طنز سعدي عمران صلاحي
«نمي دانم حالا حكايت كيست...»
آخرين جمله سخنراني زنده ياد عمران صلاحي در ياد روز سعدي 1385 بود، دريغ و درد كه امروز حكايت اوست كه نيست، ولي هست....
|
در ادبيات طنز آميز فارسي بعضيها حرفهاي كار كردهاند و بعضيها غيرحرفهاي. حرفهايها هدفشان طنز و شوخي بوده است، اما غير حرفهايها از طنز براي هدفهاي ديگري سود بردهاند.
ادبيات فارسي سرشار از طنز است، در هر زمينهاي؛ از متون ادبي بگيريد و بياييد تا برسيد به متون تاريخي، عرفاني، فلسفي، ديني، علمي و حتي پزشكي و جغرافيايي.
همانطور كه معدنشناسان دل زمين را ميكاوند تا به معادن طلا و الماس برسند، طنزشناسان هم ميتوانند با كاوش در متون كهن فارسي، به رگههاي درخشان طنز دست يابند.
سعدي هم به طور حرفهاي و هم به طور غيرحرفهاي طنز را به كار گرفته است. سعدي در بخش معروف به «خبثيات» طنزپردازي است كاملاً حرفهاي كه طنز را براي طنز نوشته.
در اينجا پرانتز باز ميكنيم و دربارﮤ چند اصطلاح، توضيح مختصري ميدهيم. قدماي ما براي «مضاحك»، سه اصطلاح داشتند: «هجو»، «هزل» و «مطايبه».
هجو، ضد مدح است. يعني اگر مدح به فضايل انسان ميپردازد، هجو از رذايل او سخن ميگويد. هجو، توأم با حمله و هجوم است كه بيشتر ﺟﻨﺒﮥ شخصي دارد.
هزل اما هدفش تفريح است و انبساط خاطر، منتها با لحني ركيك و زننده و بيپرده.
مطايبه، هزلي است معتدل كه در پرده سخن ميگويد. هدف مطايبه نيز بيشتر تفريح و نشاط است.
طنز، اصطلاحي است امروزي. قدما اگرچه آن را در شعر و نثر به معني نيش و كنايه آوردهاند، از آن به عنوان يك اصطلاح ادبي يا بيادبي! ياد نكردهاند.
به عبارت امروزي، طنز را ميتوان هجوي دانست كه از ﺟﻨﺒﮥ فردي خارج شده و ﺟﻨﺒﮥ اجتماعي گرفته است.
حالا پرانتز را ميبنديم و ميرويم به سراغ سعدي.
خبثيات اگر از نظر مضمون قابل بررسي نباشد، از نظر قالب قابل بررسي است. سعدي در اين بخش، مضحكه پردازي حرفهاي است و كارش از نظر سبكشناسي بسيار اهميت دارد. با همين خبثيات، ميتوان سعدي را اولين مضحكه نويس حرفهاي در ادب فارسي دانست كه كارش روي طنزنويسان بعدي تأثير گذاشته و تا امروز ادامه يافته است. نخستين كسي كه از خبثيات سعدي تأثير پذيرفته، عبيد زاكاني است، طنزپرداز بزرگي كه خود نيز روي ديگران تأثير گذاشته است، مانند ابواسحاق شيرازي صاحب ديوان اطعمه و نظام قاري صاحب ديوان البسه.
همانطور كه اشاره شد كار حرفهاي سعدي در مضاحك، بيشتر هزل و مطايبه است. طنز او را بايد بيشتر در كارهاي غيرحرفهاي او جستجو كرد.
سعدي، گلستان، بوستان و غزلياتش را به خاطر طنز ننوشته است، اما اين آثار سرشار از طنز و شوخ طبعياند. چاشني طنز، حلاوت خاصي به اين آثار بخشيده و تأثير آنها را بيشتر كرده است.
بهتر است ويژگي طنز و طنزپردازي را از خود سعدي بشنويم. سعدي خودش طنزپردازي است كه نه از كسي حق و حساب ميگيرد و نه دوز و كلك دركارش هست. به همين دليل، از گفتن حق و حقيقت هراسي ندارد:
دلير آمدي سعديا در سخن
|
چو تيغت به دست است، فتحي بكن
|
بگو آنچه داني كه حق گفته بِهْ
|
نه رشوت ستاني و نه عشوه ده!
|
هيچ كس از انتقاد خوشش نميآيد. بعضيها نه تنها با كوچكترين انتقاد از كوره در ميروند، بلكه پدر انتقاد كننده را هم درميآورند. پس حالا چه كار ميشود كرد؟ بايد دست روي دست گذاشت و چيزي نگفت يا بايد طوري گفت كه طرف مربوطه، هم انتقاد را بپذيرد و هم دردش نيايد.
سعدي معتقد است كه بايد انتقاد كرد، منتها حرف حق تلخ است و شنونده از شنيدن آن روي در هم ميكشد:
وبال است دادن به رنجور قند
|
كه داروي تلخش بود سودمند
|
ترشروي بهتر كند سرزنش
|
كه ياران خوش طبع شيرين منش
|
از اين به نصيحت نگويد كست
|
اگر عاقلي، يك اشارت بست!
|
سعدي طنز را بهترين راه گفتن حرف حق ميداند. طنز مثل كپسولي است كه با آن هر داروي تلخي را ميتوان به خورد بيمار داد؛ بدون آنكه قيافهاش توي هم برود و عكسالعمل ناجوري نشان دهد:
چه خوش گفت يك روز دارو فروش
|
شفا بايدت، داروي تلخ نوش
|
اگر شربتي بايدت سودمند
|
ز سعدي ستان، تلخ داروي پند
|
به پرويزن معرفت بيخته
|
به شهد ظرافت برآميخته
|
بهترين شيوه، آميختن داروي تلخ نصيحت است به شهد ظرافت و سعدي خودش در اين شيوه استاد است:
يكي گفت از اين نوع، شيرين نفس
|
در اين شهر، سعدي شناسيم و بس
|
بر آن صد هزار آفرين كاين بگفت
|
حق تلخ بين تا چه شيرين بگفت
|
سعدي در پايان گلستان هم به اين معني اشاره كرده است: «غالب گفتار سعدي طربانگيز است و طيبت آميز و كوتهنظران را بدين علت زبان طعن دراز گردد كه مغز دماغ، بيهوده بردن و دود چراغ، بيفايده خوردن كار خردمندان نيست، وليكن بر رأي روشن صاحبدلان كه روي سخن در ايشان است، پوشيده نماند كه دٌر موعظههاي شافي را در سلك عبارت كشيده است و داروي تلخ نصيحت به شهد ظرافت برآميخته، تا طبع ملول ايشان از دولت قبول محروم نماند».
براي حسن ختام نمونهاي بياوريم از باب دوم گلستان:
«مريدي گفت پير را: چه كنم كز خلايق به رنج اندرم، از بس كه به زيارت من همي آيند و اوقات مرا از تردد ايشان تشويش ميباشد.
گفت: هر چه درويشانند، ايشان را وامي بده و آنچه توانگرانند، از ايشان چيزي بخواه كه ديگر يكي گرد تو نگردد!
گر گدا پيشرو لشكر اسلام بود
|
كافر از بيم توقع برود تا در چين!».
|
اين هم نمونهاي از باب چهارم بوستان:
سگي پاي صحرانشيني گزيد
|
به خشمي كه زهرش ز دندان چكيد
|
شب از درد، بيچاره خوابش نبرد
|
به خيل اندرش دختري بود خرد
|
پدر را جفا كرد و تندي نمود
|
كه: آخر تو را نيز دندان نبود؟!
|
پس از گريه، مرد پراكنده روز
|
بخنديد كاي مامك دلفروز
|
مرا گرچه هم سلطنت بود و نيش
|
دريغ آمدم كام و دندان خويش
|
محال است اگر تيغ بر سر خورم
|
كه دندان به پاي سگ اندر برم
|
توان كرد با ناكسان بدرگي
|
وليكن نيايد ز مردم سگي!
|
و اين هم نمونههايي از تغزل طنزآميز سعدي:
تو را كه زلف و بناگوش و قد و خدّ اين است
|
مرو به باغ، كه در خانه بوستان داري
|
***
|
آنكيستكاندر رفتنش، صبر از دل ما ميبرد
|
تُركازخراسانآمدهاست،ازپارسيغما ميبرد
|
***
|
دي گفت: «سعديا! من از آنِ توام» به طنز
|
اين عشوﮤ دروغ دگر بار بشنويد
|
***
|
اين تواني كه نيايي ز درِ سعدي باز
|
ليكن بيرون شدن از خاطر او نتواني
|
***
|
انگشت نماي خلق بودن
|
زشت است، وليك با تو زيباست
|
***
|
توبه كند مردم از گناه، به شعبان
|
در رمضان نيز، چشمهاي تو مست است
|
***
|
دوست چندان كه ميكشد ما را
|
ما به فضل خداي زنده تريم!
|
***
|
من آن نياَم كه حلال از حرام نشناسم
|
شراب با تو حلال است و آب بي تو حرام
|
***
|
نظر كردن به خون با دين سعدي است
|
مباد آن روز كاو برگردد از دين!
|
***
|
دلوجانمبهتو مشغول و نظر در چپ و راست
|
تا ندانند حريفان كه تو منظور مني
|
هزليات و مطايبات سعدي سه بخش دارد:
1. خبثيات كه منظوم است و به طريق سوزني سروده شده.
2. مجالس هزل كه منثور است و نقيضهاي است بر رساﻟﮥ احكام بعضي از آقايان علما و در سه مجلس است.
3. مضحكات كه منثور و مجموعهاي از لطايف است. يكي از اين لطيفهها را بخوانيم كه خالي از حكمت هم نيست:
«شخصي با شير جنگ ميكرد، شير نعره ميزد و تيز ميداد و دم ميجنبانيد.
پرسيدند: «چرا نعره ميزني؟»
گفت: «تا آدمي بترسد».
گفتند: «چرا تيز ميدهي؟»
گفت: «من ميترسم.»
گفتند: «دنباله چرا ميجنباني؟»
گفت: «ميانجي ميطلبم.»
***
نميدانم حالا حكايتِ كيست؟!
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1386/5/1 (2089 مشاهده) [ بازگشت ] |