 |

|
 |
|
| |
| |
صفحه اصلی |
|
|
| |
معرفي |
| |
| |
کاربران |
| |
| |
اخبار |
| |
| |
كتابخانه |
| |
| |
دانشنامه فارس |
| |
| |
گالري فارس |
| |
| |
سعدي شناسي |
| |
| |
اطلاعات |
| |
| |
سايتهاي مرتبط |
| |
|
|
|
|
|
|
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .
خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید . |
|
|
|
|
|
مقام سعدی در شعر تازی دکتر جعفر مؤید شیرازی
چکیده: شايد در زمينة هيچ يك از نمودهاي شخصيت هنري سعدي به اندازة زمينة شعرهاي عربياش آراي ضد و نقيض و عقايد متشتّت گفته و شنيده و نوشته و خوانده نشده باشد. برحسب اين آرا، به راستي مقام سعدي از بزرگترين شاعر زبان تازي تا كسي كه آثار عربياش داراي هيچگونه ارزش و مقداري نيست، تعيين شده و سپس تغيير يافته است. شگفت اينكه هر كدام از اين عقايد مختلف، معتقداتي مسلّم و هواداراني مؤمن دارد. مشكل حقيقي پژوهنده در بررسي اين ارزيابيها آنگاه آغاز مي شود كه درمييابد نه تنها اغلب اين اظهارنظرها شفاهي صورت گرفته و از تداول افواه در طبقات اجتماع رسوخ يافته، بلكه بیشتر اظهارنظركنندگان نيز شخصيتهايي مجهول ميباشند كه هيچگونه سندي در تعيين حد صلاحيت آنان نميتوان به دست آورد. در این مقاله، کوشیده ده تا با ارائه مستندات علمی به تبیین این امر پرداخته شود. کلید واژه: سعدی، شعر تازی، ادبیات فارسی و عربی. فارسي زباناني كه قرنها حد كمال هر چيزي را در چهرۀ سعدي مجسم كرده اند و از شوخ طبعي و هزل گرفته تا بيان مراتب زهد و رياضت، از نظربازي و دلباختگي تا خردمندي و نصحيتگويي، از رندي و لاابالي گري تا قانونگذاري و حكمتپردازي، از نويسندگي و شاعري تا سياحت و سير در آفاق و انفس، در همه اين احوال و مراتب، سعدي را انسان برتر و موجود كمال مطلوب خود تصور كرده، همة آمال ملي و ذوقي و مذهبي و اجتماعي خود را در چهرة او ديدهاند، در اين مورد هم بالاترين كرسي و ارجمندترين مقام را بيهيچ ترديد و تأمل به شاعر محبوب خود تعارف كردهاند. اينان هميشه گفته و پذيرفتهاند و شايد بعد از اين نيز خواهند گفت كه استاد شيرازي همچنان كه در سخن پارسي برتري خود را نسبت به همة گويندگان مسلّم كرده است، در ميان شعراي عرب نيز مردافكني بلامنازع و سخنپردازي بيرقيب است كه پاية سخن را از همة معنيطرازان برتر نهاده است. اين عقيدة سادهترين طبقات شعردوست و صادقترين و خيالپردازترين هواخواهان سعدي است. عقيدهاي كه منطق هيچ نقّاد و سخنشناسي نميتواند در آن دگرگوني ايجاد كند و فقط بايد به انتظار دگرگوني معتقدانش ننشست. گروهي ديگر كه اطلاعاتشان اندكي بيش از مردم طبقه اول بوده و به مطالب فاخرتري دسترس داشتهاند، موضوع را به اين صورت كمال بخشيدهاند كه: در طول تاريخ ادبيات فارسي و عربي، دو شاعر از دو مليّت و زبان مختلف ظهور كردهاند كه هر يك از آن دو به زبان ديگر چنان شعرهايي بلند سرودهاند كه آفرينش آن در حد هيچ يك از شعراي آن زبان نبوده است. آنكه ايراني و فارسيزبان است و شعر عربي را بهتر از تمام شعراي تازي زبان سروده، سعدي است و ديگري كه عرب است و تازي زبان و شعر فارسي را بهتر از ساير پارسيگويان پرداخته، شيخ بهائي است. اين اظهار عقيده نيز كه از صداقت و بساطت معتقدانش و نوعي ماية مذهبي عاري نيست، شايد ميبايست مانند عقيدة اول بيجواب گذارده شود، اما از اين سبب كه ما نيز تا حدي از پيمودن راههاي فرعي ناگريز ميباشيم، بد نيست فهرستوار به بازشناسي مقدمات اين حكم بكوشيم و سپس موضوع را در همينجا به ذهن خواننده سپاريم تا به راحتي از آن درگذرد. بيشك درست و پذيرفته است كه: 1. سعدي ايرانينژاد و پارسيزبان و بهائي عرب و عربيزبان است. 2. هر دو به شعر و شاعري پرداختهاند. 3. هر دو قسمتي از عمر خود را در كشوري ديگر گذرانده، علاوه بر زبان مادري خود به زبان ديگري (سعدي به عربي و بهائي به فارسي) نيز شعر گفته اند. 4. هر دو چه در دورة زندگاني خود و چه در روزگاران بعد، از نهايت شهرت و محبوبيت برخوردار بوده اند. و بيشك درست و پذيرفته نيست و نخواهد بود: 1. كه هر دو شاعر به يك اندازه در كشور دوم توقف كرده و به يك اندازه و براي يك هدف زبان كشور دوم را آموخته و سپس به يك اندازه در زبان دوم به ايجاد اثر پرداخته باشند.1 2. كه هر دو شاعر در عالم شعر (به معناي مطلق) داراي يك رتبه و مقام باشند و در شعر و شاعري به زبان دوم نيز در يك رديف قرار بگيرند.2 3. كه شهرت و محبوبيت هر دو نفر نتيجة زبردستي و نبوغ در يك زمينه (زمينه شعر و ادب) باشد.3 غير از دو ارزيابي گذشته كه حد و قدر معتقداتش مبهم است، ارزيابيهاي شتابزده يا تصادفي و يا بهتر بگوييم اشارتي ديگر در اين زمينه صورت گرفته است كه آگاهي از آنها بيشك ما را در بحث و ارزيابي حقيقي شعرهاي عربي سعدي ياري ميكند. اين ارزيابيها و اشارات حداقل از لحاظ شناسا بودن گويندگانش ميتواند بيش از آنچه گذشت، مورد توجه قرار گيرد. دكتر قاسم تويسركاني، استاد قديمي دانشسراي عالي، بيآنكه وارد بحث و استدلال شوند آنچه را كه سعدي به تازي سروده «از جهت جودت و فصاحت با آثار شعري درجه دوم عرب برابر» ميدانند. (تویسرکانی، 1318: 79(. جميل صدقي زهاوي، شاعر فقيد و بسيار معروف عراقي، هنگام توقف در ايران و پس از ملاحظه شعرهاي عربي سعدي، در پاسخ اديبي ايراني كه نظر وي را در اين مورد خواسته، گفته است تعيين رتبة اين شعرها در زبان عربي كار آساني نيست، اما از دقّت و ممارست روي آنها ميتوان به يقين اظهار داشت كه سراينده در زبان خودش شاعري بيرقيب و سخنپردازي بزرگ بوده است.4 شادروان دکتر محمد خزائلی با احتیاط میگوید: «قصاید عربی شیخ شاید متوسط باشد». (خزائلی، 1366: 58(. دكتر حسينعلي محفوظ، استاد دانشگاه بغداد، معتقد است كه جز دو يا سه شعر كامل «فاحَ نشرُالحِميُ هَبَّالنسّيمُ» (همان، 1376: 775)، يا «نديمي قُم تَنبَّه واسِقني و أسقِ الندّامي» (همان: 779)، يا «مُلوكَالجَمالِ رِفقاً باسري» (همان: 780) و چند بيت پراكندة ديگر ساير اشعار عربي سعدي سست و پايين بوده، از جهت لفظ، عيبناك و از لحاظ بافت زبان، ناپسنديده است. بخت در سرودن آنها، سعدي را بينصيب گذاشته و توفيق او را ياري نكرده و بهترين دليل (اين عدم توفيق) قصيدة «رائيه» اوست در سوگ بغداد. (محفوظ، 1377ق( 52. شك نيست كه اين ارزيابيهاي مختصر و عجولانه اگر زاييدة بياطلاعي و احياناً غرضورزي معتقدانش نباشد، مسلّماً نتيجة عدم تحقيق و تتبع كافي و صداقت آنان است و ما نيز صرفاً از لحاظ فراهم آوردن زمينة لازم براي بحثهاي اصلي از آنها سخن رانديم و اكنون به ناچار اين مبهمات را به همين شكل رها ميكنيم تا به جاي خود به آنها بازگرديم و تا حد ممكن پرده از حقايقي كه به آنها ايمان داريم، برگيريم. بيشك، شاعري بزرگ چون سعدي كه از مرحلة خودفريبيها و خودنماييهاي ابتدايي درگذشته، به كمال جوهر هنر دست يافته است، داراي طرز تلقي خاصي از كار خويش ميباشد كه بازشناسي آن ميتواند يكي از مطمئنترين راههاي ارزيابي هنر وي باشد. بايد ديد سعدي تا چه حد خود را عملاً در شعر تازي شاعر شناخته و تا چه مرحلهاي در اين راه به پيش رفته است. به ديگر سخن، بايد ديد سعدي خود چگونه به نقد عملي نيروي تازيسرايي و قبول يا ردّ شعرهاي عربي خويش برخاسته است. سعدي با ذكاوت هنري خاصي كه در كمتر شاعر و هنرمندي ميتوان سراغ داشت، بيشك ميداند و مؤمن است كه خداوندگار زبان فارسي است و در اين زبان حدّ سخنداني همان است كه ميتوان در كارهاي او جست. از طرفي، آشنايي فراوان با ادبيات عرب و مطالعة آثار گردنفرازان و نامداران شعر تازي، مفهوم مخاطره و خودنمايي در آن ميدان را براي او روشن كرده است. او خوب ميداند كه با داشتن دست سلطنت به ملك سخن پارسي، تا چه اندازه نيازمند به همگردني و همپايي با نوابغ زبانهاي ديگر است. براي سعدي با آن خبرگي و بصيرت به كار شعر، چشم برگرفتن از مردافكناني چون بحتري و ابوتمام و متنبي و غفلت از نكتهپردازاني چون بشار و ابونواس و ابن هاني در ميدان شعر عربي خردمندانه نيست. او ميداند كه بايد با كساني جنگ آورد كه از ايشان يا گريزش باشد و يا گزير. سعدي زيركتر از آن است كه جاي خود را نشناسد و ابلهانه دست در خون استعداد خداداد خود كند و زلالي را كه در مسير طبيعي خويش، نغمهخوانان، به پيش ميرود، با هدايت به ريگزارهاي نامأنوس، راهي ديار عدم سازد. سعدي ميداند و خوب ميداند پارسياش مركبي است كه از وي سبق برد تازي و اگر در عراق نقد بيصلاحان را بر محك زنند، بسيار زر كه مس به درآيد ز امتحان و از همين روست كه بر خلاف تصور، هرگز در دوران بلوغ هنرياش تازي سرودن را جدي نگرفته است. سعدي دوران جواني و دانشجويي خود را در بلاد عربي گذرانده و با دواوين شعر عرب محشور و مأنوس بوده است و كدام طلبة با ذوق و صاحب قريحة پارسيگوي را ميتوان نشان داد كه با شعر عربي آشنايي حاصل كرده و طبع خود را در آن زبان نيازموده باشد؟ مگر نه شعر فارسي و عربي، برادراني توأمان هستند كه تنها وجه افتراقشان مادة زبان است و در بقيه موارد و خصوصيات وجه اشتراك دارند؟ مگر در موازين عروض و قافيه و صنايع ادبي دو زبان چه مايه اختلاف وجود دارد؟ مگر اساطير و مايههاي مذهبي دو زبان يكسان نيست؟ مگر اوضاع اجتماعي عربها را در آن روزگار با كيفيتهاي اجتماعي ايرانيان چه اختلاف بوده است؟ مگر سعدي با ذوق، ميتواند در بلاد عربي زندگي كند و با سفينههاي شعر عرب سرگرم باشد و به زبان عربي تكلّم نمايد و گاهگاه غم و شادي خود را در قالب آن زبان نريزد؟ مگر وقتي از تنور دل بر سر شاعر ما توفان ميرود، شعرش مركبي است كه بازش توان كشيد عنان؟ ما معتقديم كه بیشتر گرايش سعدي به عربيسرايي مربوط، بلكه منحصر به دوران توقّفش در كشورهاي عربي بوده است و اين عقيده را استدلالهايي استوار همراه است. مي دانيم كه سعدي تعداد زيادي از ابيات عربي خود را از خلال قصايد و غزلياتي كه در بخش عربي ديوانش موجود است، بيرون كشيده و در گلستان تضمين كرده است، از جمله اين بيت: اِن لم اَمُت يومَ الوداع تأسّفا لا تَحسَبُوني فيالمودّۀِ مُنصِفا )سعدی، 1376: 140( كه مطلع غزلي است 12 سطري. و اين بيت: ظَمَأً بِقلبي لا يَكادُ يُسيغُهُ رَشفُ الزّلال وَلو شَرِبتُ بُحوراً )همان: 139( كه از غزلي 28 سطري استخراج شده است به اين مطلع: مَلَكَالهَوي قَلبي وَ جاشَ مُغيرا و نَهي المَودَّۀ اَن اَصيحَ نَفيراً )همان: 774( و اين بيت: فَقَدتُ زمانَ الوصلِ و اَلمرءُ جاهلٌ بقدرِ لَذيذ العيشِ قبلَ المصائبِ )همان: 134( كه از غزلي 14 بيتي استخراج شده است به اين مطلع: مَتي جَمعُ شَملي بالحَبيبِ المُغاضب؟ و كيفَ خَلاصُ القَلبِ مِن يدِ سالبٍ؟ )همان: 778( و اين بيت: و رُبَّ صديقٍ لامَني في وّدادِها اَلم يَرَها يوماً فُيوضَحُ لي عُذري )همان: 142( كه از غزلي 10 بيتي استخراج شده است با اين مطلع: اَمَطلعُ شمسٍ بابُ دارِك اَم بدرٍ؟ اَقدُّك اَم غُصنٌ من البانِ لااَدري؟ )همان: 772( از طرفي ميدانيم كه سعدي گلستان را پس از بازگشت به ايران5 و كمي توقف در شيراز، در سال 656هـ . به رشتة تحرير كشيده است. پس لازم ميآيد كه حداقل، شعرهايي كه ابياتي از آنها مورد تضمين قرار گرفته، قبل از اين تاريخ ساخته شده باشد. يعني به روزگار توقف سعدي در كشورهاي عربي. هرگاه در اين موضوع شك كنيم و جانب اين فرض را بگيريم كه سعدي پس از نوشتن گلستان، اين ابيات عربي را به كتاب وارد كرده، زمان اين اقدام را تا چند سال پس از تأليف گلستان ميتوانيم به عقب ميآوريم؟ و در اين مدت سعدي را چه انگيزههايي براي عربي سرودن بوده است كه او را در زمان توقفش در عراق و عربستان و شام نبوده؟ از سوي دیگر اگر بخواهيم به اين فرض ضعيف تكيه كنيم و در نتيجه بگوييم گلستان در آغاز بدون اين شعرهاي عربي تأليف شده، آيا تهي بودن كتاب از اغراض و كيفيتهاي اين ابيات، آن را تا حد زيادي از سبك و سياق كتابهايي از اين دست، خارج نميكند؟ و آيا اين انحراف از سعدي بعيد نيست؟ آيا هنوز براي مؤلف دليل كافي وجود دارد كه در پايان كتاب مغرورانه بگويد»: بدان كه در اين جمله چنانكه رسم مؤلفان است، از شعر متقدّمان، به طريق استعارت، تلفيقي نرفت». (همان: 193(. از سوي ديگر، در خلال آثار عربي استاد، ابياتي وجود دارد كه ميرساند سعدي آنها را هنگام دوري از وطن و توقف در ديار تازيان سروده است. از جمله ميبينيم كه در پايان غزلي اندوهزا ميگويد. اَلا اِنَّما لسعديُّ مُشتاقُ اَهله تَشوُّقَ طيرٍ، لَم يُطعهُ جَناحٌ6 )همان: 771( و جاي ديگر كه سوز فراق راستين و نيش غربت جانش را خسته، ميسرايد: مسافرُ واديِ الحُبِّ لَم يَرجُ مَخلَصاً سلامٌ عَلي سُكّان اَرضي و خلَّتي7 )همان: 773( در مورد ديگر باد صبح را چنين مخاطب قرار ميدهد: متي حَللتَ بشيراز يا نَسيمَ الصّبح خُذِالكِتابَ وَ بِّلغ سلاميَ الاحباب (همان: 663( البته دلايلي موجود است كه پارهاي از مهمترين آثار عربي استاد در شيراز سروده شده است؛ اما اين حقيقت نيز خللي در حكم ما وارد نميسازد، زيرا ميدانيم كه سعدي را در سرودن اين شعرها به زبان عربي انگيزههاي خاص بوده و شاعر ما تنها از سر اضطرار در اين موارد، لب به تازيسرايي گشوده است. آري حقيقت است كه سعدي قصيدة مفصل و 92 سطري سوگ بغداد را به اين مطلع: حَبستُ بِجَفتَّي المَدامِعَ لاتَجري فَلما طَغي الماءُ استَطالَ عَلي السّكر
(همان: 766) در شيراز سروده و در تأثر از ويراني بغداد، سوز درون را به نوك خامه سپرده است، اما چرا و به چه دليل استاد را در همين معني قصيدهاي ديگر به فارسي هست كه مطلعش چنين ميباشد؟ آسمان را حق بود گر خون بگريد بر زمين در زوال ملك مستعصم اميرالمؤمنين )همان: 764( مسلماً سعدي قصيدة فارسي را به خواست و ميل خويش، به زباني كه استادياش در آن مسلّم است، براي ايرانيان سروده و سوزش دل را كه از روي مسلماني و راه مرحمت بوده، بر نگار نازنين اظهار داشته است و آنگاه چون با ادبا و فضلاي ديار عرب و بسياري از مردم آن سامان ارتباط داشته و ميدانسته كه در غم دوستان بايد شركت جويد و انتظار متوقعان دلسوخته را برآورد، قصیدهای دیگر به زبان عربی سروده و به عراق و شاید سایر بلاد عربی فرستاده و در آن سامانها منتشر ساخته است. استدلالهای خارجی را فروگذاریم و به سخن خود شاعر در همین قصیده گوش دهیم: و مَا الشعرُ اَیمُ اللهُ لستُ بِمدّعٍ وَلو کانَ عِندی ما بِبابِلَ مِن سحر هُنالکَ نَقّادونَ عِلماً و خِبرۀً و مُنتخبوا القولِ الجمیلِ مِن الهُجر جَرَت عَبراتی فَوقَ خدّی کآبۀً فاَنشأتُ هذا فی قَضیّۀِ ما یُجری وَلو سَبَقَتنی سادۀُ جَلَّ قَدرُهم و ما حَسُنَت مِنّی مُجاوَزۀُ القدر فَفی السِّمط یاقوتٌ و لعلٌ وجاجۀً و اِن کانَ لی ذَنبٌ یُکَفِّرُ بَالعُذر و حُرقَۀُ قَلبی هَیّجَتنی لِنشرِها کما فَعَلت نارُ المجامرِ بالعِطر اُحدّثُ اخباراً یضیق بها صدری و احملُ آصاراً یَنوُءُ بها ظَهری )همان: 769( مورد دیگر از اجبار و اضطرار سعدی به عربیسرایی، ساختن سومین شعر بلندی است که به تازی پرداخته و آن قصیدهای است در اندرز و ستایش نورالدین بن صیاد به این مطلع: مادامَ ینسرحُ الغزلانُ فی الوادی اِحذَر یفوتکَ صیدٌ یا بن صیادِ (همان) این «ابن صیاد تاجر»، مردی عرب نژاد و عربی زبان است که در اواخر قرن هفتم به حکومت و اقطاع داری فارس و برخی نواحی دیگر میرسد (قزوینی، 1316: 765ـ764(و سعدی که دوست دارد همة عمر نصیحت گوید، از همان آغاز خواسته است گردن حاکم تازی را به قلادة اندرز کشد، منتها به زبان ممدوح. یا بهتر بگویی به زبان مخاطبی که باید اندرز بگیرد و ارشاد شود یعنی به زبان تازی. به زبانی که به گوینده امکان دهد آنطور که میخواهد گرد غفلت و تباهی را از گُردة فرستادة ایلخان بتکاند و چنان در امر به معروف تندروی میکند که از حد معهود خویش نیز درگذرد و ناچار در میانة قصیدة مؤقرانه به عذر برخیزد: لا تَعتَبنَّ علی ما فیه من عِظۀٍ اِنَّ النصیحۀَ مألوفی و مُعتادی
سعدی، 1376: 770( مورد دیگر که علایم و آثار کافی برای باور داشت اضطرار سعدی به عربیسرایی وجود دارد قطعهای است به مطلع: الحمدُلله رَبِّ العالَمینَ علی ما اَوجب الشُّکر مِن تَجدیدِ آلائه )همان( که در مدح فخرالدین المنجم میباشد. اگر چه با استقصای علامة قزوینی، شخصیت این ممدوح سعدی روشن نگردیده، اما برای ما مشکل نیست که از عنوان ممدوح و مضامین قطعه و فحوای کلام سعدی، استنباط کنیم که این فخرالدین المنجم سردار یا فرمانروایی عربزبان بوده که فتنهای را با اقدامات نظامی از سر شیراز میگذراند و نظم و آرامش را در فارس برقرار میسازد8 و آنگاه سعدی که زبان پارسیان است، سپاس مردم را در قالب اشعار تازی به وی نثار میکند. حال اگر در نظر بگیریم که جمع ابیات غزلیات و قطعاتی که شاعر در آنها از غربت نالیده است، 28 بیت و جمع شعرهایی که ابیاتی از آنها در گلستان تضمین شده است، 64 بیت میباشد، میتوانیم مجموع ابیاتی را که مولود توقف شاعر در کشورهای عربی شناختیم، 92 بیت بدانیم و اگر جمع سطرهای قصاید و قطعاتی که از روی اضطرار در شیراز به عربی سروده شده (شعرهای شماره 3ـ2ـ1 در چاپ فروغی، بروخیم) جمعاٌ 127 سطر به این مقدار افزوده گردد، رقم 219 را خواهیم داشت. آنوقت میتوان گفت که سعدی از 397 بیت که مجموع شعر عربیاش9 را تشکیل میدهد، 219 بیت آن را یا زمان توقف در بلاد تازیان، با تأثر از محیط و به قصد طبعآزمایی، به زبان عربی سروده و یا برای آفرینش آنها به زبان عربی اضطرار و اجباری داشته است و چون این مقدار را کنار گذاریم، فقط کمی شعر یعنی 178 بیت به عربی باقی خواهد ماند و اگر دلیلی نداریم که این 178 بیت باقیمانده، قبل از بازگشت سعدی به شیراز ساخته شده باشد و یا آفرینش آنها از اضطراز و الزامی منبعث باشد، هیچ حجتی هم که خلاف آن را ثابت کند، در دست نیست.10 در مورد مثلثات هم تفننی بودن آن نیازی به استدلال فراوان ندارد و هر آشنای شعری میپذیرد که شاعر و هنرمند فقط هنگامی که به تردستیهایی از قبیل استخدام سه زبان مختلف در ساختمان یک قطعه دست میزند که هنوز سودای اعجابانگیزی و اظهار فضل را از دماغ و ذوق نرانده، نوپایی بر پلکان کاخ هنر باشد. به علاوه از جهت استحکام و جزالت کلام نیز فرقی فاحش میان ابیات فارسی و عربی مثلثات با سایر آثار فارسی و عربی استاد وجود دارد که تردیدی در اینکه این قطعه از کارهای ابتدایی سعدی است، باقی نمیگذارد و ما به تفصیل در این باره سخن گفتهایم.11 با سخنی که از روشنبینی و ذکاوت هنری سعدی رفت و بررسی انگیزهها و کارفرمایان ذهنی او در عربیسرایی، طرز تلقّی وی از نیروی خود در شاعری به زبان تازی، روشن میگردد و این نوعی نقد علمیست که به وسیلۀ شاعر در مورد هنرش صورت گرفته. نقدی که مبنای آن مقدار اعراض یا عنایتی است که نسبت به عربی گفتن از خود نشان داده است. سعدی نه تنها هرگز نپسندیده و نخواسته است که اورنگ زبان پارسی را لحظهای ترک گوید و در صف شاعران بیگانه نشیند، بلکه همیشه حتی وقتی که به ضرورت یا تفنن لب به عربی گفتن گشوده، باز همان شیرازی پارسیگوی باقی مانده است. درست است که سعدی مقداری از شعرهای خود را به عربی سروده و ما نیز امروز و هر روز نام شعرهای عربی را بر آنها نهاده و مینهیم، اما حقیقت این است که همهجا چهرۀ این اشعار را هالهای لطیف و مرموز از خصوصیات شعر فارسی دربرگرفته است و مانند معشوقی که شگفتیهای اندامش را در حریری آبگون به پیچ و تاب کشد، ذهن خواننده را به عالمی از رمز و غمز و دنیایی از سایهروشنهای رازآگین رهنمون میشود. این شعرها به طرزی مرموز، رنگ فارسی دارد و این لطیفهایست که تا انسان را آشنایی کامل و مستقیم به شعر تازی و پارسی نباشد، غیرقابل وصف مینماید و چون آشنایی کافی در هر دو زمینه دست داد، درک و فهم آن محتاج هیچگونه تـوضیح و تـشریحی نیست. شاید اگر سعدی به نوشتن نثر عربی بهخصوص نثر مرسل میپرداخت، چیرهدستیاش در ادب تازی و نیروی هنری شگرفش سبب میشد تا حاصل کار او را با نتیجۀ خامۀ نویسندگان عرب تفاوتی چشمگیر نباشد، اما ویژگیهای زبان شعر و از آن مهمتر، روح و کیفیتی که حاکم بر شعر هر زمان است، بهطرزی خاص و ناگفتنی اشعار تازی او را از آثار اصیل عـربی مـشخص مـیسازد. علاوه بر کیفیتهای فوق، گاه سعدی را میبینیم که مفاهیم و مضامین خاص شعر فارسی را در شعر عربی خود راه میدهد؛ مفاهیمی که نزد ادبای عرب نه معهود است و نه مطبوع و عدم تجانس آنها با مفاهیم معمول عربی هرگز نمیتواند به نوآوری استاد تعبیر شـود.12 دیگر از ویژگیهای مسلّم شعر فارسی که در اشعار عربی سعدی جلوه یافته، آوردن تخلص است در پایان قطعات تـازی. گـویندۀ ما در شعر عربیاش از این ویژگی شعر فارسی نیز نمیتواند چشم بپوشد و تخلص «السـعدی» را در آخـر 9 قـطعه از 20 شعر مستقلی که در بخش عربی دیوانش موجود است، میآورد.13 قطعات عربی که سعدی در آنها بـه تخلص میپردازد عبارت است از: «حَبستُ بِجَفَتیَّ المَدامِعَ لاتَجری» (همان: 766)؛ «تَعذَّر صَمتُ الواجدینَ فَصاحوا» (همان: 771)؛ «عَلی قَلبی العُدوان مـن عینی الّتی» (همان: 773)؛ «مَلَکَ الهَوی قَلبی وَ جاشَ مُغیرا» (همان: 774)؛ «حدائقُ روضاتِ النَّعیم و طیبُها» (همان: 775)؛ «عَلی ظـاهری صَـبرٌ کَـَنسجِ العناکب» (همان: 776)؛ «اِن لَم اَمُت یومَ الوِداعِ تأسُّفاً» (همان: 776)؛ «اَصبَحتُ مَفتوناً باعیَن اَهیفا» (همان: 777). گذشته از آب و رنگ فارسی و ایرانی که تـقریباً همهجا بافت کلام عربی سعدی را دربرگرفته است و از دیدگاه نقّادان عرب، مسلّماً عیب شعرش محسوب میشود، یک خواننده باذوق و اهل میتواند تمام خصوصیات سبک سخن پارسی استاد را عیناً در آثار عربیاش منعکس بـیند. در آثار عربی شیخ، همان روانی حیرتانگیز و معهود، همان شورانگیزی طبع در بیان انفعالات و زیر و بمهای نفسانی و خلاصه همان دقت خیال و نکتهپردازیها و شیرینکاریهای سعدیا نه به حدّ کمال خودنمایی دارد. در شعرهای عربی حتی مقدار توجه وی به صنایع لفظی و بدیعی بههیچوجه از حدی که در فارسی، مقبول طـبع اوسـت، کاستی و فزونی نمیگیرد. از این صنایع تنها تضمین است که بهطرزی چشمگیر در شعر عربی سعدی از شعر فـارسیاش فـراوانتر دیده میشود که استثناییست داخل در حکم کلی. زیرا میدانیم که مواد تضمینهای سعدی چیزی جز آیات قرآنی و احادیث و امثال عرب نیست و این مواد در شعر عربیاش، بهعلت وحدت زبان، به همان صورت طبیعی خود جلوهگر میشود. در حالیکه، همین مواد در شعر فارسی وی به صورت «حـلّ» و «درج» و «تضمین» به چشم میخورد. به عبارت دیـگر کمیّت تـضمینها در شـعر عـربی سعدی برابر است با مجموع «تـضمین»هـا، «حلّ»ها و«درج»ها در آثار فارسی وی. مختصر اینکه، سعدی عربی را بهگونهای سروده است که گویی مخاطبانش فقط ایرانیان بودهاند. ایرانیان عربیدان. ایرانیانی که سعدی میدانسته زیاد تحمل بـیگانگی را نـدارند و آب و هوای دگرشان سازگاری نکند. دقیقترین و صحیحترین نظری که میتوان دربارۀ سبک این شعرهای عربی اظهار داشت این است که پارههای اصیلی از مایۀ شـاعرانۀ گـویندۀ پارسیگوی خودمان اسـت کـه در لباس تازی تجلّی دارد. در این بخش از دیوان، همان سعدی آشنا و مأنوس خودمان را میبینیم که جامۀ عربی بر تن دارد و به جای کوچههای شـیراز، در کوی و برزن بغداد قـدم مـیزند. آخر چگونه ممکن اسـت سعدی با مدتی توقف در میان عربها و آشنایی و انس با گویندگان عرب، شعر فارسیاش تا بـه آن حد که گفتیم تحتتأثیر زبان تازی و گویندگان این زبان قرار گیرد، اما اصالت ذوق ملی و بومی و آن عروج حیرتانگیزش به برترین فراز شعر فارسی، بر شعرهای عربیاش بیتأثیر یا کم اثر باشد؟ گذشته از خصوصیات مشترک کلی که در شعر فارسی و عربی سعدی وجود دارد، در همین مقدار شعر عربی موجود از وی، مـضامین جالب و فراوانی را میتوان یافت که عیناً در آثار فارسی استاد دیده میشود و گاه انطباق آنها از حد دقیقترین ترجمهها نیز درمیگذرد. این نه تنها دلیل دیگریست بر حلول جوهر زبان مادری در جزئیات آفریدههای ذهن سعدی، بلکه چراغیست فرا راه آنان که برای بازشناسی اخذ و اقتباس سعدی آنقدر بهراههای دور رفتهاند که از خود وی پاک غافل مانده، هرگز به تداخلات حیرتانگیز ذهنیات وی نپرداختهاند. ایـنک مـضامین همخوان و هماهنگ در شعر سعدی: 1. غدائرُ کاصوالج لاویاتٌ قد التَفَّت علی اُکَرِ النهودِ )همان: 772( پستان یار در خم گیسوی تابدار چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس )همان: 528( 2. اَلیسَ الصدرُ اَنعَمُ مِن حریرٍ؟ فـکیفَ القـلبُ اصلبُ مِن حدید؟ )همان: 772( ظاهر آن است کان دلِ چو حدید درخور صدر چون حریر تو نیست )همان: 457( 3. وَ مَن شَرِبَ الخَمرَ الَّذی اَناذُقتُهُ اِلی غدِ حشرٍ لا یَفیق مِنَ السُّکرِ )همان: 773( مست می بیدار گردد نیم شب مست ساقی روز محشر بامداد (همان: 139) 4. سَطَرتُ وَ لولا غَضُّ عَينى عَلَى البُكا لَرَقرَقَ دَمعى حَسرةً فَمحا سَطري )همان: 769( ز دست گریه کتابت نمیتوانم کرد که مینویسم و در حال میشود مغسول )همان: 540( 5. و مُغَتمِضُ الاَجفان لَم یَدرِ ما الَذّی یُکابِدُ سَهرانُ اللّیالی الغیاهبِ (همان: 776( به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن که شبی نخفته باشی به درازنای سالی )همان: 632( تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت؟ )همان: 422) 6. وَ اِن كُنْتُمْ سَئِمْتُمْ طُولَ مَكْثى حَوالَيْكُمْ، فَقَدْ حانَ اِرْتِحالى (همان: 633) رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما فرمای خدمتی که برآید ز دست ما )همان: 419) 7. و عیَّبنی فی حُبِّهم مَن به عَمیً و بی صَمَمّ عَمّا یُحَدِّث عائبی )همان: 776) بیدل گمان مبر که نـصیحت کـند قبول مـن گوش استماع ندارم لِمَن یَقول )همان: 539) 8. تَرَی النّاسَ سَکری فی مَجالسِ شُربِهم و ها اَنا سَکرانٌ و لستُ بشاربٍ )همان: 776( قـوم از شراب مست وز منظور بینصیب من مست از او چنانکه نخواهم شراب را )همان: 414) و نزدیک بـه همین مـضمون اسـت ابیات درخشان زیر: قدح چون دور من باشد به هشیاران مجلس ده مرا بگذار تا حیران بمانم چشم بر ساقی )همان: 629( ای ساقی از آن پیش که مستم کنی از مِی می من خود ز نظر در قد و بالای تو مستم (همان: 546( هـرچه کـوتهنظرانند بـر ایشان پیمای که حریفان زمُل و من ز تأمل مستم (همان: 546( با بررسی مضامین متحدی که ذکر شد و توجه بهاین حقیقت که در هرحال ادبیات فارسی بهصورتی محسوس بهتر و برتر از شعرهای عـربیست، به نتیجهگیری از مسائل و نـکات بـسیاری که طرح نمودیم، نزدیک میشویم: اگر سعدی حتی در این مقدار شعر عربیاش که دلیل سرودن آنها را میدانیم، نخواهد یا نتواند طرز بیان و تعبیر و سیاق اندیشۀ مخصوص به زبان مادری خود را فراموش کند، به عبارت دیگر اگر در این موارد هم باز با این شدت به فارسی اندیشیدن و فارسی گفتن خود ادامه دهد، آیا لازم است که چنین ناآگاهانه دربارۀ وی به قضا بنشینیم و گاه او را بزرگترین شاعر عرب و گاه در میان شعرای آن زبان دارای فلان رتبه و مقام، تشخیص دهیم؟آیا آن را که بیرون از مجلس است میتوان با بحثهای بیبنیاد بهصدر یا ذیل مجلس نشاند؟ نه تنها باید از به کار بردن صفاتی از قبیل (بزرگترین) و امثال آن در بحث از قـدرت عربیسرایی سعدی درگذشت، بلکه باید دانست که روزگار سعدی، مطلقاً قرن (بزرگترینها) در شعر عربی نیست. در قرن هفتم عواملی نظیر آنها که سیصد سال بعد در شعر فارسی تأثیر گذاشت و اساس سبک هندی را تشکیل داد، در شعر عربی مؤثر افتاده، کلیّت آن را به تجمّل کشانده است. قرن هفتم برای شعر عربی قرن تکرارها و مضمونتراشیهای عاجزانه و پرداختن به آرایشهای لفظی و بدیعیست. (زیدان، بی تا: 122). در این روزگار اگـرچه زبـان عربی مراحل تطور و تکامل خود را پشت سـر گـذاشته و زمینهای سرشار از امکانات بلاغی در پیش روی شاعران گسترده است، اما جز شعر صوفیانه که روح و حیاتی دارد، سایر جنبههای شعر تازی را رکود و انحراف فراگرفته است. همۀ نوابغ واقعی شعر ظهور کرده، شاهکارها را عرضه داشتهاند و گویندگان متوسط این روزگار، بهراستی در مقابل این سؤال قرار دارند که: «هل غادر الشعراء من متردم؟».14 از طرفی توجه به این حقیقت لازم است کـه در عصر سعدی روزگار عربیسرایی ایرانیان نیز بهسر آمده است و بـیش از دو قرن از روزگاری که هنگامۀ شعر تازی در این سوی فرات گرم بود، میگذرد.15 ایرانیان که از چند قرن پیش از روزگار سعدی، امـکان یـافته بودند ذوق شاعرانۀ خویش را در زبان مادریشان متجلّی سازند، دیگر نیازی به پرداختن دیوانهای تازی نداشته، عربیسرایی را به عربان واگذارده بودند، تا آنجا که در عصر سعدی سرودن فقط یک قصیدۀ خوب عربی بهوسیله ابزری در شیراز، امری خارقالعاده تلقی میشود و«اشکنوانیه» نام و نـشانی کمنظیر، حـاصل مینماید.16 حال، در چنین روزگاری از شعر عربی که گردنفرازان هنگامه گرش در مقام مقایسه با نـوابغ گـذشته بسیار ضعیف جلوه میکنند و ایران و ایرانی مدتهاست از عربی و عربیسرایی بهمعنی قدیم فاصله گرفته است، تـا چـه اندازه بیمایگی یا غرضورزی و تعصب لازم است که بخواهیم برای سعدی در سلسلۀ شعرای عرب مقامی تعیین کنیم و ندانسته و نسنجیده دربارۀ گویندهای پارسی زبان که به عربیسرایی خویش اعتنا و اعتقادی چندان نـداشته بـه قضاهای غیر لازم و گاهی مضحک بپردازیم. سعدی نه ضرورتی احساس کرده و نه خواسته اسـت بـزرگترین یـا کوچکترین شاعر زبان تازی باشد. او با وقوف به بیگانه بودن خود در زمینۀ ادبیات عرب، گاهی، از سر تفنن یا الزام، لباس تازی را بر اندام مایههای شعر فارسی خود پوشـانده و چـنانکه گـذشت هرگز و هیچگاه هم این کار را جدی نگرفته است. سخن آخرین این است که نقدی داخل در معیارهای معمول شعر عربی، در مورد آثاری که با آزادی نامحدود از آن معیارها آفرینش یافته، هـرگز نـه ضرور است و نه مفید فایده تواند بود. در پایان، کسانی را که بر مساحمات دستوری استاد از قبیل وارد کردن الف و لام تعریف بـر سر اسماء خاص انگشت نهادهاند17، به حواشی دواوین نامداران شعر عربی از جمله متنبی حوالت میدهیم تا خلاف قیاسهای فراوانتر و جـسورانهتری را مـلاحظه نـمایند و عبارات مغرضانه دکتر محفوظ را با اتخاذ یـک سـند مختصر و قاطع از کتاب خودش روشن میسازم. از آقای دکتر محفوظ میپرسیم اگر شعر عربی سعدی چنانکه او گفته است: «نادر است و پسـت بـوده از جهت لفظ عیبناک و از لحاظ بافت زبان ناپسندیده است و بخت در سـرودن آنها سعدی را بینصیب گذاشته و توفیق، یاریاش نکرده» (محفوظ، 1377: 63ـ60)، چه دلیلی وجود داشته است کـه عربی زبانآور و ادیبی بزرگ و مورخی سخنشناس چـون ابن الفوطی شعر عربی سعدی را ارج گذارد و طی نامهای از سعدی بخواهد پارهای از شعرهای عربیاش را برای وی بفرستد؟18 آیا مؤلف تلخیص مجمعالالقاب و الحوادث الجامعه به اندازۀ آقای دکتر محفوظ (آنهم در زمان دانشجویی ایشان در دانـشگاه تـهران) در شـعر تازی بینش و بـصیرت نـداشته است؟ .................... پینوشت: 1. سعدی فقط پارهای از دوران تحصیل و سیر و سیاحت خود را در بلاد عربی گذرانده و زبان را برای دست یافتن به افقهای هنری و فکری تازه فراگرفته، سپس به دلایلی که خواهد آمد مقدار کمی شعر به این زبان سروده است. درحالیکه بهائی از سیزده سالگی (سال 966) که با خانواده خود به ایران آمده در ایران توطّن جسته و جز چند نوبت برای زیارت حج و سیاحت در کشورهای عربی از ایران خارج نگشته و در ایران بوده تا سال 1030 که در اصفهان وفات نموده است. وی هنگام مرگ 77 سال داشت. (شیخ بهائی، 1383: 32ـ24). 2. بهائی چه در عربی و چه در فارسی از گویندگان درجه سوم و چهارم محسوب میشود و غیر از یک ترکیببند درخشان به فارسی و چند قصیده متوسط به عربی آثار ارجمندی در زمینة شعر ندارد، در حالی که سعدی بیتردید خداوندگار شعر فارسی و به عقیدة برخی یکی از بزرگترین گویندگان جهان است و مقدار شعری که به عربی سروده به دلایلی که خواهد آمد، دارای ویژگیهایی است که او را از داشتن جایی مستقل در میان شعرای عرب بینیاز میدارد و آثار عربیاش را باید به صورتی خاص ارزیابی کرد. 3. بهائی پیش از آنکه شاعر باشد یک دانشمند فلسفه و ریاضی و نجوم و تاریخ و مذهب است که شهرت اصلی و محبوبیت خودش را از این جهات کسب کرده است در حالی که مردم همیشه سعدی را در آیینة اشعار و آثار ادبیاش دیدهاند و او همة شهرت و محبوبیت خویش را مدیون نبوغی است که در این زمینه از خود آشکار ساخته است. 4. این اظهار عقیده نقل قولی است شایع و مشهور از شادروان دکتر لطفعلی صورتگر که مسأله را برای زهاوی طرح کرده است و نگارنده آن را از دکتر علی محمد مژده و دکتر نورانی وصال استادان دانشگاه شیراز شنیده است. 5. سعدی در حدود 655ـ654 به شیراز بازگشت. 6. این بیت از غزلیست 12 سطری به این مطلع: تَعَذَّرَ صَمتُ الواجِدينَ فصاحوا وَ مَن صاحَ وَجداً ما عَلَيهِ جُناحُ (سعدی، 1376: 771) 7. این بیت از غزلیست 16 سطری به مطلع: عَلَى قَلبِىَ العُدوانُ مِن عَينَى الّتی دَعَتهُ إِلى تيهِ الهَوي فَأَضَلَّتِ (همان: 773( 8. مطلع قطعه و نیز این دو بیت دلایل روشنی است بر عقیدة ما: وَ استنقَذَ الدينَ مِن كُلّابِ سالِبِهِ وَ استَنبَطَ الدُّرَّ مِن غاياتِ دَأمائه لَولا يَمُنُّ بِهِ رَبُّ العِبادِ عَلَى شيرازَ ما كانَ يَرجُو البُرىَ مِن دائه (همان: 771ـ770( 9. مقصود مقدار شعریست که در بخش عربی دیوان وجود دارد. 10. در این بحث هرجا سخن از بازگشت سعدی به شیراز رفته، مقصود بازگشت وی از سفر اول است. 11. رجوع شود به: مؤید شیرازی، جعفر (1362). «مثلثات سعدی، حافظ و شاه داعی»، متن مصحح و معرب اشعار سعدی و ترجمه فارسی، شیراز: نوید شیراز ، ص 68ـ51. 12. تـعدادی از ایـن مفاهیم فارسی و عدم تجانسها را که گاه از دائر مفاهیم خارج شده به مرز واژهها نیز راه مـییابد ادیـب و نقاد معروف عبدالوهاب عزام در مـقالۀ دقـیق خود مـتذکر شـده اسـت. (عزام بک، عبد الوهاب (1946م). «الشیخ سعدی الشیرازی، شـعره العربی»، مجلة کلیة الآداب، جامعة فؤاد الاول، العدد الثامن، ص 10ـ7). 13. دکتر عزام یکی از این موارد نهگانه را متذکر میشود. (همان: 7) 14. معاصران عمده سعدی از شعرای عرب عبارتند از: الف. بـهاءالدیـن زهـیر که در سال تألیف گلستان (656) وفات یافت. (الاسکندری و عدنانی، بی تا: 284). ب. عمر بن الفارض که در 632 وفات نمود و سعدی روزگار جوانی خود را مصادف با پیروی او گذرانده. ( زیدان، بی تا: 17؛ عطابکری، بی تا: 345). ج. البوصیری که به سال 695 فوت نمود. (الاسکندری و عدنانی، بی تا: 310). د. صفیالدین الحلی که متولد 677 بود و به سال 750 وفات یافت. (همان: 312). 15. دورۀ شکوفان شعر عربی در ایران و قدرت نمایی ایرانیان در زمینۀ شعر تازی قـرنهای سـوم،چهارم و پنجم است و از آن پس اگرچه زمزمۀ عربیپردازان ایرانی به کلی خاموش نمیشود اما هرگز نوابغی همتای سخنوران پیشین از میان ایرانیان برنمیخیزد که هنرش را در لباس تازی عرضه دارد. 16. عمیدالدین اسعد ابزری یـا افـزری بفرمان ابوبکر سعد در قلعه اشکنوان فارس زندانی گردید و در آنجا حبیسه معروف خود را ساخت. ( فروزانفر، 1351: 297). مطلع اشکنوانیه چـنین اسـت: من یبلغ حمامات ببطحاء ممتعات بسلسال و خضراء 17. قریب در مقدمۀ گلستان کلمۀ «عمرو» را در بیت زیر موردنظر قرار داده و آن را ذکر میکند. بُلیتُ بِنَحویٍّ یَصُولُ مُغاضِباً عَلَیَّ کَزَیدٍ فی مُقابَلَةِ العَمرو (سعدی، 1363: ص نا( اما در قصیده سوگ بغداد هم بر سر «زید» و هم بر سر «عمرو» الف و لام میبینیم: رَعَى اللَّهُ إنساناً تَيَقَّظَ بَعدَهم لِأَنَّ مُصابَ الزّيدِ مَزجَرةُ العَمرو العمرو (سعدی، 1376: 768( تـسامحات و خـلاف قیاسهای دیگر نیز در اشعار عربی سعدی به چشم میخورد که پارهای از آنها مولد تصرف ناسخان است و ما برخی دیگر را پس از تصحیح انتقادی اشعار عربی استاد، در حواشی متذکر شدهایم. 18. جالب این است که در تحریری که دکتر محفوظ به فارسی از این کتاب نموده و در تهران به چاپ رسیده است به هیچ روی اثری از این اظهارنظر وجود ندارد. تجلیل مصلحتآمیز مـؤلف از سـعدی در مقابل مـتنبی نیز در همین مقاله خواندنیست. ابن الفوطی، کمالالدین ابوالفضل عبدالرزاق به سال 642 در بغداد متولد شد و در سال 723 در همان شهر فوت نمود. وی بیش از 10 تألیف معتبر در تاریخ و ادب دارد. برای اطلاع بیشتر از احوال وی رجوع شود به ← مجمع الآداب فی معجم الالقاب از صفحه 7 تا 68. ............. منابع: 1.الاسـکندری، احـمد و مـصطفی عـنانی، (بیتا). الوسـیط، بیجا: دارالمعارف. 2.تویسرکانی، قاسم (1318). سخن سعدی، تهران: شرکت طبع کتاب. 3. خزائلی، محمد (1366). شرح گلستان، تهران: انتشارات جاویدان. 4.زیدان، جرجی (بیتا). تـاریخ آداب اللغۀالعربیه، بیروت: دار مکتبۀالحیات بیروت، الجزء الثالث. 5. سعدی، مصلح بن عبدالله (1363). گلستان سعدی، به تصحیح عبدالعظیم قریب، به کوشش یحیی قریب، تهران: روزبهان. 6. ــــــــــــــــــــــ (1376). کلیات سعدی: گلستان، بوستان...، از روی قدیمیترین نسخههای موجود، به اهتمام محمدعلی فروغی، تهران: امیرکبیر. 7.شیخ بهائی، محمد بن حسین (1336). کلیات اشعار فارسی بهائی، تصحیح و مقدمه مهدی توحیدیپور، بیجا: کتابفروشی محمودی، 8. عزام بک، عبد الوهاب (1946م). «الشیخ سعدی الشیرازی، شـعره العربی»، مجلة کلیة الآداب، جامعة فؤاد الاول، العدد الثامن، ص 10ـ7 9. عطا بکری، ژ (بیتا). فی الشعر العربی، بیجا: مـطبعة الارشاد. 10. فروزانفر، بدیع الزمان (1351). مقالات و اشعار، به کوشش عنایتالله مجیدی، تهران: مجیدی، ص 297. 11. قزوینی، محمد (1316). «ممدوحین شیخ سعدی»، سعدینامه: یادگار هفتصدمین سال تألیف گلستان، ویژهنامه مجله تعلیم و تربیت، شماره بهمن و اسفند، ص 788ـ714. 12. محفوظ، حسینعلی (1377ق). المتنبی و سعدی، تهران: بینا.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1396/2/16 (859 مشاهده) [ بازگشت ] |
|
|
|
|
|
|