حكايات كوتاه سعدي در گلستان دکتر مهدی محبتی
چکیده:
قصههای کوتاه سعدی نه تنها از حیث زبان و ساخت دارای اهمیت هستند، بلکه موجودیت آنها، اندیشه و ذوق سعدی را به صورت عینی به ما نشان میدهد. یکی از مهمترین زمینههای ذوق و هنر سعدی در خلق آثارش نمود مییابد که از ذوق و اندیشه او با ما سخن میگوید. زمینههای اجتماعی و روانی یکی از عواملی است که منجر به خلق قصههای کوتاه در کلام سعدی شده است. دوران کودکی، حضور در نظامیه، پیشۀ واعظی، پیشۀ قصّاصی، بهرهگیری از قرآن و حدیث و سنّت، آشنایی با ادب عرب و ادب غنی فارسی از عواملی هستند که در تکوین قصهگویی سعدی نقشی بسزا داشته و در این مقاله مورد بحث و بررسی واقع شدهاند.
کلید واژه: سعدی، حکایت، قصه کوتاه، قصهگویی.
بدون ترديد يكي از مهمترين زمينههاي هنر و ذوق سعدي قصههاي كوتاه اوست كه در سرتاسر آثارش ديده ميشود. قصههايي كه نه تنها از حيث زبان و ساخت داراي اهميّت هستند، بلكه موجوديت آنها، انديشه و ذوق سعدي را به صورت عيني به ما نشان ميدهد. در واقع ساختار و زبان اين قصهها صرف نظر از معناي آنها، گسترة فهم و ذوق سعدي را بر ما آشكار ميكند. يك هنرمند همة ذوق و انديشة معنوي خود را در يك خلق هنري به صورت عيني به نمايش ميگذارد و لزومي ندارد كه ما در بطن اين عينيت به دنبال معناي ديگري باشيم؛ چرا كه اين خلاقيت خود نشاندهندة ميزان انديشه و ذوق اوست. براي نمونه ميتوان به غزلهاي حافظ مراجعه كرد و بدون در نظر گرفتن معنا با توجه به ساختار غزل دريافت كه حافظ تا چه اندازه با زبان، هنر، غزل و شيوه سرايش آن آشناست.
اين امر دربارة ديگر هنرمندان نيز صدق ميكند. آنها به دو گونه با ما سخن ميگويند؛ نخست از طريق گنجاندن مطالبي لابهلاي سخن، داستان يا شعر و ديگر خود اثر كه از نظر من، مورد دوم از اهميّت بيشتري برخوردار است.
آنچنان كه هستي بهترين حرف خداست و وجود، زيباترين گفتة اوست، غزليات، حكايات و قصههاي سعدي نيز بهترين نمودگار ذوق و انديشة سعدي است. از دل اين حكايات كوتاه ميتوان حرفهاي بلندي را بيرون كشيد كه ادبيات امروز، هنوز از حيث نگاه ادبي به سطحي كه بزرگان ما رسيده بودند، نرسيده است. عليرغم همة ادعايي كه مدرنيته در اين زمينه دارد، در مقايسه با نوع پرداختي كه بزرگان ما چون سعدي، مولوي، عطار و عرفاي بزرگ ما از اين قصهها داشتهاند، بايد اعتراف كرد كه داستان مدرن هنوز بدان سطح دست نيافته است.
در ميان پژوهشگران گذشته تنها مرحوم فروزانفر است كه با اشاره به حكايات عطار به اين نكته اشاره ميكند كه بشريت پس از چهارصد يا پانصد سال تلاش، ميتواند به چنين بافتي در قصهنويسي دست پيدا كند. اين ميزاني است كه داستان مدرن به ويژه داستانكها و داستانهای كوتاه هم كماكان به آن دست نيافته است.
سعدي در چنين ميداني به تجلّي انديشههاي خود پرداخته كه يكي از آنها قصههاي كوتاه است. از همينرو در آغاز، به شرح زمينهها و بستري كه به خلق اين نوع ادبي منجر شده است، اشاره خواهم كرد. پس از آن به ساختار قصهها و در نهايت به زبان و مضامين قصهها میپردازم.
قصة كوتاه حاوي دو معناست؛ نخست در معناي معنوي و مفهومي و بدين لحاظ تأثيري واحد بر ما ميگذارد و از ويژگيهاي آن، محدوديت شخصيتها و دامنة بحث است. هدف نويسنده در آن ايجاد يك تأثير آني و واحد بر خواننده است. اين اتفاق در شعر به واسطة رباعي ايجاد ميشود. براي نمونه:
هر يك چندي يكي برآيد كه منم*
با نعمت و با سيم و زر آيد كه منم*
چون كارك او نظام گيرد، روزي*
ناگه اجل از كمين درآيد كه «منم»!*
(خيام، 1383: 242)
«منم» در مصرع آخر از زبان اجل است كه همة مصرعهاي قبل را نفي ميكند. قصة كوتاه چنين حالتي دارد. به همين دليل از قديمالايام، قصة كوتاه را به تمثيل شبيه ميدانند. زيرا تمثيل يك قصة فشرده شده و قصة كوتاه، يك تمثيل گسترش يافته است.
بنابراين از نظر معنوي، قصهاي را كوتاه ميدانيم كه يك تأثير واحد را در مفهومي واحد در ذهن ما ايجاد كند. از نظر شكل و فرم، قصة كوتاه دو معيار دارد: نخست آنكه بيش از دو يا سه صفحه نباشد، يا خواندن آن بيش از دو يا سه ساعت به طول نينجامد. البته ذكر اين نكته لازم است كه مفاهيم كلي را بايد با مصداقهاي آن توضيح داد. براساس اين تعريف، غالب حكايات سعدي قصة كوتاه محسوب ميشوند.
اما از میان زمينههايي كه باعث خلق قصههاي كوتاه در كلام سعدي شدهاند، ميتوان به زمينههاي اجتماعي و رواني اشاره كرد. از ويژگيهاي فردي سعدي، هوش خداداد او در به ذهن سپردن خاطراتي است كه از كودكي ديده و شنيده است. اگر به حكايات او مراجعه كنيد، درخواهيد يافت كه وي بيش از پنجاه مرتبه از خاطراتي ياد كرده كه در كودكي با آنها روبهرو شده است:
همى يادم آيد ز عهد صغر*
كه عيدى برون آمدم با پدر*
به بازيچه مشغول مردم شدم*
در آشوب خلق از پدر گم شدم*
برآوردم از هول و دهشت خروش*
پدر ناگهانم بماليد گوش*
كه: اى شوخ چشم، آخرت چند بار*
بگفتم كه دستم ز دامن مدار!*
به تنها نداند شدن طفل خرد*
كه مشكل توان راه ناديده برد*
تو هم طفل راهى به سعى اى فقير*
برو دامن راهدانان بگير*
مكن با فرومايه مردم نشست*
چو كردى ز هيبت فروشوى دست*
به فتراكِ پاكان درآويز چنگ*
كه عارف ندارد ز دريوزه ننگ*
مريدان به قوّت ز طفلان كمند*
مشايخ چو ديوار مستحكمند*
بياموز رفتار از آن طفل خرد*
كه چون استعانت به ديوار برد*
ز زنجير ناپارسايان برَست*
كه در حلقة پارسايان نشست*
اگر حاجتى دارى اين حلقه گير*
كه سلطان ندارد از اين در گزير*
برو خوشهچين باش سعدى صفت*
كه گِرد آورى خرمن معرفت*
الا اى مقيمان محراب انس*
كه فردا نشينيد بر خوان قدس*
متابيد روى از گدايان خيل*
كه صاحب مروّت نراند طفيل*
كنون با خرد بايد انباز گشت*
كه فردا نماند رهِ بازگشت*
(سعدي، 1385: 502)
و در حكايتي ديگر، به صورت گذرا به شرح دوران كودكي خويش ميپردازد:
مرا باشد از درد طفلان خبر*
كه در طفلي از سر برفتم پدر*
(همان: 358)
«ياد دارم كه در ايام طفوليت متعبّد بودمى و شبخيز و مولع زهد و پرهيز. شبى در خدمت پدر ـ رحمۀاللَّه عليه ـ نشسته بودم و همه شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز بر كنار گرفته و طايفهاى گرد ما خفته. پدر را گفتم: از اينان يكى سر بر نمىدارد كه دوگانهاى بگزارد. چنان خواب غفلت بردهاند كه گويى نخفتهاند كه مردهاند. گفت: جان پدر تو نيز اگر بخفتى، بِهْ از آنكه در پوستين خلق افتى.
نبيند مدّعى جز خويشتن را*
كه دارد پردة پندار در پيش*
گرت چشم خدابينى ببخشند*
نبينى هيچكس عاجزتر از خويش»*
(همان: 84)
اين حكايت نمونة عالي و درخشاني از حكايات سعدي است كه در آن به يادآوري خاطرات گذشته ميپردازد و شامل نكات تربيتي ويژهاي است كه ما را از چگونگي پرورش و تربيت سعدي آگاه ميكند.
«در عنفوان جوانى چنانكه افتد و دانى، با شاهدى سرى و سرّى داشتم، به حكم آنكه حَلقى داشت طَيِّبُ الاَدا و خلقى كَالبدرِ اذا بَدا.
آنگه نبات عارضش آب حيات مىخورد*
در شكرش نگه كند هر كه نبات مىخورد*
اتفاقاً به خلاف طبع، از وى حركتى بديدم كه نپسنديدم. دامن از او دركشيدم و مهره برچيدم و گفتم:
برو هر چه مىبايدت پيش گير*
سَرِِ ما ندارى سَر خويش گير*
شنيدمش كه همىرفت و مىگفت:
شبپّره گر وصل آفتاب نخواهد*
رونق بازار آفتاب نكاهد*
اين بگفت و سفر كرد و پريشانى او در من اثر.
فَقَدْتُ زمان الوَصلِ و اَلمرْءُ جاهلِ*
بقدرِ لَذيذ العيشِ قبلَ المصايبِ*
***
باز آى و مرا بكش كه پيشت مردن*
خوشتر كه پس از تو زندگانى كردن*
اما به شُكر و منّت بارى پس از مدتى باز آمد؛ آن حَلق داوودى متغيّر شده و جمال يوسفى به زبان آمده و بر سيب زنخدانش چون بِهْ، گردى نشسته و رونق بازار حسنش شكسته. متوّقع كه در كنارش گيرم، كناره گرفتم و گفتم:
آن روز كه خطّ شاهدت بود*
صاحبنظر از نظر براندى*
امروز بيامدى به صلحش*
كش فتحه و ضمه برنشاندى*
***
تازه بهارا ورقت زرد شد*
ديگ منه كآتش ما سرد شد*
چند خرامى و تكبر كنى*
دولت پارينه تصور كنى*
پيش كسى رو كه طلبكار توست*
ناز بر آن كن كه خريدار توست*
***
سبزه در باغ گفتهاند خوش است*
داند آن كس كه اين سخن گويد*
يعنى از روى نيكوان خط سبز*
دل عشّاق بيشتر جويد*
بوستان تو گندنازارىست*
بس كه بر مىكَنى و مىرويد*
***
گر صبر كنى ور نكنى موى بناگوش*
اين دولت ايام نكويى به سر آيد*
گر دست به جان داشتمى همچو تو بر ريش*
نگذاشتمى تا به قيامت كه برآيد*
***
سؤال كردم و گفتم: جمال روى تو را*
چه شد كه مورچه بر گرد ماه جوشيدهست؟*
جواب داد: ندانم چه بود رويم را*
مگر به ماتم حسنم سياه پوشيدهست»*
(همان: 204ـ203)
با توجه به نمونههاي ديگر از اين حكايت و چندي ديگر در گلستان و تعداد بيشتري در بوستان سعدي، به اين نتيجه ميتوان رسيد كه سعدي عشق زميني را تجربه كرده و ذهن او با عشق درگير بوده است. براي نمونه به اين حكايت توجه كنيد:
«ياد دارم كه در ايام جوانى گذر داشتم به كويى و نظر با رويى. در تموزى كه حرورش، دهان بخوشانيدى و سمومش مغز استخوان بجوشانيدى، از ضعف بشريت تاب آفتاب هجير نياوردم و التجا به سايه ديوارى كردم، مترقّب كه كسى حرّ تموز از من به بَرْدِ آبى فرونشاند كه همى ناگاه از ظلمت دهليز خانهاى، روشنيیي بتافت يعنى جمالى كه زبان فصاحت از بيان صباحت او عاجز آيد، چنانكه در شب تارى صبح برآيد يا آب حيات از ظلمات به درآيد، قدحى برفاب بر دست و شكر در آن ريخته و به عرق برآميخته، ندانم به گلابش مطيب كرده بود يا قطرهاى چند از گل رويش در آن چكيده؛ فىالجمله شراب از دست نگارينش برگرفتم و بخوردم و عمر از سر گرفتم:
ظَمَأ بِقلبى لا يَكادُ يُسيغُهُ*
رَشْفُ الزُّلال وَ لو شَربِتُ بُحوراً*
***
خرّم آن فرخنده طالع را كه چشم*
بر چنين روى اوفتاد هر بامداد*
مست مى بيدار گردد نيم شب*
مست ساقى روز محشر بامداد»*
(همان: 211)
از مجموع حكايات نام برده، درمييابيم اولين مسئلهاي كه سعدي را براي قصهگويي آماده ميكند، دوران كودكي اوست. در اين مرحله است كه سعدي سفرهايي را تجربه ميكند و به دقت بدانها پرداخته و نكات بسياري ميآموزد؛ مثلاً زماني كه كژدم سياهي را ميبيند كه كج راه ميرود، از پدرش دليل آن را جويا شده، پدر پاسخ ميدهد كه اين از طبيعت اوست. در اين راستا اين طرح درخشان در ذهن سعدي نقش ميبندد كه:
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است*
تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است*
(همان: 23)
بنابراين هر آنچه كه سعدي در دوران كودكياش به ثبت و ضبط و مشاهدة آنها پرداخته، زمينهساز شكلگيري شخصيت او ميشود. چنانكه امروز علم روانشناسي بر اين گفته صحّه ميگذارد و بر آن است كه شخصيت انسان تا هفت سالگي شكل ميگيرد و باقي عمر انسان در جستجوي آن هفت سالگي ميگذرد. به قول فروغ فرخزاد: «آن روزها رفتند/ آن روزهاي روشن آفتابي...».
زمينة دوم در تكوين قصهگويي ناب سعدي، بسترهاي فرهنگي است. اولين بستر را در اين حوزه ميتوان تحصيلات سعدي در نظامية بغداد دانست. سعدي از حدود بيست تا سي و هشت سالگي را در نظامية بغداد گذرانيده و شب و روز به تعلّم پرداخته است. چنانكه خود اشاره ميكند:
مرا در نظاميه ادرار بود*
شب و روز تلقين و تكرار بود*
(همان: 460)
حضور در نظاميه، دريچههاي تازهاي را فرا روي سعدي ميگشايد. ديدار كساني كه در جهان اسلام كمنظير بودند. بنابر شواهدي كه خود سعدي به دست ميدهد، وي حدود هفت يا هشت تن از اين بزرگان را ديدار كرده؛ چرا كه اگر به آن برش تاريخي بازگرديم، در قرنهاي پنج و شش هجري، چهار مركز علمي و فرهنگي مهم در جهان اسلام وجود دارد كه به ترتيب اهميّت عبارتند از: نظامية بغداد، نيشابور، مرو و ري. بنابراين قلب فرهنگي جهان اسلام در اين دوران بغداد است. از جمله بزرگاني كه سعدي توفيق ديدار آنها را يافته، عبدالرحمن بن جوزي است. البته سعدي در گلستان به اين مهم اشاره ميكند:
«چندان كه مرا شيخ اجل ابوالفرج بن جوزى ـ رحمۀاللَّه عليه ـ ترك سماع فرمودى و به خلوت و عُزلت اشارت كردى، عنفوان شبابم غالب آمدى و هوا و هوس طالب». (همان: 97).
البته لازم به يادآوري است كه استادي كه سعدي به آن اشاره كرده، آن ابن جوزي بزرگ، صاحب تلبيس ابليس نيست، بلكه نوة اوست؛ چرا كه ابن جوزي بزرگ در 570ق درگذشته است. شخصيت ديگري كه سعدي با ديدار وي يك مركزيت ذهني براي خود ايجاد ميكند، شيخ شهابالدين سهروردي صاحب عوارف المعارف است. سعدي در وصف اين مرد بزرگ سرورده است:
مرا شيخ داناي مرشد شهاب*
دو اندرز فرمود بر روي آب*
يكي آنكه در نفس خودبين مباش*
دگر آنكه در جمع بدبين مباش*
(سعدي، 1389: 259)
بر اساس گفتههاي سعدي به نظم كشيدن بوستان و تحرير گلستان روي هم، حدود چهارده ماه زمان برده و اين خود محصول چهل سال زمينهسازي فرهنگي و علمي و ادبي است. به قول خودش:
تمتع به هر گوشهاي يافتم*
ز هر خرمني خوشهاي يافتم*
(سعدي، 1385: 309)
بستر ديگر سعدي در تكوين قصهگويي، هدف تحصيل او در پيشة واعظي است. يعني وي درس خوانده تا واعظي متبحر شود. واعظ آن مفهومي نيست كه امروزه در ذهن ماست، بلكه در گذشته، پيشة با اهميّت و فخيمي بوده است. در آن روزگار وعّاظ هر از چندي در روزهاي خاص و مكانهاي مهم مردم را جمع كرده و سخنان تازه و حرفهاي نوين جهان اسلام را براي مردم بيان كرده و خط مشي ايشان را به آنها يادآوري ميكردند. همين عمل را امروز رسانهها بر عهده گرفتهاند. از اين رو سعدي حتي در قصههاي به ظاهر غيراخلاقي خود، سخن به وعظ ميگشايد. خود او در پايان مقدمة گلستان به صراحت ميگويد:
مراد ما نصيحت بود و گفتيم*
حوالت با خدا كرديم و رفتيم*
(همان: 14)
نصيحت از ريشة نُصح است. نُصح در زبان عربي به معناي طلب خيرخواهي براي كسي است. اين مطلب در جهان قديم از چنان اهميتي برخوردار بوده كه به شغلي در اين راستا به نام وعظ و خطابه منجر ميشده. حال اين سؤال پيش ميآيد كه سعدي چگونه از حكايات غيراخلاقي، نتايج و معاني اخلاقي ميگيرد؟ پل والري، سخن انديشمندانهاي دارد بدين قرار كه نصيحت بايد چون ويتامين در ميوه، مخفي باشد. صريحتر از اين سخن را ميتوان در مقدمة گلستان سعدي مشاهده كرد: «درّ موعظههاي شافي را در سلك عبارت كشيده است». (همان: 302).1
اما از شگردهاي ديگر سعدي، استفاده از مضامين هزلآميز در طرح مسايل جهت جذب مخاطبين است. اين چنين است كه ايرج ميرزا را سعدي ثاني قلمداد كردهاند؛ چرا كه او نيز از اين شگرد استفاده كرده است. روي هم رفته پيشة وعظ از كليديترين مسايل جهان اسلام در روزگار سعدي است.
بستر ديگر فرهنگي، پيشة قصّاصي است كه بعد از وعّاظي از مهمترين پيشهها محسوب ميشده و تا دوران قاجاريه نيز رواج داشت. قصّاصها كساني بودند كه اخبار و سِيَر را در ميان مردم و با زبان ايشان بازگو ميكردند. اينان در جامعة آن روزگار بسيار تأثيرگذار بودند و همواره با قدرت حاكمه در چالش به سر ميبردند. اگر به تاريخ قصهگويي در جهان اسلام به اجمال نگاهي بيندازيم، با اين شيوة قصهگويي به عنوان نوعي چالش فرهنگي مواجه خواهيم شد. تا آنجا كه حاكمان وقت فرمان و حديث صادر ميكردند كه قصهگويي جز به فرمان امير جايز نيست!
اما چهارمين بستر فرهنگي در تكوين قصهگويي سعدي، بهرهگيري از قرآن و حديث و سنّت است. در همة حكايات سعدي، ردِّ پاي يكي از اين سه منبع را ميتوان آشكارا مشاهده كرد. براي نمونه به كلامي بسيار پنهاني از سعدي اشاره ميكنم. در يكي از حكايات گلستان، سعدي به سفر حج خود اشاره ميكند. در اين روايت سعدي از اين تركيب استفاده ميكند كه: «داد فسوق و جدال بداديم». (همان: 253) در ظاهر كلام هيچ اشارهاي به متن قرآن كريم يا احاديث يا سخن بزرگان نشده، اما بهرهگيري از آيات قرآن را ميتوان ناشي از جان آگاهي دانست كه كلام را در وجود خود حل ميكند و سخني تازه را ميآفريند. جملة اشاره شده، تلميح دارد به آية: «فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ». [بداند كه] در اثناى حج همبسترى و گناه و جدال [روا] نيست. (آل عمران/ 197) به اين معنا كه حجاج در هنگام شرفيابي به خانة خدا از انجام سه عمل بايد اجتناب كنند حتي اگر مورد ظلم واقع شوند. يكي جدل است با ديگري، دوم فسق است و سوم نزديكي.
بستر ديگر فرهنگي كه از اهميّت ويژهاي نيز برخوردار است؛ ادبيات عرب است. گسترة آشنايي سعدي با ادبيات عرب شامل حوزههاي كتب نحوي، بلاغت، جُنگهاي منثور، مقامات، آثار كلامي و دواوين ادبيات عرب است. آنچه مسلّم است اين است كه سعدي اغلب ديوانهاي شاعران عرب را از حفظ داشته و امروز تنها در مصر سه كتاب در مقايسة ميان متنبي و سعدي نگاشته شده است.
بستر فرهنگي ديگري كه ميتوان به آن اشاره كرد، ادبيات فارسي است كه تأثير بسزايي بر ذهن و زبان سعدي داشته است. اين بخش شامل آثار منثور، مقامات فارسي، جُنگهاي فارسي چون: چهارمقاله، قابوسنامه و...، تواريخ آثار منظوم همچون شاهنامه است كه سعدي حدود شصت قصة خود را از آن منابع گرفته است. پس از آن شاهد تأثير نظامي بر كلام سعدي هستيم؛ به گونهاي كه بيش از هفتاد تصوير از «ليلی» را در قصههاي او مشاهده ميكنيم. در حوزة آثار منثور ميتوان به حكايت دزد و قاضي اشاره كرد كه پيش از سعدي در تذكرۀالاولياء عطار و كشفالمحجوب هجويري آمده است و اين نشان دهندة اشراف سعدي بر آن متون است. سومين شاعري كه سعدي بسيار از او تأثير پذيرفته، سنايي است. از آنجا كه وي پدر شعر عرفاني ماست، سعدي از او بهرههاي بسيار گرفته، هر چند سعدي با وجود گرايش زيادي كه به عرفان داشته، اما همواره از اينكه عنوان عارف را بر دوش كشد، امتناع ورزيده است.
نمونههاي اين تأثير را ميتوان در باب هفتم بوستان مشاهده كرد.2 به عقيدة من در كل ادبيات عرفاني ما كسي نتوانسته بدين كوتاهي و در قالب حكايتي به تبيين مسئلة انسان و خدا بپردازد. حكايتي كه پيش از سعدي، عطار آن را در مصيبتنامه روايت كرده بود:
اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز*
كآن سوخته را جان شد و آواز نيامد*
اين مدعيان در طلبش بيخبرانند*
كآن را كه خبر شد، خبري باز نيامد*
(همان: 5)
در همين مضمون شاهد موجزترين كلام در ادبيات عرفاني هستيم:
گر كسي وصف او ز من پرسد*
بيدل از بينشان چه گويد باز؟*
عاشقان كشتگان معشوقند*
برنيايد ز كشتگان آواز*
(همان: 5)
شاعر ديگري كه سعدي از او بسيار بهره برده، انوري است. او در واقع نزديكترين شاعر به سبك قصهنويسي سعدي است؛ چرا كه اولين بار اين ژانر را در روايتهاي انوري مشاهده ميكنيم، اما تفاوت او با سعدي در عدم زيركي او است؛ زيرا همچون سعدي نتوانست قلم خود را به حوزة عرفان نزديك كند، با اين وجود، قصههاي انوري از حيث زبان، الگوي تمام عيار نوشتههاي سعدي است.
پس از انوري، فرخي و ظهيرفاريابي از شاعران تأثيرگذار بر سعدي هستند. همانگونه كه ميدانيد، تنها شاعري كه پيش از سعدي به سهل ممتنعگويي شهرت دارد، فرخي است و سعدي از اين ويژگي به عنوان اساس سخنپردازي خود، استفاده ميكند، اما دربارة ظهير فاريابي در ادبيات ما تفحصّ بسزايي صورت نگرفته است. تنها در كتابي به نام سعي مشكور به همت استادان حسن يزدگردي و دكتر اصغر دادبه، به بررسي ابعاد شعر ظهير پرداخته شده است.
مشاهده ميكنيد كه با اين بستر اجتماعي و فرهنگي است كه قصههاي سعدي در فرهنگ ما شكل ميگيرد و چون هديهاي براي بشريت به يادگار مانده است. ويل دورانت ميگويد: «آنگاه كه بشر عاقل است، مفاهيم و مباني اخلاقي را جز بندي بر ذهن بشريت نميانگارد، اما زماني كه بشر خيلي عاقل ميشود، درمييابد كه مفاهيم اخلاقي بنيانهاي زندگي اجتماعي هستند» و اين سخن دربارة كلام سعدي نيز صدق ميكند.
سبكشناسي زبان و ساختار قصههاي سعدي
با در نظر گرفتن تفاوتهاي جزيي، حكايت در سنّت، مطابق با قصة كوتاه در روزگار مدرن است. حكايت در واقع همان «مايحكي عنه» است و حكايت از ريشة «حكي» به معناي «نقل كرد» يا «بازتاب داد» است. اصل مهمي كه در اين راستا ارسطو به آن اشاره ميكند، محاكات است كه با واژة حكايت همريشه است. محاكات خود به معناي بازتاباندن واقعيت است. بنابراين حكايت در معناي بازتاب مسايل اعتقادي، اجتماعي و انساني است و به معناي سخنان ياوه و پريشان و افسانهگون نيست.
شاخصههاي مهم قصههاي سعدي
قصهها زباني سادهنما دارند. در واقع سادگي زبان در حيطة فهم آن است و نه تقليد از آن. از اين روست كه زبان وي را سهلِ ممتنع قلمداد ميكنند؛ چرا كه در فلسفة تحليل زبان هم مشكلترين نوع گفتار را سادهترين نوع آن ميدانند. لغات و تركيباتي كه وي از آنها بهره ميگيرد، شايد ساده، اما پيچيده هستند. براي نمونه به اين جمله دقت كنيد: «دو درويش خراساني ملازم صحبت يكديگر سفر كردندي». (همان: 140).
صحبت در روزگار سعدي نه به معناي سخن گفتن، بلكه در معناي معاشرت و همنشيني بوده و به دنبال آن «آداب صحبت» به معناي آداب معاشرت است، اما تركيب «ملازم صحبت» تركيب پيچيدهاي است كه در خوانش اوليه ساده به نظر ميرسد. نمونههاي ديگر: «حسن ميمندي را گفتند: سلطان محمود چندين بندة صاحب جمال دارد كه هر يكي بديع جهانياند». (همان: 193).
تركيب «بديع جهاني» را چگونه بايد معنا كرد؟ نوشتار سعدي اينگونه نيست كه بتوان آن را يكسره خواند و در شيوة زبانياش تأمل نكرد. بنابراين، كسي كه هنوز در پلههاي آغازين فهم ادبي است، از كلام سعدي حظّ كافي را نميبرد. در نتيجه سعدي كلامش را براي عوامالناس نپرداخته، بلكه او نيز چون گذشتگانش مخاطبان فرضي داشته است. اين مخاطبان فرضي همان اقليّت فاضل و باسواد دوران سعدياند.
حال بايد پرسيد كه جايگاه تاريخي اين قصهها كجاست؟ آيا سعدي خود آفرينندة زبان اين قصههاست يا آنها را تقليد كرده است؟ در پاسخ بايد گفت: قصههاي كوتاه سعدي ادامه سنّت مقامهنويسي زبان فارسي است. منبع ديگر او در اين حوزه، حكايتهاي كوتاه عرفاني است. در واقع سعدي در همة عمر بر پل عشق و عرفان در حركت است.
مسئلة سوم در بررسي ساختار قصههاي سعدي تلفيق نثر، روايت و شعر است. به سخني ديگر قصههاي او شعرِ روايتي نثرگون است. مرحوم بهار سخن حكيمانهاي در اين حيطه دربارة گلستان دارد: «گلستان، شعري است كه قالب نثر به خود گرفته است». در واقع مرحوم بهار اولين كسي است كه اذعان ميكند گلستان نثر نيست، بلكه شعر است؛ چرا كه با بررسي هر جملهاي از اين كتاب درمييابيد كه غالب ويژگيهاي يك شعر را داراست. از جمله وزن به جاي موازنه، سجع به جاي قافيه و تخيّل نيز كه در آن راه دارد. در واقع سعدي در گلستان از مثلثِ شاعري، روايتگري و نثرپردازي استفاده ميكند. الگوي تمام عيار سعدي در اين شيوه قرآن كريم است. اين شيوه تنها در قصههاي گلستان ديده ميشود. از اين رو ميتوان گلستان را پختهترين اثر سعدي دانست. او در بوستان مدينة فاضلة خود را پيريزي ميكند؛ چرا كه هنوز به ابناي بشر اميدوار است.
ديگر ويژگيهايي را كه ميتوان در زبان قصههاي سعدي يافت؛ عبارتنداز:
1. ايجاز و اطناب: در همة قصهها به ضرورت بياني، ايجاز و اطناب در متن به كار گرفته ميشود و در هيچ قسمتي از متن نشاني از تعمّد و تصنّع ديده نميشود. بنابراين ويژگي اول زباني قصههاي كوتاه سعدي، ايجاز نسبت به معنا و اطناب نسبت به مقام است. يعني زماني كه مقام ابهام دارد، كلام باز ميشود و زماني كه ابهامي در كار نيست، كلام اختصار مييابد.
2. موازنه در كلام: زماني كه مطلبي را از گلستان سعدي آغاز ميكنيم، ترديدي نداريم كه با قرينة آن روبهرو خواهيم شد. براي نمونه: «ابلهي را ديدم سمين. خلعتي ثمين در بر و مركبي تازي در زير و قصبي مصري بر سر. كسي گفت: سعدي چگونه هميبيني اين ديباي مُعْلَم بر اين حيوان لايعلم». (همان: 162).
همانگونه كه مشاهده ميكنيد در بخشي از حكايت مذكور، چهار موازنه وجود دارد و كلام را به گونهاي پيش ميبرد كه مخاطب گمان ميكند آنچه پيش رو دارد، شعري است كه تعمداً به نثر نوشته شده است. البته برخي متأخرين به دليل اين شيوايي و بلاغت در كلام، بر سعدي خرده گرفتهاند كه زبان قصه بايد ساده باشد و آنگاه اين سؤال ايجاد ميشود كه آيا پختگي زبان در عين سادگي، خود هنري كمنظير نيست؟
3. حضور سجعها و جناسها: تمام حكايات كوتاه سعدي بر مبناي نوعي سجعسازي و جناسسازي است. براي نمونه در پايان يك حكايت با اين جمله به روايت خود خاتمه ميدهد: «هر چه كه نپايد، دلبستگي را نشايد». (همان: 10).
علما سخن را چون عروسي ميدانند كه داراي سه وجه است: روح، جسم و زيور. معنا همان روح است و نوعِ گفتن، جسم است و آرايهها نيز زيورآلات هستند.
اين نقل قول را از آن جهت يادآوري كردم كه نقيضهاي بر آن وارد كنم؛ چرا كه اجزاي سخن قابل تفكيك نيست و با وجود اينكه قدما آرايهها را زينت زبان ميدانند و نه ذات زبان، اما همان نمونة كوتاهي كه از گلستان ذكر شد، اين طرز تفكر را نقض ميكند، چون در اين نوع بيان، آرايهها جزء ذاتي زبان محسوب ميشوند. همانگونه كه ملاصدرا ميگويد: «جسم در لطافت خود به روح ميرسد. به سخني ديگر، جسم در قوس صعود خود ميتواند جان شود و در مقابل جان در قوس نزول خود ميتواند جسم شود».
4. موسيقي متن قصههاي سعدي: اين قصهها غالباً بر يك متن آهنگ نهاده شدهاند. در داستان پيرمرد و دريا اثر همينگوي، زماني مواجه ميشويم كه پيرمرد به مدت چهار ماه بر روي درياست و هيچ صيدي نداشته است. دريا آرام است. زمان به كندي ميگذرد. در اين لحظات ما با متني مواجهيم كه هيچگونه تپش و تنشي در آن راه ندارد. به گونهاي كه ما را با فضاي داستان همراه ميكند. در واقع آهنگي كه متن القا ميكند، مطابق واقعيت خارجي است، به اين عملكرد متن آهنگ گفته ميشود. اين شيوه را ميتوان در «جنگ دندانقان» تاريخ بيهقي نيز مشاهده كرد. اين فرآيند تنها در ميان بزرگان ادب فارسي قابل مشاهده است. از آن جمله است حافظ، فردوسي، نظامي و مولانا.3
در عين ويژگيهاي مثبتي كه در باب قصههاي كوتاه سعدي ذكر شد، بايد به ذكر معايب اين قصهها از نظر سبكشناسي زبان نيز پرداخت. برخي از اين عيوب عبارتنداز:
1. آغاز حكايتها از نظر سبكي خيلي به هم شباهت دارند. با ذكر بسامد آنها ميتوان چنين برآورد نمود كه از ميان بابهاي اول و سوم و هفتم كه در مجموع هشتاد حكايت را در برميگيرند، شروع حكايتها صرفاً به اين شيوهها محدود ميشود: «از يكي... يكي [اسم]»...»، «از يكي [اسم]...) براي نمونه: «ظالمي را حكايت كنند...، «نوشيروان را حكايت كنند».
حدود پنجاه حكايت از ميان هشتاد قصه، با چنين آغازهايي همراه است. از عللي كه ميتوان بر اين ايراد ذكر كرد، آن است كه اين حكايات تجربههاي شخصي وي نيستند.
2. مشكل ديگر قصههاي سعدي اين است كه بعضاً در ساختار فرهنگي خود جاي نگرفتهاند. براي نمونه:
پيرمردى لطيف در بغداد*
دخترك را به كفشدوزى داد*
مردك سنگدل چنان بگزيد*
لب دختر كه خون از او بچكيد*
بامدادان پدر چنان ديدش*
پيش داماد رفت و پرسيدش:*
كاى فرومايه اين چه دندان است؟*
چند خايى لبش نه انبان است*
به مزاحت نگفتم اين گفتار*
هزل بگذار و جِدّ از او بردار*
خوى بد در طبيعتى كه نشست*
ندهد جز به وقت مرگ از دست*
(همان: 127)
اين حكايت در باب «در اخلاق درويشان» آمده است و همانگونه كه مستحضريد هيچ ربطي به اين موضوع ندارد.4
3. مشكل ديگري كه در اين حكايتها وجود دارد، شاعرانه شدن نثر است، زيرا در اين صورت دقت نثر كم ميشود. در نثر بايد منتهاي دقت، عقلانيت و هدفمندي رعايت شود در صورتيكه در شعر بايد موازنه، تخيّل و سجعپردازي رعايت شود. اين سه ركن اخير در ضدّيت كامل با دقت هستند؛ چرا كه موزون بودن كلام با دقيق بودن آن، تخيّل با عقلانيت و مسجّع بودن با هدفمند بودنِ يك متن مغايرت دارد. حال در نظر بگيريد كه كل فرهنگ ما براساس شاعرانگي بنا نهاده شده است. در واقع بيشترين افراد ما، شاعران ما هستند. اگر فرانسه بزرگاني چون روسو و ولتر را دارد، در فرهنگ ما سعدي همان نقش را ايفا ميكند. بنابراين سعدي متفكر واقعي سنّت ماست نه بزرگي چون ابنسينا. طبق آمار در خانوادههاي ايراني 92% در كنار قرآن، ديوان حافظ را نيز در دسترس دارند، اما چند نمونه از خانوادهها، شفاي ابنسينا را در اختيار دارند يا اصلاً آيا آن را در عمرشان ديدهاند؟
بنابراين خط فكري جامعة ما را بزرگاني چون حافظ، سعدي، مولانا و... شكل ميدهند. از بخت ميمون، از هر پنج تن بزرگ ادب فارسي، چهار تن از آنان شاعرند و از ميان اين چهار تن، سه تن از ايشان عارف.
اما فرهنگي كه مبتني بر تفكرات شاعرانه شكل ميگيرد، همواره سه آفت را نيز با خود به دوش ميكشد، عدم دقت، غير هدفمند و غير سيستماتيك و اين خود دليلي بر فقدان فلسفه و تفكر فلسفي در جامعة ماست.
زندهياد فروغي در مدح سخنوري سعدي اذعان داشت كه مردم ما هفتصد سال است كه به زبان سعدي سخن ميگويند. هر چند اين اظهار عقيده در جهت ستايش كلام سعدي است، اما به عقيدة من اين مسئله خود نشان دهندة انحطاط فرهنگي ما در اين هفت سده است. چگونه ميتوان پذيرفت زبان و فرهنگ كه بسيار متحوّلند، در مدت هفتصد سال همسو مانده باشند؟
4. از آنجا كه نثر خلّاق مبتني بر بيشترين بازيها با اركان جمله است، اين پديده را نميتوان در نثر سعدي مشاهده كرد؛ چرا كه او با اين اركان بازي نميكند و چنانكه نشان دادم، پنجاه حكايت سعدي آغازهاي مشابهي دارند و نثر در آن كليشه است.
5. از موارد ديگري كه دربارة زبان سعدي ميتوان بيان كرد؛ اين است كه با وجودي كه سعدي خود را معلم اخلاق ميداند، اما بعضي از حكايات او عميقاً غيراخلاقي است.5
اگر بخواهم نتيجهاي را براي اين موضوع عنوان كنم، بايد بگويم كه حكايات سعدي در فرهنگ ما از هشت جهت همچون معجزهاي است. در اين حكايتها دانايي، زيبايي و استحكامِ ساخت به وضوح ديده ميشود. هر چند از حيث زباني نيز ايرادهايي بر آنها وارد است كه اين خود نشان دهندة عدم توجه بيش از اندازه سعدي به شيوة قصهگويي است.
ميتوان عربزدگي زباني را در نثر او مشاهده كرد. براي نمونه به ديباچة گلستان رجوع كنيد و چند سطري از آن را بخوانيد تا دريابيد كه با چند واژة عربي روبهرو خواهيد شد. البته اين اهميتي ندارد كه چه ميزان واژة عربي در يك متن وجود دارد، بلكه مسئلة اساسي در نحو اين جملات است. به گمان من اگر بزرگان ادب كلاسيك ما تا اين اندازه در آثار خود به ترويج نحو زبان عربي نپرداخته بودند، حالا وضعيت زبان ما به گونهاي ديگر بود. براي نمونه به اين بيت دقت كنيد:
نگه كرد رنجيده در من فقيه*
نگه كردن عالم اندر سفيه*
(همان: 334)
همانگونه كه مشاهده ميكنيد، سيطرة نحو عربي بر اين بيت كاملاً ديده ميشود و اين بافت در بوستان سعدي هم ديده ميشود. در صورتي كه در تاريخ بيهقي بدينگونه نيست.
در طول هفتصد سال اخير هيچيك از مفاخر ادبي ما، همچون سعدي نتوانسته چنين گسترة معنايي و معنوي بر فرهنگ ايران داشته باشد. آماري كه از ضربالمثلها، نكات و اشعاري كه بر زبان مردم رايج است، صحّهاي بر اين مدعاست. كلام و تفكر سعدي از استوانههاي كلام معنوي فرهنگ عامه است. در واقع سعدي خداوندگار حكمت عاميانهاي است كه سيمون دوبوار از آن سخن ميگويد؛ چرا كه سعدي مجموع حكمتهاي پيشين را به زبان نرم و گويا، به گوش خلايق رسانيده است. همانگونه كه خود معترف است:
در اقصاي عالم بگشتم بسي*
به سر بردم ايّام با هر كسي*
(همان: 309)
او تمام ديدهها و شنيدهها و علوم آموختهاش را با زباني ساده ابراز كرده است. زباني كه از ديد علما در اوج فصاحت است، مقبول خواص و محبوب عوام است، اما درباره مضمون و معنا در حكايات سعدي ابتدا بايد دريابيم كه وي در چه بابهايي بحث كرده و با چه ابزاري آنها را به مخاطب خويش انتقال داده است. سعدي بيشترين سهم را در ايجاد معنا در فرهنگ ايراني داشته است. ابزارهايي كه وي در ابراز اين معاني از آنها بهره جسته، همان ضربالمثلها، غزليات، قصايد و حكايات اوست.
همانطور كه پيش از اين گفته شد، سرچشمههاي مضمونيابي در سعدي بر اين قرار است: قرآن و سنّت، ايران باستان، ادبيات عرب، ادبيات فارسي، تجربههاي شخصي، استادان بزرگ و سفرهاي متعدد.
مضامين و معاني كلام سعدي پيرامون چهار مقوله است:
1. معاني مرتبط با فرديت كه به حوزة اخلاق مربوط ميشود.
2. مباحث مرتبط با خانواده كه تدبير منزل نام دارد.
3. مباحث مرتبط با وضعيت اجتماعي كه به سياست مدن معروف است.
4. مباحث مرتبط با امور سياسي كه وضعيت كف و رأس جامعه را بررسي ميكند.
در حيطة اخلاقيات فردي، سعدي غالباً اخلاق متعارف را تعليم ميدهد. در واقع او بر آن است كه سنّت جاري عصر خود را در اذهان جامعه جايگير كند. سعدي از اولين متفكراني است كه پاية اخلاق را بر نوعي تعامل با بشر بنا مينهد.
مباني اخلاقي كه در گذشته مطرح بوده، عبارت است از: نكوهش، حسد، حرص، مدح، ستايش، قناعت و... سعدي در اين حوزه، تعريف تازهاي از قناعت را ارائه ميدهد و آن لذت بردن است از آنچه هست و كوشش براي بهتر شدن است. بنابراين در انتخاب بابهاي اخلاقي، مسلماً تعمّدي در كار بوده است. سعدي در حيطة تحكيم خانواده اصول اخلاقي را ذكر ميكند:
1. تعادل در رفتار:
نه چندان بخور كز دهانت برآيد*
نه چندان كه از ضعف جانت برآيد*
(همان: 141)
درشتي و نرمي به هم در بِهْ است*
چو فصّاد كه جراح و مرهم نِهْ است*
درشتي نگيرد خردمند پيش*
نه سستي كه ناقص كند قدر خويش*
(همان: 276)
2. رعايت تناسب: كه همان رعايت نسبت در انتخابهاست.
3. احترام متقابل: در واقع بياننامة ذهني و صوري همة انسانهاست.
در حوزة شرايط اجتماعي نيز اصولي را مطرح ميكند كه عبارتند از:
1. مصلحت ديني: هر چند بسياري از تفكرات تندرو، بسيار بر او تاختهاند كه اين اصل مغاير حقيقتگرايي است، اما در مقابل بايد اين پرسش را مطرح كرد كه آيا اساس بنيان جامعه را مصلحتها ميسازد يا حقيقت؟ البته پاسخ روشن است.
2. زر و زور بنيان حيات اجتماعي را ميسازد. سعدي معتقد است تا جايي كه ممكن است بايد خود را از فقر معنوي و مادي دور كرد؛ چرا كه به تعبير پيامبر(ص): «الفقرُ موتاً أسود» يعني فقر، مرگ سياه است. سعدي خود ميگويد:
برو شير درنده باش اي دغل*
مينداز خود را چو روباه شل*
(همان: 368)
در نمونهاي ديگر در داستاني تمثيلي (جدال سعدي با مدعي) با همين نگرش نتيجهگيري ميكند. از سويي ديگر سعدي در حيات معنوي، فقر را ستايش ميكند:
درويش و غني بندة اين خاك درند*
و آنان كه غنيترند محتاجترند*
(همان: 31)
البته پرواضح است كه اين احتياج از نوع مادي نيست، بلكه: «الفقرُ فخري» به معني اين است كه هر آنچه ميآموزم، به ناداني خود وقوف بيشتري مييابم.
3. احسان نوعي ايثار همراه با قدرت است که سعدي در حكاياتش بر احسان كردن بسيار اصرار ميورزد.
بندة حلقه به گوش ار ننوازي برود*
لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش*
(همان: 26)
پيرامون حوزة انديشگاني سياسي، بايد وي را از مهمترين متفكران اين حوزه قلمداد كرد. گروهي او را نظير ماكياولي، متفكر ايتاليايي پنداشتهاند. ماكياولي در كتاب شهريار اذعان دارد كه براي رسيدن به قدرت از هر وسيلهاي ميتوان بهره گرفت. در واقع او معتقد است كه هدف، وسيله را توجيه ميكند. البته به عقيدة بسياري نيز اين شيوة نگاه به هستي و جامعه و سياست در انديشه و تفكر سعدي جاي ندارد. سعدي بناي انديشة سياسي خود را بر چندين اصل پايهگذاري ميكند:
1. تدبير، اساس حكومت است.
2. ظلم نابودكنندة بنيان حكومت است.
3. تأكيد بر شايسته سالاري:
به پيكار دشمن دليران فرست*
هژبران به ناورد شيران فرست*
به راى جهانديدگان كار كن*
كه صيد آزمودهست گرگ كهن*
مترس از جوانان شمشيرزن*
حذر كن ز پيران بسيار فن*
جوانان پيلافكن شيرگير*
ندانند دستان روباه پير*
خردمند باشد جهانديده مرد*
كه بسيار گرم آزمودهست و سرد*
جوانان شايستة بختور*
ز گفتار پيران نپيچند سر*
گرت مملكت بايد آراسته*
مده كار مُعْظم به نوخاسته*
سپه را مكن پيشرو جز كسي*
كه در جنگها بوده باشد بسى*
به خردان مفرماى كار درشت*
كه سندان نشايد شكستن به مشت*
رعيّت نوازى و سرلشكرى*
نه كارىست بازيچه و سرسرى*
نخواهى كه ضايع شود روزگار*
به ناكارديده مفرماى كار*
(همان: 351)6
4. تعامل دولت و ملت: سعدي اين دو را چون پدر و پسري ميداند كه اگر روبهروي هم قرار گيرند، بنياد آنها نابود ميشود.
5. تعدّد استراتژي حكومت: در واقع حكومت بايد براي دوام خود در هر شرايطي يك استراتژي خاص را اتخاذ كند. در اينجاست كه شبهة ماكياوليسم پيش ميآيد، اما آنچه سعدي در صدد ابراز آن است، پيروي از اصل ثابت و روشهاي متفاوت است. سعدي در كنار آن اصول چهارگانه، اخلاق فردي، خانواده، اجتماع و سياست به دو اصل ديگر نيز ميپردازد كه عبارتند از:
الف. شكستگي روحي و شهود: او معتقد است كه دلها را بايد از كينه و سياهي زدود.
به جان زندهدلان سعديا كه ملك وجود*
نيرزد آنكه وجودي ز خود بيازارند*
(همان: 660)
ب. عشق: در واقـع سعدي معترف است كسي كه عشق ندارد، چه بسا كه وجود ندارد.
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست*
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست*
(همان: 577)
در اينجا سعدي وارد قلمرو متعاليتري ميشود. وي معترف است كه اصولي در دنيا وجود دارد كه فراتر از نيك و بد است. از آنجا كه مردم كشتة اعتقاداتشان هستند، انسان ميتواند از حوزة اين اعتقادات فراتر رود و عشق را مبناي حیات اجتماعي خويش قرار دهد. اين محورها تمام مضامين و معاني گفتههاي سعدي را در خود دارد و اگر كسي بخواهد گفتههاي سعدي را مورد مطالعه قرار دهد، از اين حوزهها نميتوان چشم پوشید.در پاسخ به اين سؤال كه آيا سعدي واقعاً توانسته از قلمرو نیک و بد در کلام فراتر رود؟، پاسخ آري است. سعدي قلمرويي را پيش روي ما گشوده كه نيچه در قرن نوزدهم آن را فراروي ما گشود. نيچه در كتاب فراتر از نيك و بد ميگويد: حرفهايي در دنيا هستند كه در حيطة مسايل اخلاقي نميگنجند. در واقع آنها نه بد هستند و نه خوب. سعدي اين حيطه را كشف كرده و بارها در حكايات مختلف متذكر شده كه حيات روحي انسانهاي بزرگ رسيدن به اينجاست. آنجا كه هاتف اصفهاني ميگويد:
چون كشيدم نه عقل ماند و نه هوش*
سوخت هم كفر از آن و هم ايمان*
اين سخن ميشنيدم از اعضا*
همه حتي الوريد و الشريان*
كه يكي هست و هيچ نيست جز او*
وحده لا الله الا هو*
(هاتف، 1385: 48)
...................
پينوشت:
1. پيرامون همين مضمون ميتوانيد به صفحات 12 و 14 كليات سعدي مراجعه كنيد.
2. ميتوانيد به صفحه 383، كليات سعدي مراجعه كنيد.
3. براي نمونه ميتوانيد به داستان مرگ ليلي در ليلي و مجنون نظامي مراجعه كنيد.
4. نك به حكايتي در صفحة 128 كليات سعدي.
5. نك به حكايت صفحة 187 در كليات سعدي.
6. نك. به حكايتي از گلستان صفحة 20 كليات سعدي.
منابع:
1.خيام، عمر بن ابراهيم (1383). ترانههاي خيام، تصحيح محمدباقر نجفزاده بارفروش، تهران: اميركبير.
2.سعدي، مصلح بن عبدالله (1385). كليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، تهران: هرمس.
3.ـــــــــــــــــــــــــــ (1389). كليات سعدي: گلستان، بوستان، غزليات، قصايد، قطعات و رسايل، از روي قديميترين نسخههاي موجود، به اهتمام محمدعلي فروغي، تهران: اميركبير.
4.هاتف اصفهاني، احمد (1385). ديوان هاتف اصفهاني، تصحيح وحيد دستگردي، تهران: نگاه.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1396/1/19 (1079 مشاهده) [ بازگشت ] |