بزرگ مرد تاريخ ادب فارسي دكتر محمدحسين صفار هرندي
سعديِ بزرگ را بعضي به عنوان يك جامعهشناس و بلكه پدر جامعهشناسي مطرح كردهاند. عليالقاعده به يك اعتبار، اين توصيف درباره سعدي بيجا نيست چرا كه يافتههاي عيني او از جاي جاي عالم و از جاﻣﻌﮥ خودش، از او مردي آگاه و آشنا به ﻫﻤﮥ زير و بمهاي دقايق اجتماعي ساخته بود.
سعدي با آنچه كه ارايه كرده، نشان داده است كه آگاهي او از لايههاي پنهان و پيداي جامعه فراتر از شناخت عادي مردان هم عصر او و چه بسا بسيار كساني است كه پس از او زندگي كردند.
به اين ترتيب او شناختي از جامعه دارد و شناختي را از جامعه به دست ميدهد كه حق دارند او را به عنوان جامعهشناس معرفي كنند، اما به تعبيري جامعهشناسي علم روزگار جديد ماست و علماي جامعهشناس از موضعي سخن ميگويند كه در قياس با سعدي تفاوت بسياري ميان آنها را احساس ميكنيم. در يك كلمه، جامعه شناسان، مدافعان وضع موجود، به دلايل خاص خودشان هستند و يا كه مدافع توصيف كنندگان وضعيت اطراف خودشان هستند، اما سعدي هيچگاه در حد توصيف وضع موجود متوقف نشده و هرگاه كه موضوعي را مورد بحث قرار ميدهد، براي يك نتيجهگيري و عمدتاً نتيجهگيري اخلاقي و تربيتي است و اين همان جايي است كه جامعهشناسان عصر ما اساساً هيچ وقت راهي به آن نميگشايند.
سعدي را به حق مصلحالدين ناميدهاند. او هم مصلح دين و هم مصلح اجتماعي است و اصلاح اجتماعي او هم متأثر از آموزههاي ديني است كه او قوياً برخوردار از آنهاست. سعدي در كنار سفرهاي بيشمارش و به اقتضاي فضايي كه در زماﻧﮥ او پديد ميآيد و ناگزير از گريختن از زاد و بومش ميشود، سر از مدرسههايي در ميآورد كه آنها مهد دانش هستند، در بغداد و تلمّذ از محضر اساتيد بزرگي همچون غزالي او را به منابعي سرشار از معرفت و حكمت رهنمون ميشود.
جامعهاي كه سعدي توصيف ميكند و مردم را به سمت آن دعوت ميكند، جامعهاي است كه با جوامع ساخته و پرداخته جامعهشناسان امروزي كاملاً فرق دارد. محصول جامعهشناسان نوين همان چيزي است كه به خصوص طي دو جنگ جهاني اول و دوم ما شاهد هستيم. جهان بيرحمي كه حتي به دليل سودنگري، در لذت يافتن و در قدرت جستجو كردن به هيچ ارزش بنيادين، خود را پايبند نميداند و به اصالت سود معتقد است و اصالت لذت، اما جامعهاي كه سعدي به آن اشاره ميكند، جاﻣﻌﮥ مشحون از فضيلتهاي اخلاقي است. جاﻣﻌﮥ امروزي، جاﻣﻌﮥﮔﺴﺴﺘﮥ از خالق هستي است.
سعدي با ﻫﻤﮥ وجودش عاشق خداوند هستي است. جاﻣﻌﮥ امروز جامعهاي است كه خاك بر چهرﮤ عزيزترين شخصيتهاي فرستادﮤ خداوند ميپاشد و سعدي خودش را در محضر چنين شخصيتهايي، شاگردي كوچك و مديون به آنها ميداند.
براي اينكه با تفاوتهاي ميان اين دو نگاه بيشتر آشنا شويم، بنده به قدر شايستگي و معرفتم، به چند كلمه از سعدي بزرگ در غالب نگاه و ديدگاه سعدي كه نمود در فرهنگ عمومي ما ايرانيان پيدا ميكند، اشاره ميكنم.
اين لطافت در گفتار سعدي است كه امروز او را براي ما اينقدر در دسترس و امروزي قرار ميدهد يا همان چيزي كه ميگويند وقتي گلستان سعدي را به دست مولانا دادند، به دليل آن كه فاﺻﻠﮥ نگاهي كه در مراتب داشت و يا به تعبيري آن اختلاف نگاه كه بين اين دو موجود بود، مولانا گفت: كه اين كتابي است كه به درد مدرسهها ميخورد و ظاهراً مخاطبان، اين حرف را جدي گرفتند و از آن پس گلستان كتاب مدرسهاي ما ايرانيان شد و صدها سال هر كس كه ميخواست زبان مادري خودش را ياد بگيرد، بايد در محضر گلستان زانو ميزد و اين وضع تا زمان ما هم ادامه داشت كه ما گلستان را به عنوان كتاب متن درسي ميخوانديم.
متأسفانه اين نگاه در جامعه ما مهجور واقع شد. شايد يك دليل اينكه زبان سعدي هم چنان بر ذائقه ما شيرين ميآيد، اين است كه سينه به سينه و دهان به دهان منعكس و منتقل شده و ما هيچ وقت بين خودمان و آن فاصلهاي نيافتهايم و شايد به اعتبار غناي محتوايي كلام سعدي است كه چون مشحون از آموزههاي اعتقادي ما و مملو از آموزههاي اخلاقي و گزيدهاي از بهترين فضايل بوده، به تدريج جاي خودش را در ميان ما به گونهاي باز كرده كه فرهنگ عمومي ما در حقيقت معلم اصلياش سعدي است.
هيچ كس نيست كه به لحاظ فرهنگي متأثر از سعدي نباشد. حتي به قدر يك آموزه. نگاه چند پهلو و چند سوﻳﮥ سعدي به موضوعات، از مبناييترين مسايل تا اساسيترين آنها را دربرميگيرد، مثل مسئله تربيت. سعدي در جايي اين بحث را مطرح ميكند كه انسانها تربيتپذير نيستند: «اصل بد نيكو نگردد چون كه بنيادش بد است».
اما در جايي ديگر از تربيت پذيري به گونهاي سخن ميگويد كه انگار جز اين مسئله، هيچ چيز ديگري حاكم نيست. استناد و استشهاد ميكند به كلام نبوي كه كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ علي الفطرةِ فأَبواهُ يهّودانَهِ و يُنصّرانه و يُمجسّانِه و بعد آن اشعار است كه:
سگ اصحاب كهف روزي چند
|
پي مردم گرفت و مردم شد
|
و امثال آن فراوان شعر داريم. همان كسي كه ميگويد:
درختي كه تلخ است وي را سرشت
|
اگر بر نشاني به باغ بهشت
|
آخرش همان ميوﮤ تلخ را به بار ميآورد.
اين همان آدمي است كه در جاي ديگر از اثر تعليم و تربيت بر روان آدميان سخن ميگويد. ما امروز وقتي ملاحظه ميكنيم ميبينيم هر دوي اينها درست است. نميشود يكي را كنار گذاشت. هم آن بنياد و سرشت آدميان در سرنوشتشان تأثير دارد و هم تربيت و رفتار اجتماعي آنها.
سعدي دربارﮤ استفاده از فرصتها هم ابيات زيبايي را دارد كه بارها شنيدهايم:
هر دم از عمر ميرود نفسي
|
چون نگه ميكنم نماند بسي
|
اي كه پنجاه رفت و در خوابي
|
مگر اين پنج روز دريابي
|
خواب نوشين بامداد رحيل
|
باز دارد پياده را ز سبيل
|
تا آنجا كه:
اي تهيدست رفته در بازار
|
ترسمت پُر نياوري دستار
|
هر كه مزروع خود بخورد به خويد
|
وقت خرمنش خوشه بايد چيد
|
واقعاً يك برناﻣﮥ تربيتي تعليمي يك وصف درست است از اين كلام معصوم كه «الفرﺻﺔ تمرّ مرّ السحاب» چطور ميشد بهتر از اين، اين آموزﮤ اعتقادي و كلام الهي را كه بر زبان فرستادﮤ خدا نشسته، براي مردم اين گونه توصيف ملموس كرد.
سعدي در مقام سپاسگزاري و ستايش خداوند باز به آﻳﮥ قرآن استناد ميجويد كه: «اعملوا يا آل داوود شكراً و قليل من عبادي الشكور»:
از دست و زبان كه برآيد
|
كز عهدﮤ شكرش به درآيد
|
اين روح سپاسگزاري، اين شكرگزاري كه در مردم ما جاودانه شده، بخش عمدهاش محصول اين كلامي است كه مكرر در مدرسه و كوچه و بازار توسط مردم تكرار شده است؛ عشق به خاندان نبوت. امسال كه سال نبوي است، خوب است كه اين كلام سعدي را بارها تكرار بكنيم:
ماه فرو ماند از جمال محمد
|
سرو نباشد به اعتدال محمد
|
تا آنجا كه:
سعدي اگر عاشقي كني و جواني
|
عشق محمد بس است و آل محمد
|
و سعدي چنان خودش را محو در وجود نوراني پيامبر مييابد كه در جاي ديگر ميگويد:
مپندار سعدي كه راه صفا
|
توان رفت جز بر پي مصطفا
|
ايراني باهوش و ايراني با ذكاوت بخشي از سرسپردگي خود را به خاندان نبوت، مديون آموزههاي سعدي است. آن جايي كه سعدي در وصف علي مرتضي كلامي به اين مضمون دارد:
كس را چه زور و زهره كه وصف علي كند
|
جبّار در مناقب او گفته هل اتي
|
زور آزماي ﻗﻠﻌﮥ خيبر كه بند او
|
در يكدگر شكست به بازوي لافتي
|
و آخر:
فردا كه هر كسي به شفيعي زنند دست
|
ماييم و دست و دامن معصوم مرتضي
|
نگاه سعدي به آيندﮤ نوراني كه در ذيل آن راه گشايشي حاصل ميشود، ما را باز به اين جنبه راهنمايي ميكند كه سعدي جزو منتظران ظهور است. شايد بتوان گفت كه اين شعر او وصف اعمال ظهور آن دردانهاي است كه همگي ما انتظارش را ميكشيم:
سرِ آن ندارد امشب كه بر آيد آفتابي
|
چه خيالها گذر كرد و گذر نكرد خوابي
|
به چه دير ماندي اي صبح كه جان من برآمد
|
بزه كردي و نكردند مؤذنان ثوابي
|
نفحات صبح داني ز چه روي دوست دارم
|
كه به روي يار ماند كه برافكند نقابي
|
سعدي اگرچه در جايي منتقد بعضي از اهل عرفان و يا متظاهران به عرفان و صوفيگري است، ولي در جايي چنان در وصف عارفان و اين بيدلان سخن ميگويد كه بايد لاجرم خود او را جزو همين افراد به حساب آورد. سعدي در وصف عارفان اين شعر پرمعنا را ميسرايد:
عجب داري از سالكان طريق
|
كه باشند در بحر معني غريق
|
به سوداي جانان ز جان مشتعل
|
به ذكر حبيب از جهان مشتغل
|
به ياد حق از خلق بگريخته
|
چنان مست ساقي كه مي ريخته
|
تا آنجا كه:
به يك نعره كوهي ز جا بر كنند
|
به يك ناله شهري به هم بركنند
|
سحرها بگريند چندان كه آب
|
فروشويد از ديدهشان كحل خواب
|
چنان فتنه بر حسن صورت نگار
|
كه با حسن صورت ندارند كار
|
اين همان سعدي است كه بعضي او را ضد اهل عرفان تلقي ميكنند. سعدي معمار فرهنگ عمومي ماست. ما آنچه را كه از سعدي آموختيم، در احوال روزمره به كارمان ميآيد. اين كه بايد حرف بزنيم يا نزنيم، سكوت بهتر است يا سخن گفتن؟ سعدي جواب ما را ميدهد، سعدي كه البته در جايي ميگويد كه:
تا مرد سخن نگفته باشد
|
عيب و هنرش نهفته باشد
|
يا در جايي:
زبان بريده به كنجي نشسته صمّ بكم
|
به از كسي كه نباشد زبانش اندر حكم
|
اما در يك جاي ديگر كلام خود را اين گونه كامل ميكند: «دو چيز طيرﮤ عقل است: دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي».
كمال آن چه كه بايد در حقِ گفتن و نگفتن جاري بشود، در اين كلام سعدي مشهود است. دنياي امروز با بعضي از ارزشها به كلي بيگانه است.
اساساً امروز كسي در مورد قناعت به عنوان يك اصل در دنيايي كه جامعهشناسان ساختهاند، سخن نميگويد. آنجا ميگويند تبليغات بكنيد، تا مردم مصرف بيشتر بكنند. به هر قيمتي كه شده مردم را براي سود بيشتر به مصرف وا ميدارند، اما نگاه امثال سعدي، نگاه ساختن جامعهاي است كه بايد در آن قناعت جز دستورالعملهاي روزمره باشد:
يكي را ز مردان روشن ضمير
|
امير ختن داد طاقي حرير
|
ز شادي چو گلبرگ خندان شكفت
|
بپوشيد و دستش ببوسيد و گفت:
|
چه خوب است تشريف مير ختن
|
وز او خوبتر خرﻗﮥ خويشتن
|
اين جا سعدي هم اشاره به عزت نفس دارد و هم به قناعت و بسندگي.
گر آزادهاي، بر زمين خسب و بس
|
مكن بهر قالي زمين بوس كس
|
و در شعر ديگر ميگويد كه حرص و ولع براي دستيابي به مال و منال در شخص بيشتر ميشود:
آن شنيدستي كه در اقصاي غور
|
بار سالاري بيفتاد از ستور
|
گفت: چشم تنگ دنيا دوست را
|
يا قناعت پُر كند يا خاك گور
|
در خردهگيري به اشخاص كه ريا كاري پيشه ميكنند و از صداقت به دورند، ميگويد:
به نزديك من شبرو راهزن
|
به از فاسق پارسا پيرهن
|
يا در وصف آن كساني كه با تظاهر به دينداري در باطنشان اثري از دين نيست، ميسرايد:
سُبحه بر كف، ذكر بر لب دل پر از شوق گناه
|
معصيت را خنده ميآيد ز استغفار ما
|
بالاخره جاي ديگر در ذمّ غيبت و معرفي كساني كه لازم الغيبت هستند يا احياناً امكان غيبتشان هست، به زيبايي ميگويد:
سه كس را شنيدم كه غيبت رواست
|
وز اين درگذشتي، چهارم خطاست
|
يكي: پادشاهي ملامت پسند
|
كز او بر دل خلق بيني گزند
|
حلال است از او نقل كردن خبر
|
مگر خلق باشد از او بر حذر
|
دوم: پرده بر بيحيايي متن
|
كه خود ميدرد پردﮤ خويشتن
|
سوم: كژ ترازوي ناراست گوي
|
ز فعل بدش هر چه داني بگوي
|
يعني سراسر سخنان سعدي دستورالعملهاي روزمرﮤ زندگي است. كجا غيبت جايز است و بعد از آن ديگر جايز نيست. سعدي اين مسئله را منحصر به سه مورد ميكند و ﺑﻘﻴﮥ موارد را مجاز نميشمرد و نهايتاً سعديي كه در انسان دوستي شهره است، شعر معروف «بنيآدم اعضاي يكديگرند» يا يك پيكرند را سروده، كه همان آموزﮤ بلندي است كه ﻫﻤﮥ جهان هم در برابرش خضوع كرده و البته اين كلام برگرفته از يك حديث نبوي است كه عين ترﺟﻤﮥ آن حديث همان كلام زيبايي است كه سعدي آن را به شعر آورده و يا در جايي كه خدمت به يك سگ را به خوبي وصف ميكند كه:
يكي در بيابان سگي تشنه يافت
|
برون از رمق در حياتش نيافت
|
كلاهش را در آب انداخت و به سگ آب داد و خداوند به پيغمبرش پيغام داد كه گناهان او را عفو كرده. اين نگاه انساني و محبت ورزيدن و مهرورزي به ديگران، همان چيزي است كه در خميرماﻳﮥ ما ايرانيان به دليل تكرار همين حرفها در مدرسهها و كوچه و بازار وجود دارد و افسوس كه ميان ما و اين حقايق فاصله افتاده است.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1386/5/1 (1843 مشاهده) [ بازگشت ] |