•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

سعدي و خيام

محمدرضا قنبري


دريغا كه بي ما بسي روزگار
 
برويد گل و بشكفد نوبهار
بسي تير و دي ماه و ارديبهشت
 
بيايد كه ما خاك باشيم و خشت1
استاد بزرگ، افصح المتكلمين سعدي شيرازي را ارادتي تام و تمام به خيام است. وي با توانايي‏هاي شگفتي كه در ﭘﻬﻨﮥ ادب فارسي دارد، رنگ و بويي پندآميز به جوهر سروده‏هاي خيامي داده است.
سعدي شاگردي پهلوان در مكتب اندﻳﺸﮥ خيامي است كه به روايت اشعارش به نيكويي از آزموني بزرگ سرافراز بيرون آمده است، شعر سعدي يأس فلسفي تلطيف شده‏اي را به نمايش مي‏گذارد كه در آن دشواري‏هاي فلسفي ذهن و ضمير بشري با نمايش جلوﮤ رحمت و حكمت خداوند بيشتر قابل تحمل است تا سروده‏هاي برﻫﻨﮥ خيام كه بر روح و روان آدمي تازياﻧﮥ انذار مي‏كشد: «... غزليات سعدي حكايت از خوش‏بيني و لذت بردن از مناظر طبيعت و شيفتگي بر جمال و زيبايي مي‏كند. سعدي از سطح زيبايي طبيعت كه گذشت، ديگر نه به عمق اشياء فرو مي‏رود، نه به حكم تمايلات فطري مي‏تواند فرو برود. سطح عبارت از رنگ‏آميزي و جلوه‏گري طبيعت است، ولي در عمق مناظر وحشت‏زا نهفته است. خيام از زيبايي سطحي ـ في‏المثل اندام موزون يك زن زيبا ـ گذشته، در عمق اين موجود رعنا و دلپذير مي‏نگرد و مواجه مي‏شود با «اسكلت» يعني استخوان‏هاي پوسيدﮤ درهم‏رﻳﺨﺘﮥ وحشت‏زايي كه به حكم تداعي معني مرگ را به خاطر مي‏آورد و از آن هم گذشته، در ماوراي آن «اسكلت» صحراي عدم و نيستي مي‏بيند، در حالي كه سعدي از زيبايي سطح بيرون نمي‏رود و مانند بلبل شيدايي كه بر گل بسرايد، خوانندگي مي‏كند و كار دل‏باخته او به جمال گل به جايي مي‏رسد كه به قول خود او «بوي گلشن چنان مست كرد، كه دامنش از دست برفت» صادق مي‏آيد...» (غني، 1380: ج 2، ص 671).
حكمت هميشه جاويدان سعدي در ناپايداري جهان با پيروي از فكر خيامي در غزلي پندآموز اين چنين تصوير مي‏شود (1380، ص 299؛ همو، 1362، ص 793):
بسيار سال‏ها به سر خاك ما رود
 
كاين آب چشمه آيد و باد صبا رود
اين پنج روزه مهلت ايام آدمي
 
بر خاك ديگران به تكبر چرا رود
دامن‏كشان كه مي‏رود امروز بر زمين
 
فردا غبار كالبدش بر هوا رود
اين است حال تن كه تو بيني به زير خاك
 
تا جان نازنين كه برآيد؟ كجا رود!
در جايي ديگر با الهام از خيام مي‏گويد (1362: ص 707):
به خاك بر مرو اي آدمي به كشّي و ناز
 
كه زير پاي تو همچون تو آدميزاد است
سخني كه در اساس رﻳﺸﮥ قرآني دارد: «وَ لا تَمْشَ فِي اْلَاْرضَ مَرَحاً اِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اَلْاَرْضَ وَ لَنْ تَبْلَغُ الْجِبالَ طُولا» (الاسرا / 37) [= روي زمين به نخوت گام برمدار كه قادر به شكافتن زمين نخواهي شد كه به بلندي كوه‏ها نخواهي رسيد].
سعدي در غزلي ديگر با تأسي از افكار خيام هم گذار عمر را هشدار مي‏دهد هم به جاودانگي و قدرت بيكران خداوند اقرار مي‏دهد و هم كينه‏ورزي سپهر و فلك را آن چنان كه در اشعار خيام آمده است، انذار مي‏دهد (1380، ص 378؛ همو، 1362، ص 796):
صاحبا، عمر عزيز است غنيمت دانش
 
گوي خيري كه تواني ببر از ميدانش
آن خداي است تعالي ملك الملك قديم
 
كه تغيّر نكند ملكت جاويدانش
جاي گريه است بر اين عمر كه چون ﻏﻨﭽﮥ گل
 
پنج روز است بقاي دهن خندانش
دهني شير به كودك ندهد مادر دهر
 
كه دگر باره به خود در نبرد دندانش
بيتِ آخر غزل، بيان ديگري از رباعي مشهور خيام است:
جامي است كه چرخ آفرين مي‏زندش
 
صد بوسه ز مهر بر جبين مي‏زندش
اين كوزه‏گر دهر چنين جام لطيف
 
مي‏سازد و باز بر زمين مي‏زندش
در سخن نظامي اين اندﻳﺸﮥ خيامي چنين تلخ و لطيف پرورده شده است (1351، ص 195):
در اين دكان نيابي رشته تايي
 
كه نبود سوزنيش اندر قفايي
كه آشامد كدويي آب از او سرد
 
كز استسقاء نگردد چون كدو زرد
درخت آن گه برون آرد بهاري
 
كه بشكافد سر هر شاخساري
فلك تا نشكند پشت دو تايي
 
به كس ندهد يكي جو موميايي
در تحليل نهايي از ديدگاه خيام بودن و نبودن انسان در ﻧﺸﺌﮥ كون و فساد خللي به عالم هستي وارد نمي‎كند زيرا وي مقهور سرنوشت ازلي و ابدي خويش است و از عقل و خرد وي نيز گرهي آن چنان گشوده نمي‏شود. پيش از ما اين جهان بوده و پس از ما نيز هم‏چنان خواهد بود. در واقع انسان در قلمرو هستي هيچ كاره‏ است. در آفرينش ازلي كسي از او چيزي نپرسيده است:
از بودني اي دوست چه داري تيمار
 
وز فكرت بيهوده دل و جان فكار
خُرّم بزي و جهان به شادي گذران
 
تدبير نه با تو كرده‏اند اول كار!
***
اي بس كه نباشيم و جهان خواهد بود
 
ني نام ز ما و ني نشان خواهد بود
زاين پيش نبوديم و نبد هيچ خلل
 
زاين پس چو نباشيم همان خواهد بود
***
از جرم گل سياه تا اوج زحل
 
كردم همه مشكلات كلي را حل
بگشادم بندهاي مشكل به حيل
 
هر بند گشاده شد جز بند اجل!
اين تسليم توأم با بينش كه آميزه‏اي از دل سپاري و ناتواني است خلاﺻﮥ همان دستوري است كه در تعاليم خردمنداﻧﮥ سعدي نسبت به «وجود منبسط» كه مشرف بر همه هستي است، ديده مي‏شود:
دنيا كه جِسْر آخرتش خواند مصطفي
 
جاي نشست نيست ببايد گذار كرد
دارالقرار خانه جاويد آدمي است
 
اين جاي رفتن است و نشايد قرار كرد
چند استخوان كه هاون دوران روزگار
 
خُردش چنان بكوفت كه خاكش غبار كرد
بيچاره آدمي چه تواند به سعي و رنج
 
چون هر چه «بودني است» قضا، كردگار كرد
(1375، ص 657)
اگر به پاي بپويي و گر به سر بروي
 
مقسمت ندهد روزيي كه ننهاده است
رضا به حكم قضا اختيار كن سعدي
 
كه هر كه بندﮤ فرمان حق شد، آزاد است
(همان، ص 653)
اي پاي بست عمر تو بر رهگذار سيل
 
چندين اَمَل چه پيش نهي، مرگ در قفا
مابين آسمان و زمين جاي عيش نيست
 
يك دانه چون جهد ز ميان دو آسيا
گر جمله را عذاب كني يا عطا دهي
 
كس را مجال آن نه كه آن چون و اين چرا
(همان، ص 649)
خيام نيز در ﻧﺸﺌﮥ هستي همانند سعدي غير از فيّاض ازل، تسليم جايي و كسي نيست، ليكن تسليمي كه رنگي از شكايت با آن همراه است. شكوه‏اي از سر فرزانگي به اين پيام‎هاي بلند حكمت‏آموز و دستور زندگي او دقت كنيد:
در دهر هر آن كه نيم ناني دارد
 
از بهر نشست آشياني دارد
نه خادم كس بود نه مخدوم كسي
 
گو شاد بزي كه خوش جهاني دارد
***
تا كي غم آن خورم كه دارم يا نه
 
واين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پر كن قدح باده كه معلومم نيست
 
اين دم كه فرو بَرَم، برآرم يا نه؟!
***
قانع به يك استخوان چو كركس بودن
 
به زان كه طفيل خوان ناكس بودن
با نان جوين خويش حقا كه به است
 
كالودﮤ پالودﮤ هر خس بودن
***
بر چشم تو عالم ار چه مي‏آرايند
 
مگراي بدان كه عاقلان نگرايند
بسيار چو تو روند و بسيار آيند
 
برباي نصيب خويش، كت بربايند
***
هم داﻧﮥ اميد به خرمن ماند
 
هم باغ و سراي بي تو و من ماند
سيم و زر خود از درمي تا به جوي
 
با دوست بخور ورنه به دشمن ماند
پيام جاوداﻧﮥ خيام بهره‏مندي از هستي به آيين خرد و گريز از اندوه و آلام ﻫﻤﻴﺸﮥ بشري است:
مگذار كه غصه در كنارت گيرد
 
و اندوه مجال روزگارت گيرد
مگذار دمي كنار آب و لب گشت
 
زان پيش كه خاك در حصارت گيرد
***
اي دل غم اين جهان فرسوده مخور
 
بيهوده نه‏اي، غمان بيهوده مخور
چون بوده گذشت و نيست نابوده پديد
 
خوش باش و غم بوده و نابوده مخور
***
چون روزي و عمر بيش و كم نتوان كرد
 
خود را به كم و بيش دژم نتوان كرد
كار من و تو چنان‏كه راي من و توست
 
از موم به دست خويش هم نتوان كرد
عقيده‏اي روشن كه با ديدگاه فلسفي سعدي كاملاً همخواني دارد. سعدي حتي آن قدر در توانايي سرنوشت مبالغه مي‏كند كه پرستش و طاعت و پرداختن به امور خير را في حد ذاته مؤثر اثري نمي‏داند:
پيدا بود كه بنده به كوشش كجا رسد
 
بالاي هر سري قلمي رفته از قضا
كس را به خير و طاعت خويش اعتماد نيست
 
آن بي‏بصر بود كه كند تكيه بر عصا
تا روز اولت چه نوشته است بر جبين
 
زيرا كه در ازل همه سعدند و اشقيا
(1375، ص 649)
مقتبس از حديث: «السعيد سعيد في بطن امه و الشقي شقي في بطن امه»2
اقبال نانهاده به كوشش نمي‏دهند
 
بر بام آسمان نتوان شد به نردبان
بخت بلند بايد و پس كتف زورمند
 
بي شرطه خاك بر سر ملاح و بادبان
گنجشك را كه داﻧﮥ روزي تمام شد
 
از پيش باز، باز نيايد به آشيان
 
زور بازوي شجاعت بر نتابد با اجل
 
چون قضا آيد نماند قوت رأي رزين
تيغ هندي بر نيايد روز پيكار از نيام
 
شير مردي را كه باشد مرگ پنهان در كمين
(1375، ص 704)
رضا به حكم قضا گر دهيم و گر ندهيم
 
از اين كمند نشايد به شير مردي رست
رباعي منسوب به خيام نيز مشعر بر همين معني است:
سنت بكن و فرﻳﻀﮥ حق بگذار
 
و اين لقمه كه داري ز كسان باز مدار
غيبت مكن و خلق خدا را مآزار
 
در عهدﮤ آن جهان منم باده بيار
ﻗﺼﮥ استحاﻟﮥ خاك و آدمي كه به تواتر در رباعيات خيام آمده، يكي از دست‏مايه‏هاي اساسي مواعظ سعدي است كه به تكرار از آن گفتگو كرده است:
گفتم: انده مبر كه باز آيد
 
روز نوروز و لاله و ريحان
گفت: ترسم بقاء‌ وفا نكند
 
ور نه هر سال گل دمد بستان
خاك چندان از آدمي بخورد
 
كه شود خاك و آدمي يكسان
(همان، صص 679ـ680؛ همو، 1362، ص 737)
كه مي‏داند كه خشت هر سرايي
 
كدامين سرو قد نازنين است
ز خاك شاهدي روييده باشد
 
به هر بستان كه برگ ياسمين است
(1375، ص 797؛ همو، 1362، ص 866)
بسا خاكا به زير پاي نادان
 
كه گر بازش كني دست است و معصم
(1375، ص 675؛ همو، 1362، ص 732)
دنيا زني است عشوه ده و دلستان وليك
 
با كس همي به سر نبرد عهد شوهري
آهسته رو كه بر سر بسيار مردم است
 
اين جِرم خاك را كه تو امروز بر سري
آبستني كه اين همه فرزند زاد و كُشت
 
ديگر كه چشم دارد از او مهر مادري
پيش از من و تو بر رخ جان‏ها كشيده‏اند
 
طغراي نيك بختي و نيل بداختري
(1375، ص 694).3
خيام در فرجام، باوري شگفت به ﻗﺼﮥ محتوم بشر دارد تا آن جا كه وي را لعبتكي بيشتر نمي‏داند كه بازﻳﭽﮥ دست مقدر ازلي است:
ما لعبتكانيم و فلك لعبت باز
 
از روي حقيقي نه از روي مجاز
بازيچه همي كنيم بر نطع وجود
 
رفتيم به صندوق عدم يك يك باز
در گوش دلم گفت فلك پنهاني
 
حكمي كه قضا بود ز من مي‏داني
در گردش خود اگر مرا دست بدي
 
خود را برهاندمي ز سرگرداني
يزدان چو گل وجود من مي‏آراست
 
دانست ز فعل ما چه برخواهد خاست
بي‏حكمش نيست هر گناهي كه مراست
 
پس سوختن قيامت از بهر چه خواست
در پردﮤ اسرار كسي را ره نيست
 
ز اين تعبيه جان هيچ كس آگه نيست
جز در دل خاك تيره منزلگه نيست
 
مي خور كه چنين فسانه‏ها كوته نيست
سعدي پايان كار آدمي را همانند خيام روايت مي‏كند، اما همواره حكمت انجامين او يأس آغازين را در مي‏نوردد و از سر تأمل راه رستگاري مي‏آموزد (1359، ص 184):
تفرج كنان در هوا و هوس
 
گذشتيم بر خاك بسيار كس
پس از ما بسي گل كند بوستان
 
نشينند با يكديگر دوستان
كساني كه ديگر به غيب اندرند
 
بيايند و بر خاك ما بگذرند...
دريغا كه مشغول باطل شديم
 
ز حق دور مانديم و غافل شديم
چه خوش گفت با كودك آموزگار
 
كه كاري نكرديم و شد روزگار
سعدي اعتراضي ندارد كه چرا عمر مي‏گذرد، اندﻳﺸﮥ او ناظر به بيهوده گذراني عمر است (همان، ص 186):
دريغا كه بي ما بسي روزگار
 
برويد گل و بشكفد نو بهار
بسي تير و دي ماه و ارديبهشت
 
بيايد كه ما خاك باشيم و خشت
در حكايتي در باب نهم بوستان ـ‌ در توبه و راه صواب ـ كه عداوت ميان دو شخص بازگو مي‏شود، سعدي با بهره‏گيري از تفكر خيامي در چگونگي كار تن پس از مرگ از سر حكمت اندرز مي‏دهد (همان، ص 188):
به جايي رسد كار سر دير و زود
 
كه گويي در او ديده هرگز نبود
زدم تيشه يك روز بر تلّ خاك
 
به گوش آمدم ناله‏اي دردناك
كه زنهار اگر مردي آهسته‏تر
 
كه چشم و بناگوش و روي است و سر
هانري ماسه4 ايران شناس فقيد فرانسوي در شرح حالي كه دربارﮤ زندگي و شعر سعدي نوشته، در بحث از رباعيات سعدي و رسالة صاحبيه مي‏نويسد (1364، ص 153):5 «علاوه بر تناسب رباعي از براي بيان انديشه‏اي كوتاه در كوچك‏ترين قالب، شايد سعدي با سرودن رباعي خواسته است با شاعراني بزرگ نظير حكيم عمر خيام و ابوسعيد [ابوالخير] كه در اين نوع شعر بر او مقدم بوده‏اند و بر وي برتري دارند، رقابت كند...».
پروفسور ماسه هم‎چنين تفاوت اندﻳﺸﮥ سعدي و خيام را در نوع موضوع و چگونگي مضمون مي‏داند. وي تصريح مي‏كند كه سروده‏هاي خيام از يك انديشه اصلي و موضوع واحد پيروي مي‏كنند، در حالي كه شعر سعدي چنين محوريّتي ندارد (همان جا، ص 263): «... در نظر سعدي موضوع تركيب سخن و انشاء امري ثانوي است: وي در نظر ندارد كتاب مفصّل بپردازد؛ سعدي مانند فردوسي در موضوعي مهم غرق نشده و يا مثل خيام و جلال‏الدين [مولوي] در يك اندﻳﺸﮥ اصلي كه به تنهايي پاﻳﮥ يك كتاب كامل را تشكيل دهد، فرو نرفته است. ديديم كه در نظر او اخلاق همان اخلاق مردان شريف است، بي آن كه يك اندﻳﺸﮥ اصلي در بين باشد تا ديگر افكار پيرامون آن منعكس شود. از طرف ديگر سعدي، مانند استادان بزرگ تصوف در حال جذبه نيست. نوشته‏هاي عارفاﻧﮥ‌ او مثلاً در مقايسه با كتاب منطق‏الطير عطّار يا ديوان جلال‏الدين [مولوي] به گرمي آنها نيست. حتي خيام، با وجود بدبيني‏اش در انديشه‏هاي دردخيز و هيجان انگيزي كه از طنز او مي‏تراود، بر سعدي سبقت مي‏گيرد...».
بي‏ثباتي و عبرت‏آموزي جهان از ديگر موضوعات مشترك سعدي و خيام است، موضوعي كه خيام بناي اصلي آن را پي‏ريزي كرده و سعدي به آرايش نماي ظاهري آن پرداخته است: «... شعراي عالي مقام مانند سعدي،‌ حافظ، ابن يمين، ناصرخسرو و غيره در موضوع فوق كه موضوعي است مهم طبع آزمايي نموده و در بيان آن بهترين شاهكار ادبي را به كار برده‏اند، ولي اين مضمون را خيام در حقيقت بنيان نهاده و پاﻳﮥ بيان آن را هم رسانيده به جايي كه حتي مثل سعدي شاعري كه خلاق معاني است، گويي در اين خصوص از مكتب معاني خيام درس گرفته و از او تقليد نموده است...» (شبلي نعماني، 1337، ج 1، ص 187).
تفاوت ديگر آن است كه وجه غالب آموزه‏هاي سعدي در بهره‏وري از وقت بيشتر ناظر به تحصيل لذات معنوي است و اين لذات اگر چه ردپايي روشن در رباعيات خيام دارد، اما در تعاليم خيام در بهره‏مندي از لذات ديگر نيز دريغ نشده است. در رباعيات لذات معنوي و مادي توامان ستايش شده‏اند. سعدي نيز اگرچه همان مضامين خيامي را در اغتنام از فرصت تكرار مي‏كند و مي‏گويد:
وصيت همين است جان برادر
 
كه اوقات ضايع مكن تا تواني
اما در ابيات آغازين همين غزل مي‏سرايد:
اگر لذت ترك لذت بداني
 
مگر لذت نفس لذت نخواني
هزاران در از خلق بر خود ببندي
 
گرت باز باشد دري آسماني
سفرهاي علوي كند مرغ جانت
 
گر از چنبر آز بازش رهاني
(1362، ص 806؛ 1380، ص 932)
در نگاه سعدي نشيمن اصلي آدمي، آسمان است كه مقصد نهايي و خاﻧﮥ واپسين اوست، اما خيام چونان مسافري است كه پس از صعود به آسمان، ميل بازگشت به زمين دارد تا بتواند از مسيري ديگر دوباره به آسمان بازگردد. خيام مرد سفرهاي زميني و آسماني است و زمين خداوند را به همان اندازه دوست دارد كه به آسمانش مهر مي‏ورزد.
 


پي‏نوشت:

1. بوستان سعدي،‌ سعدي نامه، با تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفي،‌ص 184، انتشارات خوارزمي، چاپ اول، 1359.

2. Masse, Henri, 1884-1969.

 
















3. سعادت ازلي و شقاوت ازلي


 


دو آيتند بر اوراق آسمان مسطور


مقدر است نصيب ار هزار جهد كني


 


به هيچ وجه تغير نمي‏شود مقدور



 (سلمان ساوجي، بي‏تا، ص 123؛ همو، 1371، ص 238).

4. مقايسه كنيد با شعر فروغ فرخزاد (1368 / 1989، ص 396): خاك / و خاك پذيرنده / اشارتي است به آرامش

5. اين دو رباعي سعدي نيز خالي از رنگ و بوي اندﻳﺸﮥ خيامي نيست:


























داد طرب از عمر بده تا برود


 


تا ماه برآيد و ثريا برود


ور خواب گران شود بخسبيم به صبح


 


چندان كه نماز چاشت از ما برود


درياب كز اين جهان گذر خواهد بود


 


و اين حال به صورتي دگر خواهد بود


گر خود همه خلق زيردستان تواند


 


دست ملك الموت زِ بَر خواهد بود



(1375، ص 263)




منابع:

1.             سعدي، بوستان، سعدي‏نامه با تصحيح و توضيح دكتر غلامحسين يوسفي انتشارات خوارزمي، چ اول، 1359.

2.             ـــ ، كليات سعدي، به اهتمام محمدعلي فروغي، نشر اميركبير، تهران، چ سوم، 1362.

3.             ـــ ، كليات سعدي، به تصحيح محمدعلي فروغي، به اهتمام بهاءالدين خرمشاهي، انتشارات ناهيد، تهران، 1375.

4.             ـــ ، غزليات سعدي، با تصحيح و توضيح كاظم برگ‏نيسي، انتشارات فكر روز، تهران، 1380.

5.             سلمان ساوجي، ديوان، با تصحيح ابوالقاسم حالت، انتشارات ما، تهران، 1371.

6.             ـــ ، بي‎‏تا، كليات ديوان اشعار، به اهتمام مهرداد اوستا، انتشارات زوار، تهران، بي‏تا.

7.    شبلي نعماني، شعرالعجم، ترﺟﻤﮥ سيدمحمدتقي فخرداعي گيلاني، ج 2، 4 و 5، انتشارات ابن سينا، تهران، 1337.

8.    غني، قاسم، تاريخ تصوف در اسلام، بحث در آثار و افكار و احوال حافظ، ج 2، انتشارات زوار، تهران، چ هشتم، 1380.

9.    فرخزاد، فروغ، مجموﻋﮥ اشعار فروغ فرخزاد، نشر انتشارات نويد، آلمان غربي، 1368.

10.    ماسه، هانري، تحقيق درباره سعدي، ترﺟﻤﮥ غلامحسين يوسفي و دكتر محمدحسين مهدوي اردبيلي، نشر توس، تهران، 1364.

11.         نظامي گنجوي، كليات خمسه، نشر اميركبير، تهران، چ سوم، 1351.

© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1386/3/5 (2158 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری