در شهرستان مرودشت و در 6 کیلومتری تختجمشید، در مسیر راه اصلی شیراز ـ اصفهان و در امتداد کوه استخر، حسین کوه و یا کوه نِفِشت در دشت مرودشت روبه سمت شمال غربی، محوطهای وجود دارد که آثاری از دوران هخامنشی و ساسانی در آن نقش شده است. این محوطه که دربرگیرندۀ آرامگاههای پادشاهان هخامنشی و حجاریهای دوره ساسانی بر روی سنگهاست، نقش رستم خوانده میشود. در دوران اسلامی این آثار را به جمشید و پادشاهان کیانی نسبت داده و به مناسبت تصاویر منقوش شده پیروزی پهلوانان ایرانی بر دشمنان دراین نقوش، این تصاویر را به نام رستم، پهلوان حماسی ایران خوانده، این مکان به نقش رستم معروف گردیده است.
سفرنامه فلاندن- کوست
در این محوطۀ تاریخی آرامگاههای شاهان هخامنشی، کعبه زردشت، کتیبهها و نقش برجستههای ساسانی و آتشدانهای سنگی قرار دارد.یکی از آثار منقوش در نقش رستم حجاری عیلامی در فضایی مستطیل شکل به طول 7 متر و ارتفاع 5/2 متر میباشد که تصویر خدا و الهۀ عیلامی را در حالتی نیمرخ به وی چپ نشان میدهد که بر تختی مزیّن به تصاویر مار نشستهاند و گروهی نیز در حالت نیایش آنان، به تصویر کشیده شدهاند. در دست راست مجلس و پشت سر تخت، خدایی عیلامی، مردی با ریش و موی انبوه و بلند رو به الهه دارد و در حالی که دَستها به سینه گذارده به حالت احترام ایستاده است. کلاه وی گرد است و با بندی بسته شده و قسمت پیشین آن جلو آمده.در سمت چپ تخت دومی، اثری از یک شخص دیگر دیده میشود که دامن زنگوله مانند پوشیده که احتمالاً یکی از پرستندگان بوده است. بقیۀ نقش محو شده، تنها در سمت چپ مجلس، سر و نیم تنۀ یک نفر دیگر مشخص است. وی تاجی کنگرهدار بر سر نهاده و رو به طرف راست یعنی مقابل اورنگ نشینان و مرد بلند ریش دارد.در مورد تاریخ این نقش هرتسفلد و گروهی قدمت آن را به 4000 سال پیش مربوط میدانند. دکتر شهبازی تاج کنگرهدار ملکه و کلاه نوک تیز و جلو آمدۀ پادشاه عیلامی را از نقوشی میداند که تاریخشان مربوط به حدود 800 تا 600ق.م میباشد.
آرامگاه داریوش بزرگ
داریوش از خاندان هخامنشی و از تیرۀ پاسارگادی و از قوم پارسی و از نژاد آریایی بود.
پدران وی از دیرباز بر سرزمین پارس پادشاهی داشتند و پسر عموی پدرش، کوروش بزرگ و پسر او کمبوجیه، پهناورترین شاهنشاهی تاریخ را به وجود آوردند که از رود دانوب در اروپا تا دریای آرال در آسیای مرکزی و از اقیانوس هند و رود سند تا حبشه و لیبی گسترش داشت. وی 36 سال فرمانروایی کرد و در شصت و چهار سالگی در سال 489ق.م درگذشت. وی را در آرامگاهی سنگی که در «کوه نقش رستم» به دستور خود او برایش آماده ساخته بودند، به خاک سپردند.
سفرنامه فلاندن
آرامگاه داریوش به شکل صلیبی است با چهار شاخۀ مساوی در دل صخرهای که 60 متر ارتفاع دارد. از بالای صخره رو به پایین سنگهای برجسته را تا اندازهای هموار کردهاند و سپس از خطی 26 متر پایینتر از قلۀ صخره، سینۀ کوه را در جبههای به وسعت 90/10 متر تراشیده و 50/8 متر پایین رفتهاند تا شاخۀ بالایی صلیب تمام شده، آن گاه وسعت جبهه را دو برابر کرده، دو شاخۀ میانی را به ارتفاع 63/7 متر کندهاند و سپس به تراشیدن شاخۀ پایینی پرداختهاند و 80/6 متر دیگر پایین رفتهاند. بدین ترتیب ارتفاع کل جبهۀ آرامگاه 93/22 متر میباشد.شاخۀ بالایی آرامگاه یک آیین دینی و یا شاهی را نمایش میدهد: شاهنشاه هخامنشی در جامۀ پارسی و با کمان (اسلحۀ ملّی ایرانیان) بر روی سکویی سه پلّهای ایستاده، آتش شاهی خویش را که بر آتشدانی سه پلّهای روبهروی او میسوزد، نیایش میکند. بر فراز سر شاهنشاه، انسان بالداری که مظهر «فرّ کیانی» اوست، حلقۀ فرمانروایی را برای داریوش میآورد و از گوشۀ راست صحنه، هلالی با گوی بسیار نازک سر برآورده است. سکوهای زیر پای پادشاه و زیرِ آتشدان، بر روی تختی بزرگ ـ که اورنگ شاهنشاهی است ـ جای دارند و سی تن از نژادگان قبایل شاهنشاهی هخامنشی این اورنگ را بر سر دست گرفته، به سوی خانۀ ابدی داریوش میبرند.
در دو سوی داریوش یاران و نزدیکان وی ایستادهاند. بر دو شاخۀ میانی، نمای کاخی با یک در نقش شده که بسیار شبیه به کاخ اختصاصی داریوش در تختجمشید است. درِ این کاخ به دهلیزی باز راه مییابد که موازی با جبهۀ دو شاخۀ میانی صلیب، به درون کوه پیش میرود و سه اتاقک دارد که هر کدام دارای سه قبر صندوق مانند میباشند. این نُه قبر متعلق به داریوش و نزدیکان وی بوده. جبهۀ شاخۀ پایینی صلیب بینقش است. برفراز آرامگاه، پیکر تراشیدۀ داریوش بزرگ با 70/2 متر بلندی وجود دارد و در سمت چپ مجلس، به حالت نیمرخ و روبه سمت راست، بر روی سکویی سه پلهای ایستاده است. وی تاجی کنگرهدار بر سر نهاده و ردایی بلند و گشاد آستین و پرچین و شکن به تن کرده که با رنگهای درخشان تزیین شده بوده، کفشش ساده است ونیم تنه و دامنش دارایکمربندی است. ریشش را بلند و حلقه حلقه ساخته و مویش را پیچ در پیچ در پشت سر انبوه کرده و حلقهای از گوش (راست) آویخته و دستبندهایی منقش بر مچ دارد. وی با دست چپ یک سر کمانی پارسی را گرفته است و آن را عمودی به گونهای حمل میکند که سر دیگرش بر پشت پای چپش جای دارد. دست راست شاهنشاه نیایشگرانه جلو آمده و با کف و انگشتان باز به سوی آتش شاهی و فرّ شاهی دراز گشته است.
روبهروی پادشاه «آتش شاهی» بر فراز آتشدانی روشن است. آتشدان ساقهای تقریباً مکعب مستطیلی دارد که در آن طاقچهای کندهاند و زیرش سکویی با سه پایۀ مکعبی، یکی کوچکتر از دیگری قرار گرفته و جبهۀ آرامگاههای هخامنشی تکرار شده است.بالای صحنه، نیم تنۀ شاهنشاه در حالت نیمرخرو به سمت چپ از دو حلقۀ متّحدالمرکز بیرون آمده و دست راست را به نشانۀ برکت، کمی بالا آورده و با کف و انگشتان باز به جلو دراز کرده و با دست دیگر حلقۀ پادشاهی را گرفته است. به آن دو حلقۀ متحدالمرکز، تنۀ عقابی با دو بال بزرگ گشاده وصل است که با نیم تنۀ شاهنشاه مجموعاً یک «انسان بالدار» را تشکیل میدهد. حلقۀ بالدار اصلاً از مصر آمده و نشانۀ هوروس ـ خدای آفتاب ـ بوده است. غربیان انسان بالدار در هنر هخامنشی را «مظهر اهورامزدا» دانسته و پارسیان مزداپرست آن را «فروهر» خواندهاند. دکتر شهبازی معتقد است که «انسان بالدار» نقوش هخامنشی «فرّ کیانی» است و وقتی که دو سرباز آن را نگهبانی میکنند، در حقیقت «شاهی» ایرانی را پاسبانی میکنند.در گوشۀ بالایی سمت راست، ماهی نقش شده که هلالی درشت و آویخته دارد و درون شکم و بالای آن را قرصی نازک پوشانیده است. این هلال رو به پایین و قرصدار در آسمان ایران نمودار شبهای بیستم تا بیستودوم ماه میباشد. در سمت چپ مجلس، پشت سر داریوش، دو سنگنبشته میخی حک شده است. سنگنوشتهای که در پشت سر پادشاه است، به زبان و خط فارسی باستان است و 60 سطر دارد و سنگنبشتۀ دیگرکه در کنار صحنه است، کوتاهتر شده و به زبان و خط عیلامی میباشد؛ اما مضمون هر دو متن کمابیش یکسان است. حروف این سنگ نبشتهها به رنگ آبی مزیّن بوده.
سنگ نوشته نخست
خدای بزرگ اهورمزدا است / که این بوم را آفرید / که آن آسمان را آفرید / که مردم را آفرید / که شادی مردمان را آفرید / که داریوش را شاه کرد / یگانه شاهی از بسیاری / یگانه سالاری از بسیاری. / من / داریوش شاهِ بزرگ(م) / شاه شاهان / شاه بومهای گونهگون زبان / شاه این جهان دور و فراخ / پور ویشتاسپ ـ نوۀ ارشام / هخامنشی تبار / پارسی، پسر پارسی / ایرانی، آریایی نژاد. / گوید داریوش شاه: / اینهاست کشورهایی / که من / به خواست اهورمزدا / بیرون از پارس گرفتم / برایشان فرمان راندم / مرا باژ آوردند / آنچشان از من گفته شدی / همان انجام دادندی / قانونی کز آن مَنَست / پایدارشان نگهداشت: / ماد، عیلام، خراسان / هرات، بلخ، سغد و خوارزم / زرنج، رخج، بومِ صد گاو / گندارا، هندوستان / خاک سکاهای هوم پرست / بوم سکاهای تیز خود / بابل زمین، آسورستان / کشور تازیان، مصر و ارمن / کاپادوکیا، مرز لودیان / ولایت یونانیان آسیا / بوم سکاهای آنور دریا / کشور تراکیان و مقدونیان / و یونانیها که خُودِ سپروار پوشند / لیبی، حبشه، ولایت مکران / (و آن بوم که) کاریا (خوانند) / گوید داریوش شاه: چون اهورمزدا جهان را / دستخوش آشوب دید / آن را به من سپرد / شهریاری مرا بخشید / اینست که من شاهم! / این بوم را، بخواست اهورمزدا / ز آشوب، من رها کردم / و بر جایش پایدار بنشاندم / هر آنچه گفتم به مردم این مرز / به کامِ من، همان کردند / هان مرد! هر آینه بیاندیشی: / «چند است شمار آن بومها / که داریوش شاه زیر فرمان داشت؟» / پس چشم بر آن نقشها دوز / که اورنگ رابر دوش دارند / آنگاه خواهی دانست. آنگاه به روشنی خواهی دید: / که نیزۀ پارسی مردی / تا چه مرزهای دور فرا رفته! / آنگاه به روشنی دریابی / که پارسی مردی به دور از پارس / بسی رزم خسته، نبرد آورده! / گوید داریوش شاه: / اینها که انجام پذیرفتست / همه را به خواست مزدا کردهام / اهورمزدام یاری کرد / تا این همه به انجام رسید. / چنان باد که اهورمزدا مرا / و این خاندان شاهی و میهنم را / از گزندها دور داراد! / از اهورمزدا چنین میخواهم! / بادا که اهورمزدای بزرگ / مرا این بویهها برآود! / هان مرد! آن چه اهورمزدا فرمود / تو را ناخوش میایاد! / رَهِ راستی فرو مگذار / و آشوب بر مخیزان!سنگ نوشتۀ دوم
خدای بزرگ اهورمزداست / که این شگرفت دستگاهِ دلپسند / ـ که پایدار است ـ بیافرید / که شادی مردمان را بیافرید / که داریوش شاه را / خرد بخشید و تخشایی. / گوید داریوش شاه: / چنانم، بخواست اهورمزدا / که راستی را دوست دارم / و بدی را دشمن / پسندم نیست که توانایی بینوایی را ستم کند / یا بزرگی از زیردستی زور بشنود / هر آنچه داد باشد آن پسند من افتد. / دروغ زنان را دوست نیام / در دل خویش تخم کین نمیکارم / به تندیهایم با خِرَد، نیک چیرهام / کسی که همراهی همدستی کند. / در خور کوشش وی پاداشش دهم / آن کاو گزند رساند و ستم کند / بایسته و بهاندازه گوشمالش دهم / نمیخواهم کسی زیان رساند و سزا نبیند / آن چه کسی به بد خواهی دیگری گوید / مرا پذیرفته نمیآید / جز آن که بر راه قانون نیک / گواه است آردُ داوری بیند. / ز آن چه کسی فراخور حال خویش / از بهر من کند یا به من فرا آرد / آن به کام من شیرین آید / و خوشنودیام بیکرانه باشد / ادراک و ارادهام چنین است / هر آینه تو ز آن چه بر دست من رفته / ـ چه در زادگاهم، چه در آوردگاه ـ / (اثری) بینی، یا چیزی بشنوی / (بدانی) که ایدونست تخشائیام / فراتر و تیزتر از اندیشه و دانستن / اینست تخشاییام، خدایم گواست: / ـتا جایی که توش و توان دارم ـ / در جنگجویی نبردهای خوبم / آنگاه که در میدان رزم باشیم / چون کسی را ز دور بینیم / به نیروی ادراک و خرد / دانم که دژ اندیش باشد / یا که بهجوی و نیکخواه / با ادراک و ارادۀ خویش / نخستین کسی هستم / که تصمیم میگیرم کار شایسته را / چون دشمنی را بینم و چون دوست داری را / ورزیده مردیام، هم به دست، هم به پا / به هنگام سواری، سوار کاری نیکم / به گاه کمان کشی، تیر افکنی چیره دست / خواه از فراز باره، یا که بیستور / در نیزهوری، نیزهوری خوبم / خواه از روی اسپ، خواه از روی خاک / هنرهایی که اهورمزدا به من بخشیده / ـ و توانستهام به کارشان گیرم / براینگونهاند / هر آن چه بر دست من رفته است / همه را با هنرهای خویش / ـ که اهورمزدایم عطا فرموده است / به انجام رسانیدهام / ای بشر! دریاب به نیکی که من / چسانم، و هنرهام چه اندازه / و برتریام چگونه و تا کجا! / مگذار آنچه در این باب شنودهای/ بر تو نادرست نماید. / آنچه اینجا (نبشتهاند) بنگر / روامدار که قانون شکنی باشی / یا که قانون بر کسی نهان ماند / .
در پایین متن عیلامی، کتیبهای بیست و پنج سطری به خط آرامی نقر شده است. هرتسفلد در سال 1923م متوجه شد که در آن از یک نفر به نام «اردشیر» نام رفته و در نتیجه تاریخ آن را به حدود سال 465ق.منسبت داد. هنینگ در سطر چهارم آن نام سلوکوس را تشخیص داد و آن را متعلق به دورۀ سلوکوس نیکاتور (حدود 280ق.م) دانست، اما آلتهایم استدلال کرد که آمدن نام سلوکوس بیلقب شاه، مبین آن است که وی سلوکوس اوّل بوده بنابراین کتیبه مربوط به سالهای312 تا 305ق.م است.دو رده از «اورنگ بران» تخت شاهی را بر سر دستها گرفتهاند. همۀ آنان مسلحند و همۀ آنان از یکدیگر متمایز شدهاند. به علاوه با پهلو نبشتههایی مانند «این است پارسی»، «این است مادی» معرفی شدهاند. سر همه از نیمرخ نمایان است، ولی بازو و کمرشان از روبهرو و پایینتنهشان به وضعی که هر دو حالت دید را در خود ادغام کرده، نقش شدهاند.این اورنگ بران در ردیف بالایی از چپ به راست عبارتنداز:
1. پارسی با جامۀ چیندار پارسی که تا قوزک پا میرسد و کلاه افراشتۀ پارسی پوشیده است، خنجر کج به کمر زده و ریش را گرد تراشیده.
2. مادی با لباس سواری مادی مشتمل بر قبای تنگ چسبان که تا بالای زانو میرسد، شلوار سواری با مهمیز پای چسبان و تیغ کوتاه که در سوی راست از کمربند آویزان است و به وسیلۀ تسمهای به پای راست بسته شده، کلاه نمدی نیم بیضوی به دنبالۀ نوار شکل آویخته و ریش چهار گوش که در انتها کمی باریکتر میشود.
3. خوزی که مانند پارسی جامه و تجهیزات دارد.
4. پارثوی (خراسانی) با جامهای همانند جامۀ مادی بدون کلاه. موی سرش را بسته و یا یک کلاه کوچک و چسبانپوشیده است.
5. هراتی با جامۀ سواری همانند لباس مادی و پارثوی، اما شلوارش گشاد است و تا زیر زانو میرسد و زیرش چکمهای بلند که نوک کمی برجسته دارد، پوشیده، کلاه ندارد ولی تیغ کوتاه به کمر آویخته.
6. بلخی که لباس سواری مانند مادی و پارثوی پوشیده، شلواری که گشادتر برش داده شده و در قوزک پا تنگ شده. بیکلاه است و تیغ دارد.
7. سغدی، جامۀ سواری دارد اما به جای قبای صاف مادی، جامهای ردادار پوشیده که در پیشسینه گرد است و حاشیه دارد، کلاه، تیغ و ریش نوک تیز دارد.
8. خوارزمی با پوششی همانند سغدی است.
9. زرنکی (سیستانی)، جامهای همانند هراتی دارد، اما چکمهاش کمی بلندتر است.
10. رخجی، لباسش همچون سیستانی است و کلاه چسبان کوتاه دارد.
11. ثته گوشی، بالا تنهاش لخت است و لنگی پوشیده که تا بالای زانو میرسد، ساق و پای برهنه و ریش تیز دارد. بیکلاه است اما شمشیر کجی حمایل کرده.
12. گندارایی، جامهاش مانند لباس ثته گوشی است و ریشش مانند پارسی. مویبند تابداری به سر بسته است و تیغی به کمر آویخته.
13. هندو، لباسش همچون پوشاک ثته گوشی و گندارایی است. مویبند و ریشی تیزتر از ریش گندارایی دارد و شمشیر حمایل کرده دارد.
14. سکایی هوم ورگ، همان جامۀ سغدی و خوارزمی را پوشیده و ریشی چون پارسی دارد.
اورنگ بران ردیف پایینی از چپ به راست عبارتنداز:
15. سکایی تیزخورد که همان جامۀ سکایی هومورگ را پوشیده ولی کلاهی نوک تیز که به پشت تاب برداشته، به سر نهاده.
16. بابلی، قبایی کمردار پوشیده و روی آن روپوش چیندار بلندتری به تن کرده و کلاهی زنگولهدار با منگولهای به پشت آویخته بر سر دارد، ریش چانه را گرد تراشیده و اسلحه ندارد.
17. آشوری، همان قبای بابلی را بدون عبا دارد، شمشیر کوتاه کج به کمر زده.
18. عرب، پیراهن تنگ و کوتاهی به تن کرده و رویش عبایی دراز پوشیده. شمشیر دراز آویخته دارد و بیکلاه است.
19. مصری، جبۀ بلند قباواری که تا قوزک پا میرسد، پوشیده و شمشیری به کمر آویخته، بیکلاه است و موی مجعدی دارد.
20. ارمنی، لباس مادی پوشیده و کلاهی به سر دارد که بالای پیشانی قبهدار میشود. ریش پارسی دارد.
21. کاپادوکیهای، لباسی مانند جامۀ ارمنی دارد.
22. لودیهای، قبایی کوتاه داشته و بر آن ردایی به همان اندازه پوشیده است. کلاه ندارد و شمشیر بلند آویزان دارد.
23. ایونیهای، همان جامۀ لودیهای را دارد، سرش برهنه است و شمشیر آویزان دارد.
24. سکایی آنور دریا، جامهای مانند سکاها پوشیده و کلاهی همچون سکایی بر سر دارد.
25. اسکودرایی، لباس سکایی و کلاه پتاسوس و آریا کلاه تیز پوشیده. به تیغ و دو زوبین مسلح است.
26. یونانی پتاسوس پوش، همان لباس ایوانیهای را دارد.
27. پوتایایی (= اهل لیبی)، قبای دراز پیراهنواری مانند مصری پوشیده و روی آن جبهای ریشهدار که از روی دوش به پایین متمایل میشود، به تن کرده. دو نیزه نیز دارد.
وب سایت دانشنامه فارس راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد. طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری