود يك چهارم متن گلستان، شعر است. اشعاري كه مكمل حكايات و نثرها هستند. اين اشعار اصلاً زياد نيستند و همة آنها توسط سعدي سروده شدهاند. مثلاً در كليله و دمنه كه نثري آميخته با شعر است، با اشعاري مواجهيم كه لزوماً تناسبي با موضوع ندارد.
سرانجام اينكه ما همواره نياز داريم گلستان را بشناسيم؛ زيرا گذشتگان ما همواره با آن زندگي كردهاند. گذشته از مفاهيم اخلاقي كه دليل عمدة شهرت گلستان بوده، در آموزشِ چگونه سخن گفتن و چگونه نوشتن نيز همواره براي ما مفيد بوده و خواهد بود؛ زيرا سعدي در مقدمة اثر خود، هدفش را اعلام كرده است و آن اينكه: «مترسّلان را بلاغت افزايد». اگر كسي به دنبال اين است كه نويسندة موفقي باشد، ناگزير است كه گلستان را همواره مطالعه كند.
گذشته از اين، گلستان ميراث فرهنگي و ادبي ماست. ما اگر خود با اين متن مأنوس نباشيم، نميتوانيم متوقع انس فرزندانمان با اين كتاب باشيم.
..........................
پينوشت:
1. دربارة مقلّدان سعدي ر.ك: الف. منزوي، احمد (1352). «تتبّع در گلستان سعدي»، وحيد، دورة 11، ش سوم تا هشتم. منزوي در اين سلسله مقالات تعداد 36 اثر را به پيروي از سعدي معرفي ميكند. ب. عبداللهي، رضا (1368). مقاله «به تقليد از گلستان سعدي»، مجلة رشد ادب فارسي، سال 5، ش 19 و 20. كه سيزده اثر معرفي شده است.
2. مقدمه كليّات سعدي، فروغي، ص 26.
3. سميعي، احمد (1374). «پارههاي موزون گلستان سعدي»، نامة فرهنگستان، سال اول، ش 4ـ1.
منابع:
1.سعدي، مصلح بن عبدالله (1384). گلستان سعدي، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، تهران: خوارزمي.
2.ــــــــــــــــــــــــــــ (1385). كليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، تهران: هرمس.
3. سميعي، احمد (1374). «پارههاي موزون گلستان سعدي»، نامة فرهنگستان، ش 4ـ1.
4. منوچهري دامغاني، احمد بن قوص (1387). ديوان اشعار منوچهري دامغاني، شرح برات زنجاني، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1396/1/19 (1086 مشاهده) [ بازگشت ] |